منوی اصلی
Skip Navigation Links

تازه ترین ارسال ها
* چگونه روزه ی خود را به امضای امام زمان برسانیم؟

* سیمای امیرمؤمنان علیه السلام در فاتحةالکتاب

* برنامه های مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشّریف در دوران ظهور

* شرح کامل ولادت حضرت مهدی علیه السلام

* روزشمار نیمه شعبان هر روز با یک سلام بر امام زنده و حجت حق

* ولادت حضرت عباس علیه السلام

* ولادت با سعادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام

* ولادت امام سیدالساجدین علیه السلام

* بعثت نبی اکرم(صلوات الله علیه)

هجوم به خانه ی وحی و شهادت حضرت محسن

امام صادق علیه السلام  فرمودند: هیچ روزی همچون روز محنت و اندوه ما در کربلا نیست ولی روز سقیفه و سوزانیدن در خانه امیر المؤمنین علیه السلام  و حسنین(علیهما السلام) و فاطمه(سلام الله علیها) و زینب و امّ کلثوم(سلام الله علیها) و فضّه و کشتن محسن(علیه السلام) با ضرب لگد بزرگتر و وحشتناک تر و تلخ تر است، زیرا آن روز اصل و ریشه روز عذاب و ریشه کربلاست.(شادمانی دل پیامبر ص698)

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: و امّا دخترم فاطمه(سلام الله علیها) ... خدایا لعنت کن کسی که بر او ظلم می کند و جاویدان کن در آتش سوزان خودت، کسی که چنان بر پهلویش می زند تا فرزندش محسن را سقط می کند.(فرائد السّمطین ج2ص35)

امام صادق علیه السلام  فرمودند: اولین کسی که در قیامت برای او حکم خواهند کرد، محسن فرزند علی خواهد بود، که درباره قاتل او حکم خواهند کرد و بعد از او درباره قنفذ، پس آن دو ملعون را حاضر کنند و تازیانه های آتش بر آنها بزنند.(بحارالانوار ج28ص64)

مریضی فاطمه(سلام الله علیه) روز به روز شدّت گرفت و روزها و شب ها با درد فراوان سپری می شد و حضرت روز به روز نحیف تر و رنگ پریده تر می شد. عمر و ابوبکر بسیار سعی کردند که دل حضرت را به دست بیاورند ولی فاطمه(سلام الله علیها) با آن ها سخنی نگفت و فرمود: شکایت شما را به خدا و پدرم خواهم برد.

مولا علی(علیه السلام) فرمودند: به خدا قسم، اگر این امّت تا روز قیامت بر روی پا بر خاک بایستند و خاکستر بر سر ریزند و به درگاه الهی زاری کنند، و تا روز قیامت نفرین کنند کسانی را که با جرمی که به امّت نموده اند، آنان را گمراه کردند و از راه خدا باز داشتند و به سوی آتش کشانیدند و در معرض نارضایتی پروردگارشان قرار دادند و ایشان را مستحق عذاب خدا کردند، باز هم در لعنت نمودن کوتاهی کرده اند.(کتاب سلیم ابن قیس هلالی ح15)

حال نقل ماجرای تلخ آن روز:

جمع قرآن و دعوت به آن

وقتی حضرت عهدشکنی و بی وفایی آنان را دید خانه نشینی اختیار کرد و به قرآن رو آورد و مشغول تنظیم و جمع آن شد، و ازخانه اش خارج نشد تا آنکه آن را جمع آوري نمود در حالی که قبلا در اوراق و تکه چوبها و پوستها و کاغذها نوشته شده بود

و تأویلش و ناسخ و منسوخش ، وقتی حضرت همه قرآن را جمع می نمود و آن را با دست مبارك خویش طبق تنزیل می نوشت، ابوبکر به سراغ او فرستاد که بیرون بیا و بیعت کن.

پس حضرت فرمود: من مشغول هستم و با خود قسم یاد کرده ام که عبا بر دوش نیندازم جز براي نماز، تا آنکه قرآن را تنظیم و جمع نمایم آنان هم چند روز درباره او سکوت اختیار کردند.

امیر المؤمنین علیه السلام  قرآن را در یک پارچه جمع آوري نمود و آن را مهر کرد. سپس بیرون آمد در حالی که مردم با ابوبکر

در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اجتماع کرده بودند. حضرت با بلندترین صدایش فرمود:

اي مردم، من از روزي که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفته به غسل آن حضرت و سپس به قرآن مشغول بوده ام تا آنکه همه آن را بصورت یک مجموعه در این پارچه جمع آوري نمودم. خداوند بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آیه اي نازل نکرده مگر آنکه آن را جمع آوري کرده ام، و آیه اي از قرآن نیست مگر آنکه آن را جمع نموده ام، و آیه اي از آن نیست مگر آنکه براي پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خوانده ام تأویلش را به من آموخته است.

و بعد فرمود: براي آنکه فردا نگوئید: ما از این مطلب بیخبر بودیم، سپس فرمود : و بدین جهت که روز قیامت نگوئید: من شما را به یاري خویش دعوت نکردم و حق خود را برایتان یادآور نشدم، و شما را به کتاب خدا از ابتدا تا انتهایش دعوت نکردم.

عمر گفت: قرآنی که همراه خود داریم ما را از آنچه بدان دعوت میکنی بی نیاز مینماید.

سپس علی  علیه السلام  داخل خانه اش شد.

اتمام حجت بر ابوبکر در القاب ادّعایی

عمر به ابو بکر گفت: سراغ علی بفرست که باید بیعت کند، و تا او بیعت نکند ما صاحب مقامی نیستیم، و اگر بیعت کند از جهت او آسوده میشویم. فرستاده نزد حضرت آمد و مطلب را عرض کرد: خلیفه پیامبر را جواب بده. حضرت فرمود: سبحان اللَّه، چه زود بر پیامبر دروغ بستید!  او و آنان که اطراف او هستند میدانند که خدا و رسولش غیر مرا خلیفه قرار نداده اند.

فرستاده آمد و آنچه حضرت فرموده بود رسانید.

او هم آمد و آنچه گفته بود به حضرت خبر داد  و به علی علیه السلام گفت: امیر المؤمنین ابو بکر را جواب بده.

حضرت فرمود: سبحان اللَّه، بخدا قسم زمانی طولانی نگذشته است که فراموش شود. بخدا قسم او میداند که این نام  امیر المؤمنین  جز براي من صلاحیت ندارد. پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به او که هفتمی در میان هفت نفر بود امر کرد و بعنوان امیر المؤمنین بر من سلام کردند. او و رفیقش عمر از میان هفت نفر سؤال کردند و گفتند: آیا حقّی از جانب خدا و رسولش است؟ پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به آن دو فرمود: آري حق است، حقی از جانب خدا و رسولش که او امیر مؤمنان و آقاي مسلمانان و صاحب پرچم سفید پیشانیان شناخته شده است خداوند عزّ و جلّ او را در روز قیامت بر کنار صراط می نشاند و او دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنّم وارد میکند.

نقشه حمله به خانه حضرت

وقتی علی علیه السلام  خوار کردن مردم و ترك یاري او را، و متحدشدنشان با ابو بکر و اطاعت و تعظیمشان نسبت به او را دید، خانه نشینی اختیار کرد. عمر به ابو بکر گفت: چه مانعی داري که سراغ علی بفرستی تا بیعت کند، چرا که کسی جز او و این چهار نفر باقی نمانده مگر آنکه بیعت کردهاند.

ابو بکر در میان آن دو نرمخوتر و سازشکارتر و زرنگتر و دوراندیشتر بود، و دیگري عمر تندخوتر و غلیظتر و خشنتر بود.  ابوبکر گفت: چه کسی را سراغ او بفرستیم؟ عمر گفت: قنفذ را میفرستیم. او مردي تندخو و غلیظ و خشن و از آزادشدگان است و

نیز از طایفه بنی عدي بن کعب است. ابو بکر، قنفذ را نزد امیر المؤمنین علیه السلام  فرستاد و عده اي کمک نیز به همراهش قرار داد. او آمد تا در خانه حضرت و اجازه ورود خواست، ولی حضرت به آنان اجازه نداد.

اصحاب قنفذ به نزد ابو بکر و عمر برگشتند در حالی که آنان در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آن دو بودند و گفتند: به ما اجازه داده نشد. عمر گفت: بروید، اگر به شما اجازه داد وارد شوید و گر نه بدون اجازه وارد شوید. آنها آمدند و اجازه خواستند. حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود: به شما اجازه نمی دهم بدون اجازه وارد خانه من شوید .همراهان او برگشتند ولی خود قنفذ ملعون آنجا ماند.

آنان به ابو بکر و عمر گفتند: فاطمه چنین گفت، و ما از اینکه بدون اجازه وارد خانه اش شویم خودداري کردیم. عمر عصبانی شد و خود گفت: ما را با زنان چه کار است!! سپس به مردمی که اطرافش بودند دستور داد تا هیزم بیاورند. آنان هیزم برداشتند. عمر نیز همراه آنان هیزم برداشت و آنها را اطراف خانه علی و فاطمه و فرزندانشان علیهم السّلام قرار دادند. سپس عمر ندا کرد بطوري که علی و فاطمه علیهما السّلام بشنوند و گفت: بخدا قسم اي علی باید خارج شوي و با خلیفه پیامبر بیعت کنی و گر نه خانه را با خودتان به آتش میکشم.

حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود: اي عمر، ما را با تو چه کار است؟ جواب داد: در را باز کن و گر نه خانه تان را به آتش میکشیم. حضرت فرمود: خدا نمیترسی که به خانه من وارد میشوي؟؟؟؟؟ ولی عمر ابا کرد از اینکه برگردد.

آتش زدن در خانه و مجروح شدن حضرت زهرا علیها السّلام بدست عمر

عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد حضرت در مقابل او در آمد و فریاد زد: یا ابتاه ! ابو بکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتاري کردند.  عمر شمشیر را در حالی که در غلافش بود بلند کرد و به پهلوي حضرت حضرت زهرا علیها السّلام زد و حضرت ناله زد: یا ابتاه، یا رسول اللَّه  عمر تازیانه را بلند کرد و به بازوي حضرت زد. آن حضرت صدا زد: یا ابتاه!!!

دفاع امیر المؤمنین علیه السّلام از حضرت زهرا علیها السّلام

علی علیه السلام   ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گردنش کوبید و خواست او را بکشد. ولی سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و وصیتی را که به او کرده بود بیاد آورد و فرمود: اي پسر صُهاك ! قسم به آنکه محمّد را به پیامبري مبعوث نمود، اگر نبود مقدّري که از طرف خداوند گذشته و عهدي که پیامبر با من نموده است، میدانستی که تو نمیتوانی به خانه من داخل شوي.

دستور ابو بکر براي حمله و آتش زدن خانه

عمر فرستاد و کمک خواست. مردم هم آمدند تا داخل خانه شدند، و امیر المؤمنین علیه السلام  هم سراغ شمشیرش رفت.

قنفذ نزد ابو بکر برگشت در حالی که میترسید علی علیه السلام  با شمشیر سراغش بیاید چرا که شجاعت و شدّت عمل آن حضرت را میدانست. ابو بکر به قنفذ گفت: برگرد، اگر از خانه بیرون آمددست نگه دار و گر نه در خانه اش به او هجوم بیاور، و اگر مانع شد خانه را بر سرشان به آتش بکشید، هجوم آوردند. علی علیه السلام سراغ شمشیرش رفت، ولی آنان زودتر به طرف شمشیر آن حضرت رفتند، و با عدّه زیادشان بر سر او ریختند. عدّه اي شمشیرها را بدست گرفتند و بر آن حضرت حمله ور شدند و او را گرفتند و بر گردن او طنابی انداختند

مجروح شدن حضرت زهرا علیها السّلام بدست قنفذ

حضرت زهرا سلام الله علیها جلو در خانه، بین مردم و امیر المؤمنین علیه السلام  مانع شد. قنفذ ملعون با تازیانه به آن حضرت زد،

خداوند قنفذ را بکشد و کسی که دستور داد که بزن.  بطوري که وقتی حضرت از دنیا میرفت در بازویش از زدن او اثري مثل دستبند بر جاي مانده بود. سپس علی علیه السلام  را بردند و به شدت او را می کشیدند، تا آنکه نزد ابو بکر رسانیدند. و این در حالی بود که عمر بالاي سر ابوبکر با شمشیر ایستاده بود، و خالد بن ولید و ابو عبیدة بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل و مغیرة بن شعبۀ و اسید بن حضیر و بشیر بن سعید و سایر مردم در اطراف ابو بکر نشسته بودند و اسلحه همراهشان بود.

ورود بی اجازه به خانه حضرت زهرا علیها السّلام

سلیم میگوید: به سلمان گفتم: آیا بدون اجازه به خانه فاطمه سلام الله علیها وارد شدند. گفت: آري بخدا قسم، و این در حالی بود که حضرت زهرا سلام الله علیها صدا زد: وا ابتاه، وا رسول اللَّه، اي پدر، ابو بکر و عمر بعد از تو با بازماندگانت بدرفتاري کردند در حالی که هنوز چشمان تو در قبرت باز نشده است و این سخنان را حضرت با بلندترین صدایش ندا مینمود.

سلمان میگوید: ابو بکر و اطرافیانش را دیدم که میگریستند و صدایشان به گریه بلند شده بود. در میان آنان کسی نبود مگر آنکه گریه میکرد جز عمر و خالد بن ولید و مغیرة بن شعبه، و عمر میگفت: ما را با زنان و رأي آنان کاري نیست!!

سخنان امیر المؤمنین علیه السّلام هنگام ورود به مسجد

سلمان میگوید: علی علیه السلام  را نزد ابو بکر رسانیدند در حالی که میفرمود: بخدا قسم، اگر شمشیرم در دستم قرار میگرفت میدانستید که هرگز به این کار دست نمییابید. بخدا قسم خود را در جهاد با شما سرزنش نمیکنم، و اگر چهل نفر برایم ممکن میشد جمعیت شما را متفرّق میساختم، ولی خدا لعنت کند اقوامی را که با من بیعت کردند و سپس مرا خوار نمودند.

علی علیه السلام  فرمود: اي ابو بکر، چه زود جاي پیامبر را ظالمانه غصب کردید، تو به چه حقّی و با داشتن چه مقامی مردم را به بیعت خویش دعوت مینمایی؟ آیا دیروز به امر خدا و  پیامبر با من بیعت نکردي؟

ابو بکر تا چشمش به علی علیه السلام  افتاد فریاد زد: او را رها کنید 

شهادت حضرت زهرا و محسن سلام الله علیها

قنفذ- که خدا او را لعنت کند- فاطمه سلام الله علیها را با تازیانه زد آن هنگام که خود را بین او و شوهرش قرار داد، و عمر پیغام

فرستاد که اگر فاطمه بین تو و او مانع شد او را بزن. قنفذ او را به سمت چهارچوب در خانه اش کشانید و در را فشار داد بطوري که استخوانی از پهلویش شکست و جنینی سقط کرد، و همچنان در بستر بود تا در اثر همان شهید شد.

اتمام حجّت امیر المؤمنین علیه السلام با فضائلش

وقتی علی علیه السّلام را به نزد ابو بکر رسانیدند عمر بصورت اهانت آمیز گفت: بیعت کن و این اباطیل را رها کن. 

علی علیه السلام  فرمود: اگر انجام ندهم شما چه خواهید کرد؟ گفتند: ترا با ذلّت و خواري میکشیم! فرمود: در این صورت بنده

خدا و برادر پیامبرش را کشته اید!  ابو بکر گفت: بنده خدا بودن درست است ولی به برادر پیامبر بودن اقرار نمیکنیم

و حضرت این مطلب را سه مرتبه  فرمود: آیا انکار میکنید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بین من و خودش برادري قرار داد؟ گفتند: آري.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بر ایشان تکرار کرد. سپس حضرت رو به آنان کرد و فرمود: اي گروه مسلمانان، و اي مهاجرین و انصار، شما را بخدا قسم میدهم که آیا در روز غدیر خم از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدید که آن مطالب را میفرمود، و در جنگ تبوك آن مطالب را میفرمود. سپس علی علیه السلام  آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علنی براي عموم مردم درباره او فرموده بود چیزي باقی نگذاشت مگر آنکه براي آنان یادآور شدو مردم در باره همه آنها اقرار کردند و گفتند: بلی، بخدا قسم

حدیث جعل کردن ابو بکر

وقتی ابو بکر ترسید مردم علی علیه السلام  را یاري کنند و مانع او شوند پیشدستی کرد و خطاب به حضرت گفت: آنچه گفتی

حق است که با گوش خود شنیده ایم و فهمیده ایم و قلب هایمان آن را در خود جاي داده است، و لکن بعد از آن من از پیامبر شنیدم که میگفت: ما اهل بیتی هستیم که خداوند ما را انتخاب کرده و ما را بزرگوار داشته و آخرت را براي ما بر دنیا ترجیح داده است. و خداوند براي ما اهل بیت نبوّت و خلافت را جمع نخواهد کرد

افشاي اسرار اصحاب صحیفه ملعونه

علی علیه السلام  فرمود: آیا کسی از اصحاب پیامبر هست که با تو در این مطلب حضور عمر گفت: خلیفه پیامبر راست میگوید. من هم از پیامبر شنیدم همان طور که ابو بکر گفت. ابو عبیده و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل هم گفتند: راست میگوید، ما این مطلب را از پیامبر شنیدیم. علی علیه السّلام به آنان فرمود: به صحیفه ملعونهاي که در کعبه نوشتید بر آن هم وفا کردید . بعد از آن ابو عبیده جراح و معاذ بن جبل و در آخر سالم مولی ابی حذیفه هم به آنان پیوستند و پنج نفر شدند. داخل کعبه رفتند و در بین خود نوشتهاي در این باره نوشتند اینان جمع شدند که اگر محمد بمیرد یا کشته شود نگذارند خلافت به دست من برسد. و در تمام این قضایا عایشه و حفصه جاسوس پدرانشان در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند.

سپس ابو بکر و عمر جمع شدند و سراغ منافقین و آزادشدگان فرستادند و ما بین خود مشورت و نظر خواهی کردند و بر این رأي که در راه مکه در نزدیکی جحفه است  هرشی  متّفق شدند که هنگام بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از حجۀ الوداع در گردنه شتر حضرت را بر مانند و به این طریق حضرت را بقتل برسانند.

کسانی که اجراي نقشه را بر عهده داشتند چهارده نفر بودند که در جنگ تبوك هم همین نقش را بر عهده داشتند ولی این نقشه آنان بر آب شد.

امیر المؤمنین علیه السلام  از طرف خداوند در غدیر خم منصوب شد و سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حرکت کرد تا به گردنه رسید و آن عده جلوتر رفتند و بر سر راه پنهان شدند، ولی این بار هم خداوند آنان را مفتضح کرد و پیامبرش را حفظ

نمود.

وقتی وارد مدینه شدند همگی در خانه ابو بکر جمع شدند و در بین خود نوشتهاي نوشتند و آنچه در باره خلافت تعهّد کرده بودند در آن ذکر کردند، و اوّلین مطلب آن شکستن پیمان و ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام  بود، و اینکه خلافت از آن ابو بکر و عمر و ابو عبیده است و سالم نیز با آنان است و از این عده خارج نمیشود این صحیفه دوم را سی و چهار نفر امضاء کردند که چهارده نفر همان کمین کنندگان در گردنه هرشی بودند که عبارت بودند از: ابو بکر و عمر و عثمان و معاویه و عمرو عاص و طلحه و ابو عبیده جراح و عبد الرحمن بن عوف و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل و ابو موسی اشعري و مغیرة بن شعبه و سعد بن ابی وقاص و اوس بن حدثان و بیست نفر دیگر عبارت بودند از: ابو سفیان، عکرمه پسر ابو جهل، خالد بن ولید، بشیر بن سعید، سهیل بن عمرو، صهیب بن سنان، ابو الاعور اسلمی، صفوان بن امیّه، سعید بن عاص، عیّاش بن ابی ربیعه، حکیم بن حزام، مطیع بن اسود مدري و چند نفر دیگر که هر کدام از اینان جمعیّت عظیمی را بدنبال خود داشتند که سخنشان را میپذیرفتند و از آنان اطاعت میکردند.

نویسنده این صحیفه سعید بن عاص اموي بود و در محرم سال دهم هجرت آن را نوشت. سپس آن را به ابو عبیده جراح سپردند و او آن را به مکه فرستاد. آن صحیفه همچنان در کعبه مدفون بود تا زمان عمر که آن را از محلش بیرون آورد.

پس گفتید: اگر خداوند محمّد را بکشد یا بمیرد امر خلافت را از ما اهل بیت بگیرید و هم پیمان شدید.

ابو بکر گفت: از کجا این مطلب را دانستی؟ ما تو را از آن مطلع نکرده بودیم! حضرت فرمود: اي زبیر و تو اي سلمان و تو اي اباذر و تو اي مقداد، شما را به خدا و به اسلام، میپرسم آیا از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشنیدید که در حضور شما میفرمود: فلانی و فلانی- تا آنکه حضرت همین پنج نفر را نام برد- ما بین خود نوشته اي نوشته اند و در آن هم پیمان شده اند و بر کاري که کرده اند قسم ها خورده اند که اگر من کشته شوم یا بمیرم آنان بر آنچه انجام دادند معاهده کرده و هم پیمان شده اند، و در بین خود قراردادي نوشته اند که اگر من کشته شدم یا مردم، بر علیه تو اي علی متّحد شوند وخلافت را از تو بگیرند. آنان گفتند: آري ما از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدیم که این مطلب را به تو میفرمود

تو گفتی: پدر و مادرم فدایت یا رسول اللَّه، هر گاه چنین شد دستور میدهی چه کنم؟

فرمود: اگر یارانی بر علیه آنان یافتی با آنها جهاد کن و اعلام جنگ نما، و اگر یارانی نیافتی بیعت کن و خون خود را حفظ نما.

علی علیه السلام  فرمود: بخدا قسم، اگر آن چهل نفر که با من