منوی اصلی
Skip Navigation Links

تازه ترین ارسال ها
* چگونه روزه ی خود را به امضای امام زمان برسانیم؟

* حجت زمان عجل الله تعالی فرجه الشّریف و ماه رمضان

* ولادت باسعادت منجی عالم بشریت مهدی فاطمه علیها سلام

معراج پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم


جریان معراج و سیر آن حضرت در عالم وجود، در دو سوره به طور آشکار بیان شده است و در سوره های دیگر نیز اشاراتی به آن هست. خداوند در سوره ی اسرا چنین فرموده است: سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ. منزه است آن [خدايى] كه بنده‏اش را شبانگاهى از مسجد الحرام به سوى مسجد الاقصى كه پيرامون آن را بركت داده‏ايم سير داد تا از نشانه‏هاى خود به او بنمايانيم كه او همان شنواى بيناست. اسرا 2.

قمى در تفسير خود درباره ی این آیه از پدرش از ابن ابى عمير از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام  روايت كرده كه فرمود: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل براق را براى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آوردند، يكى مهار آن را گرفت و ديگرى ركابش را و سومى جامه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در هنگام سوار شدن مرتب كرد، در اين موقع براق بناى چموشى گذاشت كه جبرئيل او را لطمه اى زد و گفت: آرام باش اى براق، قبل از اين پيغمبر، هيچ پيغمبرى سوار تو نشده، و بعد از اين هم كسى همانند او، سوارت نخواهد شد.

آنگاه اضافه فرمود كه براق بعد از لطمه آرام شد و او را مقدارى كه خيلى زياد هم نبود بالا برد، در حالى كه جبرئيل هم همراهش بود، و آيات خدائى را از آسمان و زمين به وى نشان مى داد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خودش فرموده: كه در حين رفتن ناگهان يك منادى از سمت راست ندايم داد كه هان اى محمد! ولى من پاسخ نگفته و توجهى به او نكردم.

منادى ديگر از طرف چپ ندايم داد كه هان اى محمد! به او نيز پاسخ نگفته و توجهى ننمودم، زنى با دست و ساعد برهنه و غرق در زيورهاى دنيوى به استقبالم آمد و گفت اى محمد به من نگاه كن تا با تو سخن گويم به او نيز توجهى نكردم و همچنان پيش مى رفتم كه ناگهان آوازى شنيدم و از شنيدنش ناراحت شدم، از آن نيز گذشتم، اينجا بود كه جبرائيل مرا پايين آورد و گفت اى محمد، نماز بخوان من مشغول نماز شدم سپس گفت هيچ مى دانى كجا است كه نماز مى خوانى ؟ گفتم نه، گفت: طور سينا است، همانجا است كه خداوند با موسى تكلم كرد، تكلمى مخصوص، آنگاه سوار شدم، خدا مى داند كه چقدر رفتيم كه به من گفت پياده شو و نماز بگزار. من پايين آمده نماز گزاردم، گفت: هيچ مى دانى كجا نماز خواندى ؟ گفتم نه، گفت اين بيت اللحم بود، و بيت اللحم ناحيه ايست از زمين بيت المقدس كه عيسى بن مريم در آنجا متولد شد.

آنگاه سوار شده براه افتاديم تا به بيت المقدس رسيديم، پس براق را به حلقه اى كه قبلا انبياء مركب خود را به آن مى بستند بسته وارد شدم در حالى كه جبرئيل همراه و در كنارم بود، در آنجا به ابراهيم خليل و موسى و عيسى در ميان عده اى از انبياء كه خدا مى داند چقدر بودند برخورد نمودم كه همگى به خاطر من اجتماع كرده بودند و مهياى نماز بودند و من شكى نداشتم در اينكه به زودى جبرئيل جلو مى ايستد و بر همه ما امامت مى كند ولى وقتى صف نماز مرتب شد جبرئيل بازوى مرا گرفت و جلو برد و بر آنان امامت نمودم و البته غرور و عجبى نيست.

آنگاه خازنى نزدم آمد در حالى كه سه ظرف همراه داشت يكى شير و ديگرى آب و سومى شراب و شنيدم كه مى گفت اگر آب را بگيرد هم خودش و هم امتش غرق مى شوند و اگر شراب را بگيرد هم خودش و هم امتش گمراه مى گردند و اگر شير را بگيرد خود هدايت شده و امتش نيز هدايت مى شوند.

آنگاه فرمود من شير را گرفتم و از آن آشاميدم، جبرئيل گفت هدايت شدى و امتت نيز هدايت شدند آنگاه از من پرسيد در مسيرت چه ديدى ؟ گفتم صداى هاتفى را شنيدم كه از طرف راستم مرا صدا زد. پرسيد آيا تو هم جوابش را دادى ؟ گفتم نه و هيچ توجهى به آن نكردم گفت او مبلغ يهود بود اگر پاسخش گفته بودى امتت بعد از خودت به يهودى گرى مى گرائيدند، سپس پرسيد ديگر چه ديدى ؟ گفتم هاتفى از طرف چپم صدايم زد، پرسيد آيا تو هم جوابش گفتى ؟ گفتم نه و توجهى هم نكردم، گفت او داعى مسيحيت بود اگر جوابش مى دادى امتت بعد از تو مسيحى مى شدند آنگاه پرسيد چه كسى در روبرويت ظاهر شد؟

گفتم زنى ديدم با بازوانى برهنه كه همه زيورهاى دنيوى بر او بود به من گفت: اى محمد به سوى من بنگر، تا با تو سخن گويم، جبرئيل پرسيد آيا تو هم با او سخن گفتى ؟ گفتم نه سخن گفتم و نه به او توجهى كردم، گفت او دنيا بود اگر با او همكلام مى شدى امتت دنيا را بر آخرت ترجيح مى دادند.

آنگاه آوازى هول انگيز شنيدم كه مرا به وحشت انداخت جبرئيل گفت اى محمد مى شنوى ؟ گفتم آرى، گفت اين سنگى است كه من هفتاد سال قبل از لب جهنم به داخل آن پرتاب كرده ام الان در قعر جهنم جاى گرفت و اين صدا از آن بود، اصحاب مى گويند به همين جهت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تا زنده بود خنده نكرد.

صعود پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم  با جبرئيل به آسمان دنيا

آنگاه فرمود: جبرئيل بالا رفت و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنيا رسيديم و در آن فرشته اى را ديدم كه او را اسماعيل مى گفتند و هم او بود صاحب خطفه كه خداى عزوجلّ درباره اش فرموده: الا من خطف الخطفه فاتبعه شهاب ثاقب - مگر كسى كه خبر را بربايد پس تير شهاب او را دنبال مى كند و او هفتاد هزار فرشته زير فرمان داشت كه هر يك از آنان هفتاد هزار فرشته ديگر زير فرمان داشتند فرشته مذكور پرسيد اى جبرئيل، اين كيست همراه تو؟ گفت اين محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم  است، پرسيد: مبعوث هم شده ؟ گفت آرى، فرشته در را باز كرد من به او سلام كردم او نيز به من سلام كرد من جهت او استغفار كردم او هم جهت من استغفار كرد و گفت مرحبا به برادر صالح و پيغمبر صالح و همچنين ملائكه يكى پس از ديگرى به ملاقات مى آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم در آنجا هيچ فرشته اى نديدم مگر آنكه خوش و خندانش يافتم تا اينكه فرشته اى ديدم كه از او مخلوقى بزرگتر نديده بودم، فرشته اى بود كريه المنظر و غضبناك او نيز مانند سايرين با من برخورد نمود، هر چه آنها گفتند او نيز بگفت و هر دعا كه ايشان در حقم نمودند او نيز كرد، اما در عين حال هيچ خنده نكرد، آنچنان كه ديگر ملائكه مى كردند، پرسيدم: اى جبرئيل اين كيست كه اين چنين مرا به فزع انداخت ؟ گفت: جا دارد كه ترسيده شود خود ما هم همگى از او مى ترسيم او خازن و مالك جهنم است، و تاكنون خنده نكرده، و از روزى كه خدا او را متصدى جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غيظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنهكاران - مى افزايد، و خداوند به دست او از ايشان انتقام مى گيرد، و اگر بنا بود به روى احدى تبسم كند، چه آنها كه قبل از تو بودند و چه بعدي ها قطعا به روى تو تبسم مى كرد، پس من بر او سلام كردم و او بر من سلام كرده به نعيم بهشت بشارتم داد.

پس من به جبرئيل گفتم آيا ممكن است او را فرمان دهى تا آتش دوزخ را به من نشان دهد؟ جبرئيل (يعنى همان كسى كه خداوند در باره اش فرمود :مطاع ثمّ امين. گفت آرى، و به آن فرشته گفت: اى مالك، آتش را به محمد نشان بده، او پرده جهنم را بالا زد، و درى از آن را باز نمود لهيب و شعله اى از آن بيرون جست و به سوى آسمان سر كشيد و همچنان بالا رفت كه گمان كردم مرا نيز خواهد گرفت، به جبرئيل گفتم دستور بده پرده اش را بيندازد، او نيز مالك را گفت تا به حال اولش برگردانيد.

ديدار پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم  با حضرت آدم و ملك الموت و گفتگو با آن دو

آنگاه به سير خود ادامه دادم، مردى گندم گون و فربه را ديدم از جبرئيل پرسيدم اين كيست ؟ گفت: اين پدرت آدم است، سپس مرا معرفى بر آدم نمود و گفت: اين ذريه تو است، آدم گفت (آرى) روحى طيب و بوئى طيب از جسدى طيب.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به اينجا كه رسيد سوره مطففين را از آيه هفدهم كه مى فرمايد: كلاّ انّ كتاب الابرار لفى عليين و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقرّبون. تا آخر سوره را تلاوت فرمود، پس آنگاه فرمود: من به پدرم آدم سلام كردم، او هم بر من سلام كرد، من جهت او استغفار نموده او هم جهت من استغفار كرد و گفت مرحبا به فرزند صالحم پيغمبر صالح و مبعوث در روزگار صالح، آنگاه به فرشته اى از فرشتگان گذشتم كه در مجلسى نشسته بود، فرشته اى بود كه همه دنيا در ميان دو زانويش قرار داشت، در اين ميان ديدم لوحى از نور در دست دارد و آنرا مطالعه مى كند، و در آن چيزى نوشته بود، و او سرگرم دقت در آن بود، نه به چپ مى نگريست و نه به راست و قيافه اى (چون قيافه مردم ) اندوهگين به خود گرفته بود، پرسيدم: اين كيست اى جبرئيل ؟ گفت: اين ملك الموت است كه دائما سرگرم قبض ارواح مى باشد، گفتم مرا نزديكش ببر قدرى با او صحبت كنم وقتى مرا نزديكش برد سلامش كردم و جبرئيل وى را گفت كه اين محمد نبى رحمت است كه خدايش به سوى بندگان گسيل و مبعوث داشته عزرائيل مرحبا گفت و با جواب سلام تحيتم داد و گفت: اى محمد مژده باد ترا كه تمامى خيرات را مى بينم كه در امت تو جمع شده.

گفتم حمد خداى منان را كه منت ها بر بندگان خود دارد، اين خود از فضل پروردگارم مى باشد آرى رحمت او شامل حال منست، جبرئيل گفت اين از همه ملائكه شديد العمل تر است پرسيدم آيا هر كه تاكنون مرده و از اين به بعد مى ميرد او جانش را مى گيرد؟ گفت آرى از خود عزرائيل پرسيدم آيا هر كس در هر جا به حال مرگ مى افتد تو او را مى بينى و در آن واحد بر بالين همه آنها حاضر مى شوى ؟ گفت آرى.

ملك الموت اضافه كرد كه در تمامى دنيا در برابر آنچه خدا مسخر من كرده و مرا بر آن سلطنت داده بيش از يك پول سياه نمى ماند كه در دست مردى باشد و آن را در دست بگرداند و هيچ خانه اى نيست مگر آنكه در هر روز پنج نوبت وارسى مى كنم و وقتى مى بينم مردمى براى مرده خود گريه مى كنند مى گويم گريه مكنيد كه باز نزد شما بر مى گردم و آنقدر مى آيم و مى روم تا احدى از شما را باقى نگذارم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اى جبرئيل فوق مرگ واقعه اى نيست ! جبرئيل گفت بعد از مرگ شديدتر از خود مرگ است.

آنگاه فرمود به راه خود ادامه داديم تا به مردمى رسيديم كه پيش رويشان طعام هائى از گوشت پاك و طعام هائى ديگر از گوشت ناپاك بود. ناپاك را مى خوردند و پاك را فرو مى گذاشتند پرسيدم اى جبرئيل اينها كيانند؟ گفت اينها حرام خوران از امت تو هستند كه حلال را كنار گذاشته و از حرام استفاده مى برند.

برخورد با فرشته اى عجيب الخلقه و جلوه هايى از تجسم اعمال در شب معراج

فرمود آنگاه فرشته اى از فرشتگان را ديدم كه خداوند امر او را عجيب كرده بود بدين صورت كه نصفى از جسد او را از آتش و نصف ديگرش را از يخ آفريده بود كه نه آتش يخ را آب مى كرد و نه يخ آتش را خاموش و او با صداى بلند مى گفت:منزه است خدائى كه حرارت اين آتش را گرفته نمى گذارد اين يخ را آب كند، و برودت يخ را گرفته نمى گذارد اين آتش را خاموش سازد، بار الها اى خدائى كه ميان آتش و آب را سازگارى دادى ميان دلهاى بندگان با ايمانت الفت قرار ده، پرسيدم اى جبرئيل اين كيست ؟ گفت فرشته ايست كه خدا او را به اكناف آسمان و اطراف زمين ها موكل نموده و او خيرخواه ترين ملائكه است نسبت به بندگان مؤمن از سكنه زمين، و از روزى كه خلق شده همواره اين دعا را كه شنيدى به جان آنان مى كند.

و دو فرشته در آسمان ديدم كه يكى مى گفت پروردگارا به هر كسى كه انفاق مى كند خلف و جايگزينى عطا كن و به هر كسى كه از انفاق دريغ مى ورزد تلف و كمبودى ده. آنگاه به سير خود ادامه داده به اقوامى برخوردم كه لبهائى داشتند مانند لب هاى شتر، گوشت پهلويشان را قيچى مى كردند و به دهانشان مى انداختند، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟ گفت سخن چينان و مسخره كنندگانند.

باز به سير خود ادامه داده به مردمى برخوردم كه فرق سرشان را با سنگهاى بزرگ مى كوبيدند پرسيدم اينها كيانند؟ گفت آنانكه نماز عشاء نخوانده مى خوابند.

باز به سير خود ادامه دادم به مردمى برخوردم كه آتش در دهانشان مى انداختند و از پائينشان بيرون مى آمد پرسيدم اينها كيانند گفت اينها كسانى هستند كه اموال يتيمان را به ظلم مى خورند كه در حقيقت آتش مى خورند و بزودى به سعير جهنم مى رسند.

آنگاه پيش رفته به اقوامى برخوردم كه از بزرگى شكم احدى از ايشان قادر به برخاستن نبود از جبرئيل پرسيدم اينها چه كسانى هستند؟ گفت اينها كسانى هستند كه ربا مى خورند، بر نمى خيزند مگر برخاستن كسى كه شيطان ايشان را مس نموده و در نتيجه احاطه شان كرده. در اين ميان به راه آل فرعون بگذشتم كه صبح و شام بر آتش عرضه مى شدند و مى گفتند پروردگارا قيامت كى بپا مى شود.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: پس از آنجا گذشته به عده اى از زنان برخوردم كه به پستانهاى خود آويزان بودند، از جبرئيل پرسيدم اينها چه كسانى هستند؟ گفت اينها زنانى هستند كه اموال همسران خود را به اولاد ديگران ارث مى دادند آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: غضب خداوند شدت يافت در باره زنى كه فرزندى را كه از يك فاميل نبوده داخل آن فاميل كرده و او در آن فاميل به عورات ايشان واقف گشته اموال آنان را حيف و ميل كرده است.

آنگاه فرمود: (از آنجا گذشته ) به عده اى از فرشتگان خدا برخوردم كه خدا به هر نحو كه خواسته خلقشان كرده و صورتهايشان را هر طور خواسته قرار داده هيچ يك از اعضاى بدنشان نبود مگر آنكه جداگانه از همه جوانب و به آوازهاى مختلف خدا را حمد و تسبيح مى كردند، و فرياد آنان به ذكر و گريه از ترس خدا بلند بود، من از جبرئيل پرسيدم اينها چه كسانى هستند؟ گفت خداوند اينها را همينطور كه مى بينى خلق كرده و از روزى كه خلق شده اند هيچيك از آنان به رفيق بغل دستى خود نگاه نكرده و حتى يك كلمه با او حرف نزده از ترس و خشوع در برابر خدا به بالاى سر خود و پائين پايشان نظر نينداخته اند من به ايشان سلام كرده ايشان بدون اينكه به من نگاه كنند با اشاره جواب دادند، آرى خشوع در برابر خدا اجازه چنين توجهى را به ايشان نمى داد، جبرئيل مرا معرفى نمود، و گفت: اين محمد پيغمبر رحمت است كه خدايش به سوى بندگان خود به عنوان نبوت و رسالت فرستاده، آرى اين خاتم النبيين و سيّدالمرسلين است، آيا با او هم حرف نمى زنيد؟ ملائكه وقتى اين حرف را شنيدند روى به من آورده سلام كردند و احترام نمودند، و مرا و امتم را به خير مژده دادند.

عروج به آسمانهاى دوم و سوم

سپس به آسمان دوم صعود كرديم، در آنجا ناگهان به دو مرد برخورديم كه شكل هم بودند، از جبرئيل پرسيدم، اين دو تن كيانند؟ جبرئيل گفت اينان دو پسر خاله هاى تو يحيى و عيسى بن مريم عليهمالسلام، من بر آن دو سلام كردم، ايشان نيز بر من سلام كردند، و برايم طلب مغفرت نموده من هم براى ايشان طلب مغفرت كردم به من گفتند مرحبا به برادر صالح و پيغمبر صالح، در اين ميان نگاهم به ملائكه اى افتاد كه در حال خشوع بودند، خداوند چهره هايشان را آنطور كه خواسته قرار داده بود احدى از ايشان نبود مگر اينكه خداى را با صوتهاى مختلف حمد و تسبيح مى كردند.

آنگاه به آسمان سوم صعود كرديم در آنجا به مردى برخوردم كه صورتش آنقدر زيبا بود كه از هر خلق ديگرى زيباتر بود، آنچنان كه ماه شب چهارده از ستارگان زيباتر است، از جبرئيل پرسيدم اين كيست ؟ گفت: اين برادرت يوسف است، من بر او سلام كردم و جهتش استغفار نمودم او هم به من سلام كرده برايم طلب مغفرت نمود، و گفت مرحبا به پيغمبر صالح و برادر صالح و مبعوث در زمان صالح.

در اين بين ملائكه اى را ديدم كه در حال خشوع بودند به همان نحوى كه در باره ملائكه آسمان دوم توصيف كردم جبرئيل همان حرفهائى را كه در آسمان دوم در معرفى من زد اينجا نيز همان را تكرار نمود ايشان هم همان عكس العمل را نشان دادند.

عروج به آسمانهاى چهارم و ششم

آنگاه به سوى آسمان چهارم صعود نموديم در آنجا مردى را ديدم از جبرئيل پرسيدم اين مرد كيست ؟ گفت اين ادريس است كه خداوند به مقام بلندى رفعتش داده، من به او سلام كرده برايش طلب مغفرت نمودم، او نيز جواب سلامم داد، و برايم طلب مغفرت نمود و از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در آسمانهاى قبل ديده بوديم همه مرا و امتم را بشارت به خير دادند، به علاوه آنها در آنجا فرشته اى ديدم كه بر تخت نشسته هفتاد هزار فرشته زير فرمان داشت كه هر يك از آنها هفتاد هزار ملك زير فرمان داشتند در اينجا به خاطر مبارك رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم  خطور كرد كه نكند اين همان باشد، پس جبرئيل با صيحه و فرياد به او گفت بايست و او اطاعتش نموده بپا خاست و تا قيامت همچنان خواهد ايستاد.

آنگاه به آسمان پنجم صعود كرديم در آنجا مردى سالخورده و بزرگ چشم ديدم كه بعمرم، پير مردى به آن عظمت نديده بودم، نزد او جمع كثيرى از امتش بودند من از كثرت ايشان خوشم آمد، از جبرئيل پرسيدم اين كيست ؟ گفت: اين پيغمبرى است كه امتش ‍ دوستش مى داشتند، اين هارون پسر عمران است، من سلامش كردم، جوابم را داد برايش طلب مغفرت كردم او نيز براى من طلب مغفرت نمود، در همان آسمان باز از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در آسمانهاى قبلى ديده بودم.

آنگاه به آسمان ششم صعود نموديم، در آنجا مردى بلند بالا و گندم گون ديدم كه گوئى از شنوه (قبيله معروف عرب ) بود و اگر هم دو تا پيراهن روى هم مى پوشيد باز موى بدنش از آنها بيرون مى آمد، و شنيدم كه مى گفت: بنى اسرائيل گمان كردند كه من محترم ترين فرزندان آدم نزد پروردگار هستم و حال آنكه اين مرد گرامى تر از من است از جبرئيل پرسيدم اين كيست ؟ گفت: اين برادر تو موسى بن عمران است، پس او را سلام كردم او نيز به من سلام كرد، سپس براى همديگر استغفار نموديم، و باز در آنجا از ملائكه در حال خشوع همانها را ديدم كه در آسمان هاى قبلى ديده بودم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سپس فرمود آنگاه به آسمان هفتم صعود نموديم و در آنجا به هيچ فرشته از فرشتگان عبور نكرديم مگر آنكه مى گفتند اى محمد حجامت كن و به امتت بگو حجامت كنند، در ضمن در آنجا مردى ديدم كه سر و ريششجوگندمى، و بر كرسى نشسته بود از جبرئيل پرسيدم اين كيست كه تا آسمان هفتم بالا آمده و كنار بيت المعمور در جوار پروردگار عالم مقام گرفته ؟ گفت: اى محمد اين پدر تو ابراهيم است در اينجا محل تو و منزل پرهيزكاران از امت تو است، آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اين آيه را تلاوت فرمود: انّ اولى النّاس با براهيم للّذّين اتّبعوه و هذا النّبى و الّذين امنوا و اللّه ولىّ المؤمنين.

پس به وى سلام كردم، بعد از جواب سلامم گفت: مرحبا به پيغمبر صالح و فرزند صالح و مبعوث در روزگار صالح، در آنجا نيز از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در ديگر آسمانها ديده بودم، ايشان نيز مرا و امتم را به خير بشارت دادند.

عروج به آسمان هفتم و ديدن عجائب ديگرى از مخلوقات خدا

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اضافه كرد كه در آسمان هفتم درياها از نور ديدم كه آنچنان تلالو داشتند كه چشم ها را خيره مى ساخت و درياها از ظلمت و درياها از رنج ديدم كه نعره مى زد و هر وقت وحشت مرا مى گرفت يا منظره هول انگيزى مى ديدم از جبرئيل پرسش مى كردم، مى گفت بشارت باد ترا اى محمد شكر اين كرامت الهى را بجاى آور و خداى را در برابر اين رفتارى كه با تو كرد سپاسگزارى كن، خداوند هم دل مرا با گفتار جبرئيل سكونت و آرامش مى داد وقتى اينگونه تعجب ها و وحشت ها و پرسش هايم بسيار شد جبرئيل گفت: اى محمد! آنچه مى بينى به نظرت عظيم و تعجب آور مى آيد، اينها كه مى بينى يك خلق از مخلوقات پروردگار تو است، پس فكر كن خالقى كه اينها را آفريده چقدر بزرگ است با اينكه آنچه تو نديده اى خيلى بزرگتر است از آنچه ديده اى آرى ميان خدا و خلقش هفتاد هزار حجابست و از همه خلايق نزديك تر به خدا من و اسرافيلم و بين ما و خدا چهار حجاب فاصله است حجابى از نور حجابى از ظلمت حجابى از ابرو حجابى از آب.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم افزود از عجائب مخلوقات خدا (كه هر كدام بر آنچه كه خواسته اوست مسخر ساخته ) خروسى را ديدم كه دو بالش در بطون زمينهاى هفتم و سرش نزد عرش پروردگار است و اين خود فرشته اى از فرشتگان خداى تعالى است كه او را آنچنان كه خواسته خلق كرده، دو بالش در بطون زمينهاى هفتم و رو به بالا گرفته بود تا سر از هوا در آورد و از آنجا به آسمان هفتم و از آنجا همچنان بالا گرفته بود تا اينكه شاخش به عرش خدا نزديك شده بود.

و شنيدم كه مى گفت: منزه است پرورد گار من هر چه هم كه بزرگ باشى نخواهى دانست كه پروردگارت كجا است، چون شاءن او عظيم است و اين خروس دو بال در شانه داشت كه وقتى باز مى كرد از شرق و غرب مى گذشت و چون سحر مى شد بالها را باز مى كرد و به هم مى زد و به تسبيح خدا بانگ بر مى داشت و مى گفت:منزه است خداى ملك قدوس،است خداى كبير متعال، معبودى نيست جز خداى حىّ قيوم. و وقتى اين جملات را مى گفت، خروس هاى زمين همگى شروع به تسبيح نموده بالها را به هم مى زدند، و مشغول خواندن مى شدند و چون او ساكت مى شد همه آنها ساكت مى گشتند. خروس مذكور پرهائى ريز و سبز رنگ و پرى سفيد داشت كه سفيديش سفيدتر از هر چيز سفيدى بود كه تا آن زمان ديده بودم و زغب (پرهاى ريز) سبزى هم زير پرهاى سفيد داشت آنهم سبزتر از هر چيز سبزى بود كه ديده بودم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنين ادامه داد كه: سپس به اتفاق جبرئيل به راه افتاده وارد بيت المعمور شدم، در آنجا دو ركعت نماز خواندم و عده اى از اصحاب خود را در كنار خود ديدم كه عده اى لباسهاى نو به تن داشتند و عده اى ديگر لباس هائى كهنه، آنها كه لباسهاى نو در برداشتند با من به بيت المعمور روانه شدند و آن نفرات ديگر بجاى ماندند.

دو نهر كوثر و رحمت و دو درخت طوبى و سدرة المنتهى

از آنجا بيرون رفتم دو نهر را در اختيار خود ديدم يكى از آنها به نام كوثر ديگرى به نام رحمت از نهر كوثر آب خوردم و در نهر رحمت شستشو نمودم آنگاه هر دو برايم رام شدند تا آنكه وارد بهشت گشتم كه ناگهان در دو طرف آن خانه هاى خودم و اهل بيتم را مشاهده كردم و ديدم كه خاكش مانند مشك معطر بود، دخترى را ديدم كه در نهرهاى بهشت غوطه ور بود، پرسيدم دختر! تو از كيستى ؟ گفت از آن زيد بن حارثه مى باشم صبح اين مژده را به زيد دادم نگاهم به مرغان بهشت افتاد كه مانند شتران بختى (عجمى ) بودند انار بهشت را ديدم كه مانند دلوهاى بزرگ بود، درختى ديدم كه آنقدر بزرگ بود كه اگر مرغى مى خواست دور تنه آن را طى كند، مى بايست هفتصد سال پرواز كند و در بهشت هيچ خانه اى نبود مگر اينكه شاخه اى از آن درخت بدانجا سر كشيده بود.از جبرئيل پرسيدم اين درخت چيست ؟ گفت اين درخت طوبى است كه خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده، و فرموده: طوبى لهم و حسن مآب: طوبى و سرانجام نيك مرايشان راست.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود وقتى وارد بهشت شدم به خود آمدم و از جبرئيل از آن درياهاى هول انگيز و عجائب حيرت انگيز آن سؤال نمودم، گفت اينها سير اوقات و حجابهائى است كه خداوند به وسيله آنها خود را در پرده انداخته و اگر اين حجابها نبود نور عرش تمامى آنچه كه در آن بود را پاره مى كرد و از پرده بيرون مى ريخت.

آنگاه به درخت سدرة المنتهى رسيدم كه يك برگ آن امتى را در سايه خود جاى مى داد و فاصله من با آن درخت همانقدر بود كه خداى تعالى در باره اش فرمود: قاب قوسين او ادنى ) در اينجا بود كه خداوند ندايم داد و فرمود: (آمن الرّسول بما انزل اليه من ربّه ) در پاسخ، از قول خودم و امتم عرض كردم: (و المؤمنون كل آمن باللّه و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرّق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربّنا و اليك المصير) خداى تعالى فرمود: (لا يكلّف اللّه نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ) عرض كردم: (ربّنا لا توآخذنا ان نسينا او اخطانا) خداى تعالى فرمود تو را مؤ اخذه نمى كنم عرض كردم: (ربّنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الّذين من قبلنا) خداوند تعالى خطاب فرمود: (نه، تحميلت نمى كنم )، من عرض كردم (ربّنا و لا تحمّلنا ما لا طاقة لنا به واعف عنّا و اغفرلنا و ارحمناانت مولينا فانصرنا على القوم الكافرين ) خداى تعالى فرمود: اين را كه خواستى به تو و به امت تو دادم.

امام صادق علیه السلام  در اينجا فرمود: هيچ ميهمانى به درگاه خدا گرامى تر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن وقتى كه اين تقاضاها را براى امتش مى كرد نبوده است.

عطيه خداوند به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در شب معراج

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض كرد: پروردگارا تو به انبيايت فضائلى كرامت فرمودى، به من نيز عطيه اى كرامت كن، فرمود: به تو نيز در ميان آنچه كه داده ام دو كلمه عطيه داده ام كه در زير عرشم نوشته شده، و آن كلمه: لا حول و لا قوّة الا باللّه  و كلمه: لا منجا منك الا اليك مى باشد.

آنگاه صداى اذانى شنيدم و ناگاه ديدم فرشته ايست كه اذان مى گويد، فرشته ايست كه تا قبل از آنشب كسى او را در آسمان نديده بود، وقتى دو نوبت گفت:الله اكبر. خداى تعالى فرمود درست مى گويد بنده من، من از هر چيز بزرگترم، او گفت: اشهدان لا اله الا اللّه  خداى تعالى فرمود: بنده ام درست مى گويد، منم اللّه، كه معبودى نيست مگر من و معبودى نيست به غير من.

او گفت: اشهد انّ محمدا رسول اللّه اشهد انّ محمدا رسول اللّه  پروردگار فرمود: بنده ام راست مى گويد محمد بنده و فرستاده من است، من او را مبعوث كرده ام، او گفت: اشهد انّ علیا ولی اللّه. اشهد ان علیا ولی الله...

حى على الصّلوة حى على الصّلوة  خداى تعالى فرمود: راست مى گويد بنده من و به سوى واجب من دعوت مى كند هر كس از روى رغبت و به اميد اجر دنبال واجب من برود همين رفتنش كفاره گناهان گذشته او خواهد بود.

او گفت: حىّ على الفلاح حىّ على الفلاح  خداى تعالى فرمود: آرى نماز صلاح و نجاح و فلاح است آنگاه در همان آسمان بر ملائكه امامت كردم و نماز گزارديم آنطور كه در بيت المقدس بر انبياء امامت كرده بودم (اين روايت از دستبرد عامه محفوظ نمانده و گرنه جا داشت حى على خير العمل هم در آن ذكر شده باشد(.

حكايت تخفيف نمازهاى واجب يوميه از پنجاه نماز به پنج نماز

سپس فرمود بعد از نماز، مهى همانند ابر مرا فرا گرفت به سجده افتادم پروردگارم مرا ندا داد: من بر همه انبياى قبل از تو پنجاه نماز واجب كرده بودم همان پنجاه نماز را بر تو و امتت نيز واجب كردم اين نمازها را در امتت بپاى دار، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم  مى گويد: من برخاسته به طرف پايين به راه افتادم، در مراجعت به ابراهيم برخوردم، چيزى از من نپرسيد، به موسى برخوردم، پرسيد چه كردى ؟ گفتم: پروردگارم فرمود: بر هر پيغمبرى پنجاه نماز واجب كردم، و همان را بر تو و بر امتت نيز واجب كردم، موسى گفت: اى محمد امت تو آخرين امتند، و نيز ناتوان ترين امتهايند، پروردگار تو نيز هيچ خواسته اى برايش زياد نيست و امت تو طاقت اين همه نماز را ندارد برگرد و درخواست كن كه قدرى به امت تو تخفيف دهد.

من به سوى پروردگارم برگشتم تا به سدرة المنتهى رسيده در آنجا به سجده افتادم، و عرض كردم پنجاه نماز بر من و امتم واجب كردى نه من طاقت آنرا دارم و نه امتم پروردگارا قدرى تخفيفم بده، خداى تعالى ده نماز تخفيفم داد، بار ديگر نزد موسى برگشتم و قصه را گفتم گفت تو و امتت طاقت اين مقدار را هم نداريد، برگرد به سوى پروردگار، برگشتم ده نماز ديگر از من برداشت، باز نزد موسى آمدم و قصه را گفتم. گفت باز هم برگرد و در هر بار كه بر مى گشتم تخفيفى مى گرفتم. تا آنكه پنجاه نماز را به ده نماز رساندم، و نزد موسى بازگشتم، گفت: طاقت اين را هم نداريد، به درگاه خدا شدم پنج نماز ديگر تخيف گرفته نزد موسى آمدم، و داستان را گفتم، گفت: اين هم زياد است طاقتش را نداريد، گفتم: من ديگر از پروردگارم خجالت مى كشم، و زحمت پنج نماز برايم آسانتر از در خواست تخفيف است، اينجا بود كه گوينده اى ندا در داد: حال كه بر پنج نماز صبر كردى در برابر همين پنج نماز ثواب پنجاه نماز را دارى، هر يك نماز به ده نماز و هر كه از امت تو تصميم بگيرد كه به اميد ثواب كار نيكى بكند اگر آن كار را انجام داد ده برابر ثواب برايش مى نويسم و اگر (به مانعى برخورد و نكرد بخاطر همان تصميمش ) يك ثواب برايش مى نويسم، و هر كه از امتت تصميم بگيرد كار زشتى انجام دهد، اگر انجام هم داد فقط يك گناه برايش مى نويسم، و اگر منصرف شد و انجام نداد، هيچ گناهى برايش ‍ نمى نويسم.

امام صادق علیه السلام در اين جا فرمود: خداوند از طرف اين امت به موسى علیه السلام جزاى خير بدهد او باعث شد كه تكليف اين امت آسان شود اين است تفسير آيه: سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الّذى باركنا حوله لنريه من آياتنا انّه هو السّميع البصير.

هدف از سیر در عوالم هستی پیامبر

شخصی از امام سجاد علیه السلام  پرسید: آیا برای خدا جای معینی هست؟ حضرت فرمود: نه. عرض کرد: برای چه منظوری پیامبر خود را در آسمان ها سیر داد؟ فرمود: خداوند پیراسته از مکان و زمان است، خداوند خواست به وسیله پیامبر، فرشتگان و ساکنان آسمان ها را عزیز و گرامی بدارد. و پیامبر خود را از وسعت جهان آفرینش کاملا آگاه سازد، و او موجودات عجیب الخلقه و چیزهایی را که چشم و گوشی نظیر آن را ندیده و نشنیده است، ببینید و بشنود و پس از فرود، جهانیان را از آن آگاه سازد. (تفسیر برهان ج2 ص400)

امام صادق علیه السلام  فرمودند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صد و بیست بار به معراج رفت و هر بار خداوند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به ولایت علی علیه السلام  و ائمه علیه السلام  بعد از او سفارش کرد، بیشتر از آن که او را واجبات سفارش کند. (بصائر الدرجات ص90)

امام صادق علیه السلام  فرمودند: در شب معراج پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، جبرئیل تا جایی همراه حضرت بود، پس او را رها کرد و تنها گذاشت. حضرت فرمود: ای جبرئیل آیا در چنین حالتی مرا تنها می گذاری؟ گفت: برو به خدا سوگند! تو به جایی قدم گذاشته ای که هیچ بشری در آن قدم ننهاده و پیش از این پای هیچ بشری به آن نرسیده است. (اصول کافی ج1 ص367)

حكاياتى از شب معراج بروايت ابن عباس

و در همان كتاب به سند خود از عبدالله بن عباس روايت كرده كه گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم  وقتى به آسمان عروج نمود جبرئيل او را به كنار نهرى رسانيد، كه آن را نهر نور مى گويند و آيه: و جعل الظلمات و النّور.اشاره به آنست، وقتى به آن نهر رسيدند جبرئيل به او گفت: اى محمد! به بركت خدا عبور كن، زيرا خداوند چشمت را برايت نورانى كرده و پيش رويت را وسعت داده، آرى اين نهرى است كه تاكنون احدى از آن عبور نكرده نه فرشته اى مقرب و نه پيغمبرى مرسل، تنها و تنها من روزى يكبار در آن آب تنى مى كنم، و وقتى بيرون مى شوم بالهايم را بهم مى زنم هيچ قطره اى نيست كه از بالم بچكد مگر آنكه خداى تعالى از آن قطره فرشته اى مقرب خلق مى كند كه بيست هزار صورت و چهل هزار بال دارد و به هر زبانى با لغتى جداگانه حرف مى زند كه زبان ديگرى آنرا نمى داند و نمى فهمد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از آن نهر عبور كرد تا رسيد به حجابها و حجابها پانصد عدد بودند كه ميان هر دو حجابى پانصد سال راه بود آنگاه به وى گفت: اى محمد! جلو برو رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسيد چرا با من نمى آئى گفت من نمى توانم از اينجا پا فراتر بگذارم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنقدر كه خدا مى خواست جلو رفت تا آنكه گفتار خداى را شنيد كه مى فرمود: من محمودم و تو محمدى اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم پس هر كه با تو بپيوندد من با او مى پيوندم و هر كه با تو قطع كند با او قطع مى كنم برو به سوى بندگانم و ايشان را از كرامتى كه به تو كردم خبر بده، هيچ پيغمبرى برنگزيدم مگر آنكه براى او وزيرى قرار دادم و تو پيغمبر من، و على بن ابيطالب وزير تو است.

و در تفسير قمى به سند خود از اسماعيل جعفى روايت كرده كه گفت: من در مسجد الحرام نشسته بودم و حضرت ابى جعفر علیه السلام نيز در گوشه اى نشسته بود، سر بلند كرده نگاهى به آسمان و نگاهى به كعبه كرد و فرمود: سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجدالحرام الى المسجد الاقصى. سه بار اين آيه را تكرار كرد، آنگاه متوجه من شد و فرمود: اهل عراق در باره اين آيه چه مى گويند؟ عرض كردم مى گويند خداوند رسول خود را از مسجد الحرام به بيت المقدس برد، فرمود اينطور نيست كه آنان مى گويند ليكن از اينجا به اينجا سيرش دادند و با دست اشاره به آسمان كرد و فرمود ما بين آن دو حرم است.

و خداوند فرمود: اى محمد نبوتت بپايان رسيد، و خوردنت تمام شد، چه كسى را براى جانشينى خود در نظر گرفته اى ؟ عرض كردم: پروردگارا من همه خلقت را آزمايش كرده ام كسى را مطيع تر از على براى خود نيافتم، فرمود: اى محمد! همچنين مطيع تر از همه خلق نسبت به دستورات منست، عرض كردم: پروردگارا همه خلقت را آزمودم كسى را نسبت بخودم علاقمندتر از على نيافتم، فرمود: و همچنين نسبت به من، پس اى محمد! او را بشارت بده به اينكه آيات هدايت و پيشواى اولياى من و نور براى فرمانبران من و كلمه باقيه ايست كه من متقين را ملزم به پذيرفتن آن كرده ام، هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته، علاوه بر اين، من او را به خصائصى اختصاص داده ام كه احدى را به آن اختصاص نداده ام.

عرض كردم پروردگارا آخر او برادر من وصاحب و وزير و وارث من است، فرمود: اين امرى است كه قضايش مقدّر شده كه او بايد مبتلا شود و مردم هم به وسيله او امتحان شوند علاوه بر اين من او را ارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام، چهار چيز را كه گره آنها به دست اوست و او هرگز فاش نمى كند.

 


آرشیو مطالب
Skip Navigation Links

دلنوشته ها
 این بخش در حال
به روزرسانی می باشد

تصاویر سایت
 این بخش در حال
به روزرسانی می باشد