منوی اصلی
Skip Navigation Links

تازه ترین ارسال ها
* بیعت کردن و دفاع امیرالمومنین

* آتش زدن درب خانه وحی

* هتک حرمت حضرت زهرا س

* ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها

* چگونه زینت امام زمان باشیم؟

* برنامه های مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشّریف در دوران ظهور

* شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها

* شهادت امام حسن عسگری علیه السلام

شقی ترین اشقیا

 


ابن ملجم مرادي کسی بود که بسیار مولا علی علیه السلام را دوست می داشت و به نزد حضرت مي رفت و حضرت نيز با او مهرباني مي کرد حضرت شرّ و بدي را در رخسار او مي ديد و در اين باره مي فرمود: من خواستار زندگي اويم و او خواهان کشتن من. (البدءوالتاريخ، ج 5، ص 232.)

در شب نوزدهم مولا علی علیه السلام  به رسم عادت همیشگی خود آن هایی را که در مسجد خواب بودند برای نماز بیدار کردند تا این که به ابن ملجم رسیدند و دیدند او به روی خوابیده است.

امام او را حرکت داده و فرمودند: ای مرد ! برخیز و این گونه نخواب زیرا خداوند به شدت از آن بیزار است و این خواب خواب شیطان و اهل آتش است. بلکه یا بر دست راست بخواب که خواب علما است یا بر دست چپ که خواب حکیمان است و بر پشت نخوابید که خواب پیغمبران است.

آن گاه فرمودند: هر آینه فصد کاری را کرده ای نزدیک است به خاطر آن آسمان ها از هم بپاشند و زمین دو نیم شود و کوه ها به سختی واژگون گردند و اگر بخواهی می توانم به تو بگویم که در زیر جامه چه پنهان کرده ای؟ (ارشاد ج1 ص16)

پس از ضربتی که در شب نوزدهم ابن ملجم بر فرق مبارک مولا علی علیه السلام  زد، مردم ابن ملجم را دستگیر کردند و به نزد مولا علی علیه السلام   آوردند، مولا چشم خود را گشود و با حال ضعف فرمود:

ای مرد! گناه بزرگی کرده ای و مرتکب امری عظبم و فعلی بسیار بزرگ شده ای. آیا بد امامی برای تو بودم که پاداش مرا این گونه دادی؟ آیا با تو مهربان نبودم و تو را بر دیگران ترجیح ندادم و به تو احسان نکردم و بر عطای تو نیافزودم؟

آیا مردم نگفتند که تو را به قتل برسانم اما به تو آسیبی نرساندم و بلکه تو را آزاد گذاشتم و بر عطای تو افزودم با آن که می دانستم حتما مرا خواهی کشت. اما می خواستم حجت خدواند بر تو تمام شود و خدا انتقام مرا از تو بگیرد و نزد خدا بر تو غالب شوم ای فرومایه.

و می خواستم شاید از گمراهی خود برگردی ولی شقاوت بر تو غالب شد ای شقی ترین اشقیا. (بحارالانوار ج 42 ص287)

بعد اميرمؤمنان علیه السلام  فرمود: به او خوراک خوب بدهيد و بر بستر مليم باشد، اگر زنده ماندم، خود درباره او تصميم خواهم گرفت. و اگر کشته شدم، او را مثله نکنيد و هم چنان که مرا کشته است بکشيد.( الاستيعاب، ج 3، ص1124 و 1125؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 647)

 گويا ضربت ابن ملجم کشنده نبود ولي زهر در فرق سر امام اثر کرد؛ ام کلثوم دختر امام، به ابن ملجم که دست بسته ايستاده بود، گريان گفت: ي دشمن خدا! به علي آسيبي نخواهد رسيد و خداوند تو را خوار خواهد ساخت. ابن ملجم گفت: پس براي چه مي گريي؟ به خدا سوگند، ين شمشير را به هزاردرهم خريده ام و چهل روز آن را آماده کرده ام، اگر ين ضربت بر مردم شهري فرود مي آمد يک تن زنده نمي ماند.

پس از شهادت اميرمؤمنان علیه السلام  قاتل امام کشته شد.

 از رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شده است که يشان به علي علیه السلام  فرمود: يا مي داني شقي ترين اولين و آخرين چه کسي است؟ علي گفت: خدا و رسول او آگاه ترند. پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) گفت: شقي ترين اولين کسي است که شتر صالح را پي کرد و شقي ترين آخرين کسي است که بر تو زخم زند. پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) با دست خود اشاره کرد که جاي زخم کجاست.( الامامه و السياسه، ج1، ص181)

امام صادق علیه السلام  فرمود: هنگامی که ابن ملجم ضربت خود را بر سر مبارک آن حضرت فرود آورد، مانند همان ضربت بر صورتی که نزد فرشتگان بود، نقش بست و پس از آن هر بامداد و شامگاه که ملائکه آن صورت را زیارت نموده، بر ابن ملجم لعنت می‌فرستند و این امر به طور پیوسته تا روز قیامت ادامه دارد. (مجلسی، حیاة القلوب، ص۲۸۲)

ابن بطوطه می‌نویسد: هنگامی که به کوفه مسافرت کردم، در غربی جبانه کوفه در زمینی سرتاسر سفید، زمینی بسیار سیاه دیدم و از روی کنجکاوی علت آن را پرسیدم، و چون به تحقیق مشغول شدم مردم آن دیار گفتند: این جا قبر ابن ملجم، قاتل حضرت علی علیه السلام  است و عادت اهل کوفه این است که هر سال هیزم زیادی در سر قبر ابن ملجم جمع می‌کنند و به مدت ۷ روز آن‌ها را در این مکان می‌سوزانند.

یکی از عذاب های ابن ملجم که پس از مرگ او، از سوی خداوند نازل گردید، توسط پرنده ای صورت می گرفت، به نحوی  که شیخ راوندی با استناد از حسن بن محمد، معروف به ابن رفا، در کوفه روایت کرده است:یک روز وقتی در مسجدالحرام بودم دیدم مردم در مقام حضرت ابراهیم علیه السلام  جمع شده اند و در آن جا یک مرد نشسته بود. از مردم سؤال کردم که آن مرد کیست؟ به من گفتند:آن یک راهب است که اسلام آورده است.

راوی می گوید: به او نزدیک شدم و یک پیرمرد با عبای پشمی را دیدم که در مقام حضرت ابراهیم نشسته بود و شنیدم  که می گفت:من رئیس راهبان در صومعه هستم. روزی پرنده ای شبیه عقاب دیدم که یک قسمت از بدن یک نفر را از حلقومش را بیرون انداخت، پس قسمت دیگرش را بیرون انداخت تا وقتی که آن ها تبدیل به یک انسان کامل شدند. پس من از آن شخص سؤال کردم:تو چه کسی هستی؟ هیچ جوابی به من نداد. به او گفتم:تو را قسم می دهم به آن کسی که تو را آفرید، به من بگو تو چه کسی هستی؟

او گفت:من ابن ملجم مرادی هستم، به او گفتم تو چه گناهی نموده ای که به طور پیوسته تکه های بدنت را این پرنده پس می اندازد و مجدد از هم جدا کرده و فرو می برد؟به من گفت:من قاتل علی بن ابی طالب علیه السلام  هستم، و به خاطر همین خداوند این پرنده را قرار داده تا هر روز با این کار مرا عذاب نماید.

راهب می گوید:در حال حرف زدن بودیم که یکباره همان پرنده آمد و آن را قطعه قطعه برداشت تا وقتی که همه ی قسمت های او را برداشت و من منتظر شدم تا وقتی که پرنده پایین آمد و آن را آورد و مجدد از بدن خود تکه های او را خارج نمود. پس از او سوال کردم:علی بن ابی طالب علیه السلام  کیست؟ جواب داد:علی بن ابی طالب علیه السلام  پسر عمو و وصی پیامبر اسلام، حضرت محمد مصطفی است. (مدینة المعاجز، ج1:544، حدیث 540)


آرشیو مطالب
Skip Navigation Links

دلنوشته ها
 این بخش در حال
به روزرسانی می باشد

تصاویر سایت
 این بخش در حال
به روزرسانی می باشد