منوی اصلی
Skip Navigation Links

تازه ترین ارسال ها
* چگونه روزه ی خود را به امضای امام زمان برسانیم؟

* حجت زمان عجل الله تعالی فرجه الشّریف و ماه رمضان

* ولادت باسعادت منجی عالم بشریت مهدی فاطمه علیها سلام

ایام غصب ولایت امیر المؤمنین علیه السلام  و توطئه سقیفه بنی ساعده




ایام غصب ولایت امیر المؤمنین علیه السلام  و توطئه سقیفه بنی ساعده 

توطئه سقیفه، تلاشی از سوی شرک شکست خورده در جبهه های بدر، احد و حنین بود، تا دوباره به سیادت جاهلی خود برسند و سفیانیان کوشیدند انتقام کشته های خود را از آل پیامبر(صلی الله علیه و آله) از طریق سلطه یافتن بر خلافت و تار و مار کردن بنی هاشم و عترت رسول بگیرند. طرح شورا و بیعت ساختگی سقیفه، ظاهری فریبنده برای اِعمال آن سیاست بود.

 

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: هیچ روزی همچون روز محنت و اندوه ما در کربلا نیست ولی روز سقیفه و سوزانیدن در خانه امیر المؤمنین(علیه السلام) و حسنین(علیهما السلام) و فاطمه(سلام الله علیها) و زینب و امّ کلثوم(سلام الله علیها) و فضّه و کشتن محسن(علیه السلام) با ضرب لگد بزرگتر و وحشتناک تر و تلخ تر است، زیرا آن روز اصل و ریشه روز عذاب و ریشه کربلاست.(شادمانی دل پیامبر ص698)

 

بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) چند نفر(ابوبکر ابی قحافه، عمربن خطّاب، ابوعبیدة بن جرّاح، مغیرة بن شعبه، معاذ بن جبل) که از ابتدا با علی(علیه السلام) دشمنی داشتند، پیمان بسته بودند که اجازه ندهند خلافت به علی بن ابی طالب(علیه السلام) برسد، در سایه بانی که به نام سقیفه بنی ساعده معروف گردید و مشرف بر بازار مدینه، پشت مسجد بود، تجمع کردند و گفتند: باید از میان خود خلیفه ای انتخاب کنیم.

عمربن خطاب بعد از تعارفات بسیار دست برد و با ابوبکر بیعت کرد و دیگران را هم به زور و زجر و تهدید وادار به این بیعت کرد. در حالی که در مدارک اهل سنت آمده که عمر درباره خلافت ابوبکر می گفت: بیعت مردم با ابوبکر یکی از کار های بی رویه زمان جاهلیت بود که خدا مسلمین را از شرّ آن حفظ نماید، پس هر کس به سوی آن برگردد و دوباره چنین کاری انجام دهد او را بکشید.(صحیح بخاری ج 8 ص 26، شرح نهج البلاغه ابن ابی حدید ج2 ص23 ، صواعق
ابن حجر ص 8 و ...)

از همین روز بود که دوران سیاه تاریخ شروع شد. گناهان و جنایات خلق که منجر به غیبت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) گردیده است از آثار شوم سقیفه است.

مولا علی(علیه السلام) فرمودند: به خدا قسم، اگر این امّت تا روز قیامت بر روی پا بر خاک بایستند و خاکستر بر سر ریزند و به درگاه الهی زاری کنند، و تا روز قیامت نفرین کنند کسانی را که با جرمی که به امّت نموده اند، آنان را گمراه کردند و از راه خدا باز داشتند و به سوی آتش کشانیدند و در معرض نارضایتی پروردگارشان قرار دادند و ایشان را مستحق عذاب خدا کردند، باز هم در لعنت نمودن کوتاهی کرده اند.(کتاب سلیم ابن قیس هلالی ح15)

 

مظلومیت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)

 

وقتی علی(علیه السلام) از دفن حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) فارق شد، بی وفایی اصحاب کفر و نفاق را مشاهده نمود و شب هنگام، فاطمه(سلام الله علیها) را سوار بر مرکبی همراه حسنین(علیهما السلام) با خود برداشت و به خانه یک یک مهاجران و انصار در آمد و ایشان را از عقوبت الهی ترسانید و وصیّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در غدیر خم بر ایشان خواند و از آنها یاری طلبید. از آن همه مردم چهل و چهار نفر با او بیعت کردند و تا هنگام صبح تنها چهار نفر(سلمان،اباذر، مقداد، زبیر) بر بیعت خود باقی مانده بودند و تا سه شب(به روایتی چهل شب)، حضرت مردم را به یاری خود خواند و جز همان چهار نفر اجابت ننمودند. در حالی که امام احمدبن حنبل در مسند و خوارزمی در مناقب و دیگر علمای اهل سنت نقل نموده اند که:

 رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: ای جماعت انصار، آیا دلالت نکنم شما را به چیزی که اگر به او متمسّک شوید هرگز بعد از من گمراه نشوید. عرض کردند بلی. فرمود: این است علی، پس او را دوست بدارید و اکرامش کنید و متابعتش نمایید. به درستی که او با قرآن و قرآن با اوست و او شما را هدایت می کند به طریق هدایت و دلالت نمی کند بر خلاف و آن چه گفتم به شما، جبرئیل به من خبر داده است. و از طرق متعدد آمده است که:

علیٌ مع الحق و الحقّ مع العلی: علی با حق است و حق با علی ست.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج18 ص24، مناقب خوارزمی ص75، تاریخ ابن عساکر ج3 ص214)

مولا علی(علیه السلام) به مسجد رفتند و در جمع اصحاب حجت را بر مردم تمام کردند و آیاتی که جبرئیل در شأن او آورده بود بر ایشان خواندند و از مهاجر و انصار شهادت بر حقیقت گفته های خویش طلب نمودند، همه به راستی گفتار او شهادت دادند.

عمر و ابوبکر چون دیدند که مردم نزدیک است از بیعت با آنها برگردند جمعیت را متفرق نمودند. چون حضرت علی(علیه السلام) از آنها مأیوس شد به خانه رفت و به امر پیامبر(صلی الله علیه و آله) به جمع آوری قرآن مشغول شد و بعد از مدّتی کار خود را پایان داد و قرآن را در کیسه ای قرار داد و به مسجد رفت و قرآن را به مردم عرضه نمود. چون در آن قرآن چند آیه بود که کفر و نفاق منافقان آن قوم و خلافت بر حق علی(علیه السلام) و فرزندان او را تصریح می کرد، عمر نپذیرفت. علی(علیه السلام) خشمناک شد و قرآن را برداشت و فرمود: این قرآن را دیگر تا ظهور حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نخواهید دید و به خانه خویش بازگشت.

مولا علی(علیه السلام) در خطبه ای که به شقشقیه معروف است می فرمایند: آگاه باشید، به خدا سوگند که پسر ابی قحافه (ابوبکر) خلافت را مانند پیراهنی پوشید و حال آن که می دانست من برای خلافت مانند قطب وسط آسیاب هستم و علوم و معارف از سرچشمه فیض من مانند سیل سرازیر می شود و هیچ پرواز کننده ای در فضای علم و دانش به اوج رفعت من نمی رسد. پس(چون ابوبکر پیراهن خلافت را به ناحق پوشید و مردم او را مبارک باد گفتند)، جامه خلافت را رها و پهلو از آن تهی نمودم و در کار خود اندیشه کردم که آیا بدون دست (نداشتن سپاه و یاور) حمله کرده یا آن که بر تاریکی کوری (گمراهی خلق) صبر کنم که در آن پیران را فرسوده، جوانان را پژمرده و پیر ساخته، مؤمن رنج می کشد تا بمیرد، دیدم صبر کردن خردمندی ست. پس صبر کردم در حالتی که خار در چشم و استخوان در گلو بودم (بسیار اندوهگین شدم، زیرا در خلافت ابوبکر و دیگران جز ضلالت و گمراهی چیزی نمی دیدم و چون تنها بوده و یاری نداشتم، نمی توانستم سخنی بگویم) میراث خود را تاراج رفته می دیدم.(نهج البلاغه خ3)

 

هجوم به خانه ی فاطمه(سلام الله علیها)

 

عمر به ابوبکر گفت که چرا از علی(علیه السلام) بیعت نمی گیری. اگر علی با تو بیعت نکند ولله که خلافتت برقرار نمی ماند. ابوبکر تعدادی را به خانه علی(علیه السلام) فرستاد و او را به بیعت فراخواند. علی(علیه السلام) فرمودند: که همانا سوگند خوردم که از خانه بیرون نیایم و ردا بر دوش نیاندازم تا قرآن را جمع کنم.

ابوبکر دوباره برای بیعت دنبال او فرستاد ولی حضرت اجابت نفرمود و پیغام داد که خوب افترا به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و کلامش بستید. پیغام را به ابوبکر رساندند، عمر از جا برخواست و گفت من می دانم تا او را نکشم دست از مخالفت برنمی دارد. پس به همراه تنی چند از جمله قنفذ ملعون که در شقاوت مشهور بود، و خالدبن ولید و تنی دیگر روانه ی خانه ی فاطمه(سلام الله علیها) شدند.

چون به آن جا رسیدند جرأت نکردند که بی رخصت به آن خانه وارد شوند و حضرت اجازه ورود ندادند. عمر گفت: اجازه لازم نیست باید هر طوری هست علی(علیه السلام) را به مسجد ببریم.

عمر وقتی با رفیقش(ابوبکر) بیعت کرد و علی(علیه السلام) از بیعت سرپیچی کرد، عمر به در خانه فاطمه(سلام الله علیها) آمد برای بردن علی(علیه السلام) که بیعت کند و سخنان درشت و ناهنجاری گفت و هیزم خواست که خانه را و هرکه در آن است، آتش زند.(صحیح بخاری ج4 ص504، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج2 ص56، تاریخ تبری ج3 ص101)

 

عمر فریاد زد که ای علی یا از خانه بیرون بیا و یا ما به زور وارد می شویم و با لگد به در می زد. علی(علیه السلام) به امر خدا صبر نمود و معترض ایشان نشد تا اینکه فاطمه(سلام الله علیها) بی تاب شد و به پشت در آمد و فرمود: ای عمر از ما چه می خواهی و چرا ما را به مصیبت خود نمی گذاری. عمر فریاد زد: در را بگشا و الّا این خانه را با اهلش آتش می زنم.

حضرت فرمود: ای عمر از خدا نمی ترسی که می خواهی بی اجازه به خانه اهل بیت رسالت درآیی؟

عمر بی حیا و بی شرم هیزم طلبید و آتش افروخت، در نیم سوخته شد. حضرت امّ ابیها(سلام الله علیها) پشت در خانه بودند و می خواستند مانع ورود عمر به خانه شوند تا اینکه عمر با فشاری، درب را به پهلو و شکم ناموس خدا شکست. و میخ در به پهلوی حضرت فرو رفت و محسن شش ماهه ایشان در اثر ضربه ی در سقط شد و حضرت غرق در خون به زمین افتاد و فریاد زد: یا ابتاه! یا ابتاه! و دوباره بلند شد و خواست مانع آنها شود که می خواستند دستان علی(ع) را ببندند و با خود ببرند که قنفذ بی شرم و حیا با غلاف شمشیر به پهلوی فاطمه(س) زد و آن مظلومه باز فریاد برآورد: یا ابتاه! حال اهل بیت خود را ببین. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) عمر را بلند کرد و بر زمین کوبید و بینی و گردنش را زخمی کرد و خواست او را به قتل برساند که وصیّت پیامبر را به یاد آورد که فرمود: ای علی صبر کن و دست از جهاد با ایشان بردار.

سپس علی(علیه السلام) فریاد زد که ای فرزند ضحّاک حبشیه! سوگند یاد می کنم که اگر وصیّت و امر پیامبر نبود تو را زنده نمی گذاشتم.

عمربن خطاب گروهی را از جانب ابوبکر طلبید و فوج فوج از منافقان از جمله خالدابن ولید شمشیر کشیدند و به حضرت حمله بردند. سلمان، ابوذر، مغداد، عمار و بُریده ی اسلمی به یاری حضرت برخواستند و نزدیک شد که فتنه ای عظیم برپا شود که مولا علی(علیه السلام) ایشان را منع نمود و فرمود: خداوند من را به صبر در این زمان امر نمود.

پس آن منافقان ریسمان به گردنش انداختند و دستان حضرت را بستند. فاطمه(سلام الله علیها) در حالی که غرق در خون بود با کمک اسماء از جا برخواست و مانع شد. پس قنفذ ملعون آن قدر با تازیانه به دست و پهلوی مبارک حضرت زد که بر زمین افتاد. سپس مولا علی(علیه السلام) را به زور به مسجد بردند و از حضرت بیعت گرفتند.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: وقتی علی(علیه السلام) را با آن وضع فجیع به مسجد بردند، فاطمه(سلام الله علیها) مجروح، نالان و خشمناک با جمیع زنان بنی هاشم به مسجد آمدند و به نزدیک ضریح مقدّس پیامبر(صلی الله علیه و آله) رفتند و با خروش و فریاد بلند گریستند. حضرت فریاد برآورد: که اگر از علی دست برندارید به حقّ خدا سوگند که موی خود را پریشان می کنم و پیراهن پیامبر(صلی الله علیه و آله) را  بر سر می اندازم و ناله های آتش بار از دل پرمی کشانم که زمین و زمان را می سوزاند و یک نفر از شما روی زمین نمی ماند. ولله که از من و فرزندم(محسن) نزد خدا عزیزتر نیست.

سلمان گوید: که من نزدیک حضرت ایستاده بودم دیدم که دیوار های مسجدالنبّی به لرزه درآمد و بلند گردید و همه بر خود لرزیدند. علی(علیه السلام) که می دانست با نفرین فاطمه(سلام الله علیها) غضب الهی به جوش می آید، مانع این عمل فاطمه شد و صدیقه کبری(سلام الله علیها) اطاعت امر امام خود نمود و به خانه خویش بازگشت و با آن جراحت بسیار در بستر بیماری افتاد و فرمود: همه گواه باشید که ابوبکر و عمر مرا آزار دادند در حالی که تمام مسلمانان بر این قول متّفقند که:

 پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: فاطمة بضعة منّی من أبغضها فقد أبغضنی. فاطمه پاره ای از وجود من است، هرکس او را خشمگین سازد، من را خشمگین نموده.(مسند احمدابن حنبل ج4 ص328، صحیح مسلم ج4 ص1903، صحیح بخاری ج5 ص92، سنن ترمذی ج5 ص698)

ابوبکر، عمر، عثمان و کسانی که پیروشان بودند، فاطمه را اذیّت کردند و هرکس او را اذیت کند، ملعون است.(صحیح بخاری ج5 ص9، صحیح مسلم ج3 ص1380)

 

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: و امّا دخترم فاطمه(سلام الله علیها) ... خدایا لعنت کن کسی که بر او ظلم می کند و جاویدان کن در آتش سوزان خودت، کسی که چنان بر پهلویش می زند تا فرزندش محسن را سقط می کند.(فرائد السّمطین ج2ص35)

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اولین کسی که در قیامت برای او حکم خواهند کرد، محسن فرزند علی خواهد بود، که درباره قاتل او حکم خواهند کرد و بعد از او درباره قنفذ، پس آن دو ملعون را حاضر کنند و تازیانه های آتش بر آنها بزنند.(بحارالانوار ج28ص64)

مریضی فاطمه(سلام الله علیه) روز به روز شدّت گرفت و روزها و شب ها با درد فراوان سپری می شد و حضرت روز به روز نحیف تر و رنگ پریده تر می شد. عمر و ابوبکر بسیار سعی کردند که دل حضرت را به دست بیاورند ولی فاطمه(سلام الله علیها) با آن ها سخنی نگفت و فرمود: شکایت شما را به خدا و پدرم خواهم برد.

حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در اثر ضربات و جراحات وارده هفتاد و پنج و یا نود و پنج روز پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) به شهادت رسید.

غصب فدک

 

پس از فتح خیبر به دست مبارک امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، نماینده ی یهودیان خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و قریه ی فدک را به آن حضرت بخشید.فدک دهکده ی حاصلخیزی در اراضی خیبر است که دارای نخل های فراوانی بوده. پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز فدک راکه خداوند طبق آیه(و آت ذوالقربی حقه ؛ حق خویشاوندان و ارحام خود را ادا کن. اسراء 26) برای زهرا(سلام الله علیها) قرار داده بود، با تمام نخل هایش به دخترش فاطمه بخشید و فاطمه(سلام الله علیها) درآمد این قریه را بین بینوایان مدینه تقسیم می نمود.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) هنگام نزول این آیه فرمود: ذوالقربی کیست و حق او چیست؟

جبرئیل فرمود: فاطمه است و حق او فدک است.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج16 ص284، کنز العمال ج2 ص158)

بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و تشکیل سقیفه زمام خلافت به دست ابوبکر افتاد و ابوبکر که بر اوضاع تسلّط نداشت و درآمد او کفاف مخارج اداره مسلمین را  نمی داد، به فکر غصب فدک افتاد و لذا دستور داد عمّال زهرا(سلام الله علیها) را از فدک بیرون کردند و فدک را غصب کرده و گفتند فدک بیت المال مسلمین است و از ترس این که مبادا علی(علیه السلام) با درآمد فدک و با طرفداری آنها که حاضر به بیعت نبودند دست به شورش بزند، با وسوسه های عمربن خطاب اقدام به غصب فدک کرد و برای همیشه لکه ننگی در تاریخ باقی گذاشت.

عمربن خطاب به ابابکر گفت از علی و خاندان او خمس فیء و فدک را غصب کن و چرا که در این صورت مردم از اطراف او پراکنده می شوند و به سوی تو به خاطر طمع دنیایی روی می آورند.(بحارالانوار ج8ص104)

فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: فدک ارث من است نه مسلمین، فدک خمس خیبر است و مال پدرم بود و او نیز به من بخشید.

فاطمه(سلام الله علیها) به نزد ابوبکر آمد و ارث پدرش، پیامبر(صلی الله علیه و آله) را خواست ولی آنان منعش کردند و حقّش را ندادند.(درالمنثور ج4 ص177، صحیح بخاری ج5 ص177، صحیح مسلم ج3 ص 1380)  

فاطمه(سلام الله علیها) با عده ای از زنان بنی هاشم به مسجد رفت و در میان مهاجر و انصار خطبه ای ایراد فرمود که عالم اسلام را تکان داد.

 

خلاصه ای از خطبه صدیقه طاهره(سلام الله علیها)

 

فاطمه(سلام الله علیها) خطبه خویش را با حمد و ستایش بسیار پروردگار آغاز فرمود و سپس به تمجید رسول الله پرداخت بعد رو به مهاجر و انصار نمود و فرمود:

خداوند پیامبر را مبعوث نمود برای اینکه می خواست امر خود را اتمام و حکم خود را امضاء و به انجام رساند و مقدّرات حتمی خود را تنفیذ نماید.

آنگاه فرمود: ای مردم بدانید که من فاطمه هستم و پدرم حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله) است. مکرّر می گویم، و گفتارم اشتباه و کارهایم بر خلاف حق نیست.

به راستی که رسولی از میان خودتان به سوی شما آمد که سختی و رنجی که بر شما وارد می شود، برای او سخت و ناگوار و گران می آید و به هدایت شما شدیداً علاقمند و نسبت به مؤمنین رئوف و مهربان است.

پس اگر به نسب پیامبر(صلی الله علیه و آله) مراجعه کنید و او را بشناسید می بینید که او پدر من است و نه پدر زن های شما و برادر پسر عموی من، علی(علیه السلام) است نه برادر مردان شما و چه سعادتمند است کسی که به پیامبر(صلی الله علیه و آله) منسوب است.

هر زمان که شاخ شیطان ظاهر می شد یا مشرکی درّنده وار دهان باز می کرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) برادرش علی(علیه السلام) را در ته حلقومش می انداخت و او نیز تا گوش او را زیر پای خود له نمی کرد و شعله آتش او را با شمشیر خود خاموش نمی نمود، باز نمی گشت. هم او (علی علیه السلام ) در راه خشنودی خدا متحمّل فشار و سختی گردید و در انجام دستورات خدا سخت کوش و تلاشگر و مقّرب در نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و سیّد و سالار اولیای خدا، مهیّا، خیرخواه مردم و با جدّیّت و زحمت مشغول فعالیّت بود و  در راه خشنودی خدا سرزنش سرزنش کنندگان در او تأثیری نداشت، آن هنگام که شما در رفاه و خوشگذرانی و آسایش و نعمت و امنیّت به سر می برید و انتظار می کشید که برای ما حوادث ناگوار پیش آید و چشم براه شنیدن اخبار بد درباه ما بودید و هنگام جنگ عقب نشینی می کردید و از جنگیدن می گریختید.

پس زمانی که خداوند منزلگاه پیامبران و محل برگزیدگان خود را برای پیامبرش برگزید (به ملکوت اعلی پیوست)، خارها و کینه های نفاق در میان شما آشکار گردید و لباس دین کهنه شد و گمراهان خشم فرو برده به سخن درآمدند و فرومایگان گمنام به صحنه آمده و ظاهر شدند و نازپرورده های گروه باطل به صدا درآمدند و در میان جمعیت شما دم جنباندند و شیطان سر خود را از مخفیگاهش بیرون کشید و شما را صدا زد و دریافت که شما دعوت او را استجابت خواهید کرد و برای نیل به عزّت همه به او نظاره کرده آنگاه از شما خواست که برخیزید و دید که شما آدمهای سبکی هستید و شما را تحریک کرد و دید غضبناک هستید در نتیجه به جای شتران خود شتران دیگران را داغ نمودید و در عوض آبگاه خود به آبگاه دیگران وارد شدید (خلافت را غصب کردید). این همه در حالی بود که فاصله زمانی اندکی از رحلت پیامبر گذشته بود و جراحت وارده هنوز بهبود نیافته و زخم هنوز التیام پیدا نکرده و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هنوز دفن نشده بود. دلیل اینکه خیلی با عجله به این کار اقدام نمودید آن بود که گمان کردید فتنه و آشوب می شود و حال آنکه آگاه باشید و بدانید که در فتنه سقوط کردید و همانا جهنم به کافران احاطه دارد.

شما قرآن را پشت سرتان نهاده اید. آیا از قرآن روگردانیده اید یا غیر قرآن را ملاک حکم و قضاوت خود قرار داده اید در حالی که هر کس دین دیگر غیر از اسلام را اختیار کند هرگز از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیانکاران خواهد بود.

آیا من و پدرم از اهل یک دین و آیین نیستیم ؟ آیا شما نسبت به عامّ و خاص قرآن از پدرم و پسر عمویم آگاهتر هستید؟

پس ای ابوبکر این فدک ارزانی تو باد در حالی که افسار آن به دست تو است.

آیا پدرم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نمی فرمود احترام هر مرد باید در فرزندان وی شود؟

آیا می گویید که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از دنیا رفته است( و ما دیگر هیچ وظیفه ای نداریم؟)

به راستی که رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) مصیبت بزرگی بود که ضعف و سستی وسیع در اثر آن به وجود آمد، و جدایی و از هم گسیختگی بزرگ ایجاد شد و همبستگی که وجود داشت شکاف خورد و زمین به واسطه غیبت و رحلت او تاریک شد و در اثر این مصیبت آرزوها به نومیدی مبدّل گردید و حریم ضایع شد و حرمت (اهل بیت) او را بلافاصله بعد از رحلت او از بین بردند و هیچ مصیبت دنیا به پای آن نمی رسد.

حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) رسولی است که پیش از او رسولانی درگذشتند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود شما به گذشته خود باز می گردید؟

 با این که شما به خیر و صلاح معروف هستید و برگزیدگانی هستید که برای ما اهل بیت اختیار شده اید، سختی ها و رنج ها را تحمل نمودید و با ملّت های مشرک مبارزه نمودید، همواره ما امر می کردیم و شما اطاعت
می نمودید تا این که وقتی سنگ آسیای اسلام توسط  ما به گردش درآمد و برکات روزگار جریان پیدا کرد و بینی شرک به خاک مالیده شد و موج فتنه و شورش آرام گرفت و نظام دین هماهنگ و برقرار شد، شما بعد از این بیانات از چه چیز متحیّر شدید و چرا بعد از ایمان آوردن مشرک شدید؟

بدبختی و فقر بر قومی باد که بعد از عهد و پیمان سوگندشان را شکستند و تصمیم گرفتند فرستاده خدا را دور نمایند، در حالی که توطئه علیه شما آغاز کردند و آیا از آنان می ترسید؟ در حالی که اگر ایمان داشته باشید سزاوارتر آن است که از خدا بترسید.

من به خاطر شناختی که از شما داشتم می دانستم که یاری نکردن جزء وجودتان و بی وفایی شعار و لازمه جان شماست.

آنچه انجام می دهید در حضور خداست و بزودی ستمکاران می فهمند که به چه عاقبتی گرفتار خواهند شد پس هر کار که می خواهید بکنید ما نیز کار خودمان را می کنیم و منتظر باشید که ما هم منتظریم.

سپس حضرت فاطمه(سلام الله علیها) رو به مردم نموده و فرمود چرا سخن ناپسند را تصدیق می کنید آیا به قرآن توجه ندارید خلافت را از محل خود منتقل کردید و اکنون حق ثابت و ارث مسلّم مرا تضییع می نمایید. سوگند به خدا که این کار عاقبت وخیمی همراه دارد و عذاب دردناکی عقب شماست.

 

 

آنگاه ابوبکر گواه خواست بر صدق احادیث فاطمه(سلام الله علیها). حضرت، امّ ایمن، علی و حسنین را شاهد گرفت همگی شهادت دادند که فاطمه(سلام الله علیها) ذوی القربی پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. ابوبکر نامه ای نوشت و فدک را به فاطمه(سلام الله علیها) داد تا برود و تصرف نماید.

در همان روز بود که سیاه ترین و غم بارترین واقعه زندگی پرمصیبت زهرای اطهر(سلام الله علیها) رقم خورد. حضرت زهرا(سلام الله علیها) همراه امام حسن(علیه السلام) در کوچه ی بنی هاشم روانه شدند، عمربن خطاب سر راه آن ها را گرفت و نامه را خواست. حضرت ممانعت نمود و آن ملعون آن چنان سیلی به صورت مبارک حضرت زدند که بر زمین افتاد و صورت مبارکش کبود شد و امام حسن(علیه السلام) که در آن زمان کودک بود، ناظر این صحنه بود. ولی حضرت فاطمه(سلام الله علیها) از امام حسن(علیه السلام) قول سکوت گرفت و امام حسن مجتبی(علیه السلام) تا پایان عمر مبارک، این بغض را در گلو نگه داشت و به کسی حرفی از آن ماجرا نزد. حضرت زهرا(سلام الله علیها) بسیار غضبناک شده و فرمودند: سوگند به خدا که دیگر با تو سخن نگویم و شکایت تو را به خدا خواهم برد.

آنگاه که فاطمه(سلام الله علیها) کار و سختی و عناد آن ها را درباره خود دید، بر آن ها خشمگین شد و سوگند خورد که با ابوبکر و عمر سخن نگوید.(صحیح بخاری ج5 ص9، صحیح مسلم ج3 ص1380، سنن بیهقی ج6 ص300)

تأثیر خطبه حضرت در مسجد مدینه به قدری بود که وحشت در دل ها ایجاد کرد و یک جنبش پنهانی در جوانان اسلام پیدا شد و بیم شورش و انقلاب می رفت. عمر و ابوبکر بیمناک شدند و لذا از حضرت عذر خواهی نمودند ولی در عین حال باز حرف خود را می زدند.

ألا لعنة الله علی الظالمین (هود18)


آرشیو مطالب
Skip Navigation Links

دلنوشته ها
 این بخش در حال
به روزرسانی می باشد

تصاویر سایت
 این بخش در حال
به روزرسانی می باشد