منوی اصلی
Skip Navigation Links

تازه ترین ارسال ها
* برنامه های مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشّریف در دوران ظهور

* نخستین توقیع مبارک حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه به شیخ مفید

* امیرالمؤمنین علی علیه السّلام از زبان علمای اهل سنت

بیعت کردن و دفاع امیرالمومنین

هجوم به خانه جضرت فاطمه سلام الله علیها در مدارک اهل سنت

عمربن ابی المقدام از اجدادش نقل می کند:حضرت فاطمه سلام الله علیها حضرت فاطمه سلام الله علیها شک نداشت که بدون اجازه اش کسی وارد نخواهد شد، پس عمر لگدی به درب خانه زد و آن را که از شاخه درخت خرما بود شکست سپس وارد خانه شد. (الاختصاص ص185)

دفاع امیرالمومنین علی علیه السلام از اهل بیتش

احمد بن یعقوب در کتاب تاریخ یعقوبی نگاشته است: به ابوبکر و عمر خبر رسید که جماعتی از مهاجرین و انصار به همراه علی بن ابیطالب در منزل فاطمه دختر پیامبرصلّی الله علیه وآله اجتماع کرده اند پس به اتّفاق جماعتی به سراغ ایشان رفته اند تا اینکه به خانه ی به خانه حمله کرده و بدان هجوم آوردند، پس علی با شمشیر از خانه خارج شد و عمر شمشیر را از او گرفته و شکست، پس به اتّفاق آن جماعت داخل خانه شد پس فاطمه خارج شده و فرمود: "باید از خانه ی من بیرون روی و الّا موهایم را پریشان کرده و به درگاه خدا ضجّه خواهم زد..."(تاریخ یعقوبی ج2ص71)

پس قنفذ رفت و خبر بیعت نکردن حضرت علی علیه السلام را به ابوبکر رساند. عمر عصبانی شد و بر خاست و خالدبن ولید و قنفذ را صدا زد و به آنان امر کرد که هیزم و آتش بیاورند، سپس به سوی خانه علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها حرکت کرد تا به آنجا رسید. حضرت فاطمه سلام الله علیها پشت در نشسته بود و سرش را بسته بود و به خاطر وفات پیامبراکرم صلی الله علیه و آله جسمش لاغر و نحیف شده بود، آنگاه عمر در را به صدا در آورد، سپس صدا زد: ای پسر ابی طالب !در را باز کن . حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمود: ای عمر! با ما چه کار داری؟ چرا ما را با آنچه بر سرمان آمده رها نمی کنی؟ عمر گفت: در را باز کن و گرنه آن را آتش می زنم. حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمودند: ای عمر! آیا از خداوند عزوّجل نمی ترسی؟ می خواهی وارد خانه من شوی و به سوی ما هجوم آورده ای ؟ عمر باز هم منصرف نشد، سپس آتش خواست و آن را لای در خانه حضرت علی علیه السلام گذاشت و در آتش گرفت، آنگاه عمر در را دفع کرد(فشار داد) و حضرت فاطمه سلام الله علیها پشت در بود و در به ایشان خورد و فاطمه سلام الله علیها فریاد زد: یا ابتاه ! یا رسول الله ! ناگهان عمر شمشیرش را باغلافش به پهلوی فاطمه سلام الله علیها زد وناله حضرت بلند شد، سپس با تازیانه به بازویش زد و دوباره صدای ناله حضرت فاطمه سلام الله علیها بلند شد و فریاد زد : یا ابتاه ! سپس حضرت علی علیه السلام از جا برخاستند و عمر را گرفتند و بر زمین انداختند و بینی و گردن او را کوبیدند و خواستند او را بکشند، پس یاد سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله افتادند و آنچه درباره صبر و طاعت وصیت کرده بودند، سپس فرمودند: قسم به آن کسی که محمّد صلی الله علیه و آله را به پیامبری اکرام کرد ! ای پسر صحّاک! اگر نوشته ای از طرف خدا نبود، آن وقت متوجه می شدی که نمی توانستی به خانه من وارد شوی. آنگاه عمر کسی را فرستاد و از آنان لشکر به مدد خواست. سپس مردم روی آوردند و وارد خانه شدند. خالدبن ولید شمشیرش را بیرون آورد تا فاطمه سلام الله علیها را بزند، پس علی علیه السلام به طرف او حمله کرد. حضرت امیر شمشیر خود را برداشت. چون قنفذ دید که شیر خدا شمشیر برداشت، ترسید که شمشیر را بکشد و بیرون آید و یکی را زنده نگذارد. دوید به نزد ابوبکر رفت و قصه را نقل کرد. ابوبکر گفت: اگر علی مانع شود آتش در خانه اش بزنید. پس قنفذ ملعون و اصحابش هجوم آوردند و شمشیر را از دست آن حضرت گرفتند و سپس ریسمان به گلوی حق جوی آن مطیع امر الهی انداختند و کشیدند که از خانه بیرون آورند و به روایت ابن عباس، خالد شمشیر خود را حواله آن حضرت کرد. حضرت همان شمشیر را از دست او گرفت و خواست بر او بزند و آنگاه حضرت علی علیه السلام را قسم دادند تا دست نگه داشت.عمر فرستاد به نزد قنفذ که اگر فاطمه مانع شد، پروا مکن و او را بزن و دور کن و آنقدر با تازیانه بر بازوی مبارکش زدند تا استخوانش شکست....و به همین ضربتها شهید شد.پس حضرت امیر را با آن حال بیرون کشیدند تا به نزد ابوبکر آوردند و عمر شمشیر برهنه بالای سر آن حضرت ایستاد و خالد بن ولید و ابوعبیده و سالم و معاذ بن حیل و مغیرة بن شعبه و اسید بن حضیر و بشیربن سعد و سایر منافقان مکمل و مسلح ایستاده بودند. (اسرار آل محمّد ص 379و380ترجمه مهدی صباغی، حق الیقین ج1 ص 167-170)

دعوت غاصبین از حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام برای بیعت و عکس العمل آن حضرت:

آنگاه که مردم دچار فتنه آن دو نفر(ابوبکر و عمر) شدند، و جز علی علیه السلام و بنی هاشم و ابوذر و مقداد و سلمان و عدهّ ای کم کسی باقی نماند، عمر به ابوبکر گفت: همۀ مردم با تو بیعت کردند به جز این مرد و اهل بیتش و این چند نفر، اکنون سراغ او بفرست.

ابوبکر پسر عموی عمر را که به او قنفذ گفته می شد سراغ حضرت فرستاد و به او گفت: ای قنفذ، سراغ علی علیه السلام برو و به او بگو: خلیفۀ پیامبر را اجابت کن! قنفذ رفت و پیام را رسانید.

امیر المؤمنین علی علیه السلام فرمودند: چه زود بر پیامبر دروغ بستید، پیمان را شکستید و مرتد شدید.به خدا قسم، پیامبر صلی الله علیه و آلهو سلم غیر مرا خلیفه قرار نداده است! ای قنفذ باز گذرد که تو فقط پیام رسانی، به او بگو علی علیه السلام به تو می گوید: به خدا قسم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تو را خلیفه قرار نداده و تو خوب می دانی که خلیفه پیامبر کیست!

قنفذ نزد ابوبکر بازگشت و پیام را رسانید. ابوبکر گفت: علی علیه السلام راست می گوید، پیامبر مرا خلیفه قرار نداده است! عمر غضبناک شد و از جا جست و به پا ایستاد. ابوبکر گفت: بنشین.

سپس به قنفذ گفت: نزد علی علیه السلام برو و به او بگو: امیر المومنین ابوبکر را اجابت کن! قنفذ آمد تا نزد علی علیه السلام وارد شد و پیام را رسانید. حضرت فرموندد: به خدا قسم دروغ می گوید. نزد او برو و به او بگو :به خدا قسم نامی را که از آن تو نیست بر خود گذاشته ای، تو خوب می دانی امیر المومنین غیر توست. قنفذ بازگشت و به ابوبکر و عمر خبر داد. عمر غضبناک از جا برخاست و گفت: من ضعف عقل و رأی او را می شناسم!! و می دانم که هیچ کار ما درست نمی شود تا آنکه او را بکشیم!! مرا رها کن تا سر او را برایت بیاورم!! ابوبکر گفت: بنشین، ولی عمر قبول نکرد، و ابوبکر او را قسم داد تا نشست. سپس گفت: ای قنفذ، نزد او برو وبه او بگو : ابوبکر را اجابت کن.

قنفذ آمد و گفت: ای علی، ابوبکر را اجابت کن. علی علیه السلام فرمود: من مشغول کار دیگری هستم، و کسی نیستم که وصیّت دوستم و برادرم را رها کنم وسراغ ابوبکر و آن ظلمی که بر آن اجتماع کرده اید بیایم.(اسرار محمّد صلی الله علیه و آله ص 558 تا 562 چاپ هفتم 1384 شمسی)

بیعت گرفتن از حضرت علی علیه السلام در مدارک تسنن

ابن قتیبه دینوری نقل می کند: گفته اند که علی علیه السّلام را نزد ابوبکر لعنة الله علیه آوردند درحالیکه می گفت "من بنده ی خدا و برادر پیامبرم!". به وی گفتند با ابوبکر لعنة الله علیه بیعت نما. فرمود: "من به خلافت ذی حقّ تر از شما هستم، با شما بیعت نمی کنم و این شمایید که باید با من بیعت نمایید. شما خلافت را از چنگ انصار بیرون آوردید و بر این مطلب بر آن احتجاج کردید که چون به رسول خدا صلّی الله علیه و آله نزدیک ترید، پس اولی به خلافتید!!! ولی به زور و غصب از اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله، این مقام را گرفتید! آیا شما در برابر انصار تصوّر و استدلالتان این نبود که چون به رسول الله صلّی الله علیه و آله نزدیک هستید، پس باید خلیفه از شما باشد؟! آنان نیز زمام خلافت را به شما داده و امارت را به شما سپردند و من نیز هم اکنون همانگونه که شما بر انصار احتجاج نمودید، بر شما احتجاج می نمایم "ما به رسول خدا صلّی الله علیه و آله نزدیک تر از هرکس دیگریم چه در زمان حیات او و چه بعد از مرگش. پس اگر از خدا می ترسید انصاف دهید". عمر لعنة الله علیه گفت: علی! تو را رها نمی کنیم تا آنکه بیعت نمایی!

امیرالمؤمنین علی علیه السّلام به آن زندیق فرمودند: پستان را بدوش و شیر بیرون آر که سهمی از آن نیز از آن تو خواهد بود!!! و امروز گره ی خلافت را برای او محکم ببند تا فردا برای تو بازگرداند!!! (یعنی با هم تبانی کردید که اوّل ابوبکر باشد و سپس تو! و تو درواقع سنگ خود را به سینه می زنی) والله عمر! سخنت را نپذیرفته و بیعت نخواهم کرد. ابوبکر لعنة الله علیه گفت: اگر با من بیعت نمی کنی پس تو را به این کار مجبور نمی سازم!!! علی علیه السّلام فرمود: ای گروه مهاجران و انصار! خدا را، خدا را، تسلّط محمّد را در میان عرب از خانه و خاندان او به خانه ها و خاندان های خود مبرید و اهل بیت وی را از حقّشان باز ندارید و سلب مکنید. به خدا سوگند! ای گروه مهاجران! ما اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله از شما به این امر (خلافت) سزاوارتریم.(الامامة و السیاسة ص11)

عیّاشی در تفسیر خود می گوید: وقتی امیرالمؤمنین علیعلیه السّلام را از منزل بیرون بردند درحالیکه دست بسته بود و در مسیر خود وقتی از قبر رسول اکرم صلّی الله علیه و آله می گذشت، این آیه را تلاوت فرمود: "یَابنَ اُمّ اِنَّ القَومَ استَضعَفونی وَ کادُوا یَقتُولُونی" یعنی ای پسر مادرم! این قوم مرا ضعیف نموده و می خواستند مرا بکشند.(این آیه ای است که حضرت هارون تلاوت نمود)

به وی گفته شد: بیعت کن! علی علیه السّلام فرمود: اگر بیعت نکنم چه خواهد شد؟ گفتند: تو را می کشیم!!! امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمود: در این صورت بنده ی خدا و برادر پیامبر راکشته اید.(تفسیر عیّاشی ج2ص67)

هنگامی که حضرت علی علیه السلام از بیعت با ابوبکر کناره گیری کرد! ابوبکر ، عمربن خطاب را به سوی حضرت علی علیه السلام فرستاد و گفت: او را با سخت ترین تندی برای بیعت گرفتن نزد من بیاور. (انوار الیقین ص379، الشافی فی الامامة ج3 ص240)

سلیم بن قیس می گوید: عمر به ابوبکر گفت: تو چه ملاحظه می کنی از علی علیه السلام اگر او بیعت کند راه صاف شده ابوبکر گفت: چه کسی را می فرستی علی علیه السلام را بیاورد، عمر گفت : قنفذ را که مردی است غلیظ و بی شرم . قنفذ آمد پشت در، علی علیه السلام از بیرون آمدن خودداری کرد. قنفذ خبر برد برای ابوبکر. عمر گفت: اگر رخصت ندهد بی اجازه وارد خانه او بشوید. قنفذ برگشت باز فاطمه سلام الله علیها اجازه نداد، خبر آورد. عمر غضبناک شد و این دفعه خود آمد و با فاطمه سلام الله علیها سخن ها گفت. و به اطرافیان امر کرد هیزم بیاورید و خود نیز مقداری برداشت پشت در خانه گذاشتند و فریاد زد یا علی بیرون بیا و گرنه خانه را با اهلش آتش می زنم ، پس از گفت و شنود زیاد آتش افروختند. در نیم سوخته شد، در را شکستند و بند به گردن علی علیه السلام انداخته او را به مسجد بردند و ضربتی قنفذ بر بازوی حضرت فاطمه سلام الله علیها زد که از ضربت همان تازیانه و فشار در وفات کرد. (امیرالمومنین ص207 ،ناسخ ص83و98، حق الیقین مجلسی ج 1،ص 167 – 170)

قصیده هایی چند از قصیده ی عمریه ی را در شرح این فاجعه دردناک بیان می کنیم:

وَ قولَة لِعَلیِّ قالَها عُمَر                             اُکرِم بِسامِعِها اَعظِم بِمُلقیها

چه سخنی است که عمر به علی علیه السّلام گفت شنونده را گرامی داشته و گوینده اش را بزرگ بدار.

حَرَّقتُ دارَکَ لا اَبقی عَلَیکَ بِها                   اِن کم تُبایِع و بنتُ المُصطفی فیها

اگر بیعت نکنی خانه ات را آتش می زنم با وجودی که دختر پیامبر صلّی الله علیه و آله در آن است و نمی گذارم در آن بمانی.

ما کانَ غَیرُ اَبی حَفضٍ یَقُوهُ بِها                  اَمامَ فارِسِ عَدنانٍ وَ حامیها

غیر از ابوحفض (عمر لعنةالله) کسی نمی توانست این سخن را در مقابل شهسوار دودمان عنان و مدافع آنان بگوید.

قصیده های عمریه از: محمّد حافظ ابراهیم (شاعر نیل)

قَاَسقَطَت بِنتُ الهُدی و احَزَنا                     جَنینَها ذالِکَ المُسَمّی مُحسِناً

چه اندوهی! دختر پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله جنینش را که به نام محسن علیه السّلام نامگذاری شده بود، سقط کرد.

وَ الداخلینَ عَلَی البَتولَةِ بَیتِها                     والمُسقِطینَ لَها اَعَزَ جَنینُ

کسانی که به منزل حضرت بتول سلام الله علیها وارد شدند و کسانی که جنین عزیز او را ساقط کردند.

اَو تَدری ما َصَدرَ فاطِمة مَا المِنساها           رِما حالٌ ضِلعُها المَکسورِ

آیا می دانی بر سینه ی فاطمه ی زهرا سلام الله علیها از دست میخ در، چه آمده و وضع پهلوی شکسته اش چگونه بود؟

ما سُقُوط الجَنین؟ ما حُمرة                       العَینِ وَ ما بالُ قُرطَها المَنشُور

چگونه جنین خود را سقط کرد؟ چشم و خون مردگی آن و نیز گوشواره ی پاره شده اش چگونه بود؟

و عجب آنکه معاویه لعنة الله علیه، امام علی علیه السّلام را نسبت به این واقعه ی دردناک شماتت کرده و به وی می نویسد: و تو را به قید و بند کشیده و مانند شتری که در بینی اش ریسمان فرو بردند تا منقادش نمایند در حالیکه کراهت داشتی، کشیدند و برای بیعت بردند.(شرح ابن ابی الحدید ج4)

و علی علیه السّلام نیز چنین پاسخ داد: "و گفتی مرا مانند شتر که چوب در بینی اش کرده می کشند و بردند تا بیعت نمایم!، به خدا سوگند که خواسته ای نکوهش نمایی ستایش نموده ای و خواسته ای مرا رسوا سازی؟! امّا رسوا شده ای!!! و بر مسلمان مادامی که در دینش شک و در یقین و باورش تردید نباشد نقص و عیبی نیست که مظلوم و ستمکش واقع شود و قصد از بیان این حجّت و دلیل من غیر تو می باشد، ولی از آن حجّت و دلیل به مقدار آنچه بیان آن پیش آمد اظهار داشتم."(نهج البلاغه نامه28)

و در روایتی دیگر از حضرت صدّیقه طاهره سلام الله علیها آمده است که فرمودند: قسم به آن خدایی که محمّد صلّی الله علیه و آله را به حقّ برانگیخت، اگر از وی دست برندارید، گیسوان خود را پریشان کرده و پیراهن رسول خدا صلّی الله علیه و آله را بر سر افکنده و دربرابر خدا فریاد خواهم نمود. یقین بدانید که ناقه ی صالح در نزد خدا از من گرامی تر نبود و بچه ی آن ناقه نیز از فرزندان من قدر و قیمتش بیشتر نبود.(کتاب فاطمةالزّهراء از ولادت تا شهادت تألیف سیّد محمّد کاظم قزوینی به نقل از احتجاج طبرسی و تاریخ یعقوبی) علی علیه السّلام به سلمان فرمودند: دختر محمّد صلّی الله علیه و آله را دریاب... سلمان رفت و به ایشان عرض کرد ای دختر پیامبر! خدای تبارک و تعالی پدرت را برای رحمت مبعوث کرد. صدّیقه ی طاهره سلام الله علیها بازگشته و فرمودند: ای سلمان! اینان می خواهند علی را به قتل برسانند! من چگونه می توانم صبر نمایم؟! مرا رها کن تا بر سر قبر نبی اکرم صلّی الله علیه و آله بروم...(کتاب فاطمةالزّهراء از ولادت تا شهادت تألیف سیّد محمّد کاظم قزوینی)
 
 

آرشیو مطالب
Skip Navigation Links

دلنوشته ها
 این بخش در حال
به روزرسانی می باشد

تصاویر سایت
 این بخش در حال
به روزرسانی می باشد