منوی اصلی
Skip Navigation Links

تازه ترین ارسال ها
* چگونه روزه ی خود را به امضای امام زمان برسانیم؟

* حجت زمان عجل الله تعالی فرجه الشّریف و ماه رمضان

* ولادت باسعادت منجی عالم بشریت مهدی فاطمه علیها سلام

مولا علی علیه السلام و حکمیت

جنگ صفین و نبرد با قاسطین

معاویه از مدتها قبل از خلافت امیرالمومنین علی علیه السلام  مقدمات خلافت را برای خود در شام تهیه دیده بود. وقتی امام به خلافت رسید فرمان عزل او را صادر کرد. و یک لحظه با بقای او بر حکومت شام موافقت نکرد. اما با جمع شدن گروه انبوهی از مردم دنیاپرست و بی ایمان در اطراف معاویه وی آماده جنگ شد تا با حکومت مشروع حق و عدل درآویزد.  نتیجه ی این اختلاف آن شد که سپاه عراق و شام در سرزمینی به نام صفین اردو زدند، سپاه معاویه در کنار فرات اردو زد و آب را به روی اصحاب امیرالمومنین علی علیه السلام  بست.

امام علیه السلام در کوفه بود و چون دریافت که معاویه با سپاهی انبوه به صفین رفته ذبرای مقابله با او آماده شد و موج سپاه امام علیه السلام  همانند سیلی از کوفه و موازات فرات به جریان افتاد و در برابر سپاهیان معاویه قرار گرفت ولی لشگریان آن حضرت دیدند که راهی به فرات ندارند. امام علیه السلام  برای جلوگیری از خونریزی تلاش های فراوانی نمود ولی موفق نشد و ناگزیر جنگ را پذیرفت. سپاهیان مولا علی علیه السلام  در نخستین نبرد شامیان را از کنار فرات براندند و زیان های فراوانی به سپاه شام وارد ساختند. چون لشگر عراق فرات را بدست گرفت امام علیه السلام  با نهایت بزرگواری فرمود: بگذارید آنها هم آب بردارند. پس از آن برخوردهای کوچکی بین دو سپاه انجام شد اما امام علیه السلام  نمی خواست حمله ی همگانی کند تا شاید دشمن به حق گردن نهد و دست از جنگ بردارد ولی همچنان دشمن بر سر ستیز  بود.

طرفین از ادامه مخاصمه خسته شدند و دیگر هیچ امیدی به صلح نبود چون امام علیه السلام  وضع را بدین گونه دید آماده نبردی سخت با سپاه معاویه شد. پس دو گروه بهم درآویختند و شدیدترین بردها در شب لیله الهریر درگرفت. جنگ از نماز صبح تا نیمه شب و از نیمه شب تا فردا ظهر طول کشید.

سلیم بن قیس می گوید اگر همه چیز را فراموش کنم هرگز این حدیث را فراموش نمی کنم، سپس گریه کرد و گفت: در جنگ صفین همه صف کشیدند و ما هم صف کشیده بودیم آن گاه مالک اشتر گفت: صف هایتان را درست کنید، پس صف ها درست شد و مالک پس از حمد و ثنای خدا و صلوات بر محمد و آلش ادامه داد: ... سیاست و فرمانده ی ما در این جنگ به عهده ی آقای مسلمانان و امیرالمومنین و بهترین اوصیا و پسرعموی رسولمان محمد صلی الله علیه و آله و سلم برادر و و وارث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. پس شمشیرهایمان شمشیر های خداست ولی رئیس آنان فرزند هند جگرخوار است. او مردم را به سوی شقاوت و آتش می خواند و ما در این جنگ از خداوند ثواب و پاداش می خواهیم. ... پی به دشمن پشت نکنید دسته ی شمشیرتان را بگیرید و سپس بر مغز آنان بکوبید و نسبت به دشمن خود خشمگین باشید.

پس ساعاتی از جنگ گذشت و امام در میدان خطبه خواند: ای مردم به شما رسید آن چه را که دیدید و به دشمنانتان نیز مثل شما وارد شد و غیر از آخرین نفس چیز دیگری باقی نمانده است... این قوم بی دین در مقابل شما صبر کردند تا این جایی که می بینید رسیدند و من ان شا الله فردا صبح به سوی انان می روم و آنان را به محکمه ی الهی می کشانم.

پس سخنان امام علیه السلام  به گوش معاویه رسید و احساس شکست کرد و دست به دامن پرفریب عمروعاص شد و گفت: نظرت چیست؟

پس آن ملعون گفت: می بینم که تعداد مردان کم است و آنان که باقی مانده اند نمی توانند در مقابل مردان او مقاومت کنند و تو مثل او نیستی او امری دارد که برای آن می جنگد و تو هیچ هدفی نداری. تو می خواهی زنده بمانی و او می خواهد بمیرد و اهل شام نمی ترسند که علی علیه السلام  بر آنان پیروز گردد ولی اهل عراق می ترسند که تو بر آنان پیروز شوی. پس امری را به آنان القا کن که اگر آن را رد کنند یا قبول کنند بین آنان اختلاف و دشمنی ایجاد شود و آنان را به سوی کتاب خدا دعوت کن و قرآنها را بر سر نیزه کن آن گاه با این کار به حاجتت می رسی و من این حیله را برای تو نگه داشته بودم پس معاویه حیله را درک کرد و گفت: راست گفتی من می خواستم خدعه ای به کار گیرم و به علی بگویم که شام را به عنوان صلح به من بدهد. در حالی که این اولین چیزی بود که او از من رد کرد. پس عمرو خندید و گفت: ای معاویه تو در آن حد و اندازه نیستی که بر علی علیه السلام  خدعه کنی و اگر می خواهی آن را بنویسی بنویس. ( اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم ص317)

پس مالک اشتر فرمانده ی کل سپاه امام علیه السلام  مردانه در میدان می تاخت و همین طور به سوی دشمن می تاخت تا شکست سختی در لشکر معاویه پدید آمد و صف های سپاه معاویه درهم کوبیده شد و می رفت که سپاه امام علیه السلام پیروز شود اما معاویه و عمروعاص با نیرنگ قرآن بر سر نیزه ها در میان سربازان مولا اختلاف و شورش پدید آوردند.

پس با اصرار سپاه امام علیه السلام ، امام علیه السلام  ناچار تن به حکمیت ابوموسی اشعری و عمروعاص داد که آنان در درباره مصالح اسلام و مسلمین مطالعه کنند و نظر خود را اعلام دارند. کار به جایی رسید که اگر امام علیه السلام  حکمیت را نمی پذیرفت رشته ی حیات ایشان گسسته می شد و مسلمانان با بحران شدیدتری روبرو می شدند  به ناچار تن به حکمیت داد:

امام و حکمیت

به هر ترتیبی که بود امام علیه السّلام را وادار به پذیرش حکمین کردند. بیست هزار تن مسلح که پیشانیهایشان از اثر سجود پینه بسته بود پیش آمدند که پیشاپیش آنان مسعر بن فدکی و زید بن حصین و گروهی از قاریان که از آن پس خوارج نامیده شدند حرکت نمودند و علی علیه السّلام را تهدید کردند و حضرت با تاسف و آه حکمیت را پذیرفت و مالک اشتر را از میدان جنگ فراخواند .

از پیش معلوم بود که معاویه جز عمرو بن عاص که طراح اصلی این نیرنگ بود کسی را به نمایندگی بر نمی گزیند. یاران امام علیه السّلام از پیش خود عبدالله بن قیس(ابوموسی اشعری ) را نامزد این کار کردند و امام که او را مردی ساده اندیش و ابله می دانست ، مخالفت کرد و گفت : حال که ناگزیر به انتخاب نماینده هستم ، عبدالله بن عباس را در برابر عمرو بن عاص  برگزینید. چه هیچ گرهی نیست که عمرو ببندد و عبدالله از گشودنش در ماند و هیچ گروهی نیست که او بگشایدو این از بستنش فرو ماندو هیچ امری نیست که استوار دارد و این در هم نشکند و هیچ کاری نیست که او درهم شکند و این استوارش ندارد.

اشعث بن قیس گفت : نه به خدا سوگند تا قیامت نباید در میانه ما. دوتن از قبیله مُضَر داوری کنند. اگر او (معاویه) مردی از قبیله مُضَر را گماشته است، من مردی از یمانیان را قرار می دهم. مولا علی علیه السّلام فرمود: من بیم آن دارم که این یمانی (محبوب) شما یعنی ابوموسی اشعری فریب بخورد. زیرا عمرو چون امری را به هوای نفس و مراد دل خود بگذارند به هیچ روی خدا را در نظر نمی گیرد. اشعث گفت: به خدا سوگند اگر پاره ای به ناخواست ما (بر خلاف میل ما) داوری کنند ولی یکی از داوران یمانی باشد، ما را خوشتر از آن که به خوشایند و مراد ما داوری کنند اما هر دو از قبیله مُضَر باشد.( ترجمه کتاب الصفین ص689)

 می بینید که چگونه مصالح جامعه اسلام را فدای عصبیت قبیلگی کردند و امام علیه السّلام با چه کسانی کار می کرد.

امام فرمود: پس من اشتر را می گمارم . اشعث گفت: آیا کسی جز اشتر بود که زمین را بر ما آتش باز کرد و آیا ما زیر حکم کسی جز اشتر هستیم. علی علیه السّلام به او فرمودند: حکم اشتر چیست؟ گفت: حکم او این است که ما تیغ برکشیم و بر یکدیگر بتازیم تا آنچه تو و او می خواهید برآورده شود . امام علیه السّلام فرمودند: از پذیرفتن داوری جز ابوموسی خودداری می کنید؟ گفتند: آری. فرمودند: پس هر چه خود می خواهید بکنید.

پس به دنبال ابو موسی رفتند و او را آوردند و نماینده امامش کردند. صخربن قیس بن معاویه تمیمی، معروف به احنف بن قیس که از خردمندان عرب بود نزد امام آمد و گفت: " ای امیرالمومنین علیه السّلام تو با مردی هوشمند و زیرکی گرانسنگ روبرو هستی  آغاز اسلام با خدا و پیامبرش جنگیده است من این مرد یعنی ابوموسی اشعری را آزموده و شیرش را دوشیده و عصاره عقل و خردش را کشیده ام و او را کند ذهن و بسیار سطحی یافته ام.... اگر خواهی مرا به داوری بگمار و اگر نخواهی داور اولم کنی ، مرا در مرحله دوم یا سوم قرار بده.... ( کتاب الصفین ص691)

علی امیرالمومنین علیه السّلام این امر را به مردم پیشنهاد کرد ، نپذیرفتند.

پیمان نامه را نوشتند و از دو سوی پای آن گواهی کردند. اشعث بن قیس آن پیمان نامه را بر صفوف سپاه علی علیه السلام  عرضه داشت و در همین جا بود که بعضی اصل حکمیت را نپذیرفتند و جمله " لا حکم الا لله " را بر زبان راندند. بعضی از بزرگان اصحاب مانند سلیمان بن صرد خزاعی و محرز بن حریش و سعید بن قیس به پیروی از مالک اشتر در پی ادامه پیکار تا پیروزی نهایی شدند که امام آنان را به آرامش خواند و این پیمان نامه در ماه صفر نوشتده شد. عبدالله بن قیس با چهار صد تن در دومةالجندل فرود آمدند و با یکدیگر به بحث نشستند. با اینکه عبدالله بن عباس همراه عبدالله بن قیس بود و او را از فریبکاری عمرو بر حذر داشته بود ، با همه اینها عمرو بن عاص فریبش داد. این دو بعد از گفتگوهای زیاد به اینجا رسیدند که علی علیه السلام  و معاویه را خلع کنند و مردم شخص دیگری را به خلافت برگزینند. و این خود نشانگر جهل عبدالله بن قیس(ابوموسی اشعری) بود که امام علی علیه السلام خلیفه الهی و قانونی و معاویه فرماندار معزول و غیر قانونی را هم ارز  هم داده بود و هر دو را خلع کرد در حالی که معاویه خلیفه نبود و یا ادعای خلافت نداشت. او یک فراندار معزول بود که با هزار فریب از علی علیه السّلام فرمانداری شام می خواست و علی علیه السّلام نمی داد.

ولی با هر ترتیبی که ابوموسی پیش گرفت معاویه را تا مقام خلافت بالا برد و علی علیه السلام  را تا حد فرمانداری پایین آورد و عمروبن عاص خشنود از پیشرفت کار به هوای دل معاویه بود و در دل به جهل ابوموسی می خندید.

قرار شد هر دو بر منبر روند ، موکلان خود را خلع کنند ، با اینکه عبدالله بن عباس به ابو موسی گفته بود که بگذار ابتدا عمروبن عاص به منبر برود و معاویه را خلع کند، آنگاه تو به منبر برو. ولی ابوموسی فریب چرب زبانی عمروبن عاص را خورد و ابتدا خود به منبر رفت و امام علیه السلام را خلع کرد. عمروبن عاص به منبر رفت و معاویه را به خلافت رساند. 

ابوموسی به عمروبن عاص دشنام داد و عمرو بن عاص او را به ریشخند گرفت. ابوموسی از خجالت به مکه رفت . امام علیه السّلام چنین حکمیتی را نپذیرفت و اختلاف بالا گرفت و معاویه مدعی خلافت شد. و بار دیگر معلوم گردید که چه اشخاص ابله و نادانی دور امام علیه السلام  جمع شده بودند و چگونه بر غربت آن حضرت علیه السلام  دامن می زدند. که نمونه ی بارز آن ابو موسی بود که با جهل و بی تدبیری خود مسیر تاریخ را به سود شیطان صفتان رسوای بنی امیه تغییر داد. (کتاب علی علیه السّلام و استکبار ص134 تا 137)

پس از ماجرای حکمین تعدای از مسلمانان که با حضرت علی علیه السلام  همراه بودند و همان ها امام علیه السلام  را مجبور به حکمیت کرده بودند بر آن حضرت خروج کردند و امام  علیه السلام  را مورد انتقاد قرار دادند و سعی می کردند که امام علیه السلام  را وادار به نفض عهد و پیمان نمایند.

پس آنان که خوارج نام گرفتند در برابر امام علیه السلام  به صف آرایی دست زدند و فتنه ها و تبهکاری ها برپا کرددند و از کوفه بیرون آمدند و در نهروان اردو زدند. و باعث جنگ نهراون شدند.(تاریخ اجمالی پیشوایان ص35)

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک ...


آرشیو مطالب
Skip Navigation Links

دلنوشته ها
 این بخش در حال
به روزرسانی می باشد

تصاویر سایت
 این بخش در حال
به روزرسانی می باشد