منوی اصلی
Skip Navigation Links

تازه ترین ارسال ها
* ولادت امام حسن عسگری علیه السلام

* شهادت امام حسن عسگری علیه السلام

* شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها

* معرفی حضرت صاحب الزمان از کلام نورانی جد بی همتایشان

* ولادت پیامبر صلی الله و امام صادق علیه السلام

* شروع امامت امام زمان علیه السّلام

* ازدواج فرخنده پیغمبر اکرم و خدیجه کبری

دوران زندگی و امامت ایشان



 

دوران زندگی آن حضرت



 

مقام ولایت امام هادی علیه السلام



 

دهمین مقام ولایت شخصیت حضرت ابوالحس
الثالث علی بن محمد بن علی الرضا
علیه السلام می باشد که در علم و فضیلت و سماحت در تصرف و ولایت چون جد
بزرگش نیرومند بود. این امام
علیه السلاممواجه و روبرو با یک مرد سحاک و بی باک چون متوکل عباسی شد.
متوکل از دشمنان سرسخت خاندان نبوت و ولایت بود و همان جنایاتی که یزید و عمالش
نسبت به حضرت حسین بن علی
علیه السلامسالار شهیدان و بزرگترین مربی عالم بشریت اعمال نموده از این
خلیفه عباسی هم نسبت به مزار و قبر مطهر او و اولادش مجری شد.



 

سیادت و روحانیت در عربستان مخصوصا در
مدینه و مکه منحصر به خاندان عترت و طهارت
علیه السلامکه شاخص و امام زمانش حضرت امام هادی علیه السلامبود گشته، مردم کشور پهناور اسلامی از
اطراف پروانه وار صفت پیرامون شمع وجود امامت می شتافتند و طواف می کردند، موقعیت
سیاسی خلافت عباسی از عصر مامون متزلزل شده و دشمنان آنها در هر لحظه می کوشیدند
که خاندان عترت و طهارت
علیه السلامرا
از حق خود محروم سازند و برای این کار چون نتوانستد مردم را از دربار آنها منصرف
نمایند و برگردانند کوشیدند که با تهدید به قتل و تبعید و محرومیت آنها را خانه
نشین گرداند، لذا متوکل حضرت هادی
علیه السلامرا پس از مسموم ساختن پدرش در سن 7 سالگی از مدینه به سامرا
تبعید کرد و عامل این مهاجرت یحیی بن هرثمه بن اعین بود که او را به مدینه فرستاد
تا امام هادی
علیه
السلام
را به سامرا
ببرد. ده سال و چند ماه حضرت هادی
علیه السلام در سامرا بود و معتز خلیفه عباسی ایشان را مسموم کرد.



 

این امام بزرگوار علیه السلامدر چهل سال یا چهل و یک سال زندگی خود
که چون گل کوتاه بود 33 سال امامت داشت و در این مدت برای نشر دین قدم های بلندی
برداشتند و با آموزش و پرورش خود مفهوم امامت و تصرف در عالم را برای مردم اثبات
فرمود و در رهبری مردم به فقه اسلام و طریقه تعلیمات عترت و اهل بیت
علیه السلامرا به مردم آموخت و امتیاز فقه
شیعه را از سایر طرقی که ساخته و پرداخته خلفای عباسی بود روشن فرمود و در این عصر
بود که حضرت هادی
علیه
السلام
باید غل و
غشی که در فروع احکام از طرق ائمه اربعه به حیله سیاسی به وجود آمده بود برطرف
گرداند. و حقایق احکام دین از این ائمه هدی
علیه السلامبر مردم عرضه و آموخته شد، لذا حضرت
هادی
علیه السلامدر این راه خدمات شایانی فرمود
و در کشف حقایق و احتجاج در مسائل فقه و طریقه روشن و با هر آن لحظه ای آرام نداشت
تا دین را به نحو احسن تبلیغ کند.
( تاریخ سامرا ج 3 ص 99)



 

حضرت هادی علیه السلامدارای سیره حمیده و اخلاق پسندیده و
مکارم نفسانی بودند. و علوم و دانش او چون دریای مواج نوسان داشت به طوری که از
سامرا تا دیوار چین حرکت فکری خود رارسانید. حضرت در سیادت و سیاست و تعلیم و
تربیت به مقتضای عصر و بروز دادن حقیقت در افق تاریخ اختلافات فقهای شافعی، مالکی،
حنبلی و حنفی دارای نیروی امامت و اولی به تصرف بوده شرف و مجاهد و نسب و مناقب
حضرت علو مرتبه ای داشت که کوچک و بزرگ مفتون فضیلت اخلاقی او می شدند در محراب
عبادت و ایجاد علل و اسباب سعادت جهدی بلیغ فرمود.



 

خدعه متوکل عباسی



 

امام
هادی
علیه
السّلام 
پیوسته در مدینه بود تا ایّام جعفر
متوکّل که آن حضرت را به سرّمن رأی طلبید و سببش آن شد که بریحۀ عبّاسی که امام
جماعت حرمین بود نامه یی به متوکّل نوشت که: اگر تو را به مکّه و مدینه حاجتی هست،
علی بن محمّد
علیه
السّلام 
از این دیار بیرون بر که اکثر این ناحیه
ها مطیع و منقاد خود گردانیده است، و جماعتی دیگر نیز به این مظمون کاغذ به
متوکّل نوشتند. و عبداللّه بن محمّد والی
مدینه اذیّت و اهانت بسیار به آنان بزرگوار می رسانید تا آنکه نامه ها به متوکّل
نوشت در باب آن جناب که سبب خشم و غضب متوکّل گردید و چون حضرت مطلّع شد که والی
مدینه به متوکّل امری چند نوشته که موجب اذیّت وآزار او نسبت به آن جناب خواهد
گردید، نامه یی به متوکّل نوشت و در آن نامه درج کرد که والی مدینه آذار و اذیّت
به من می رساند و آنچه در حقّ من نوشته محض کذب و افتراست. متوکّل برای مصلحت نامه
یی مشفقانه به حضرت نوشت و در آن نامه امام علیّ النقّی
علیه السّلام را تعظیم و اکرام کرد و نوشت: چون
مطلّع شدیم که عبداللّه بن محمّد نسبت به شما سلوک ناموافقی کرده، منصب او را
تغییر دادیم و محمّد بن فضل را به جای او نصب کردیم و او را مأمور به اعزاز و
اکرام و تجلیل شما نموده ایم. و نیز به آن حضرت نوشت که خلیفه مشتاق ملاقات و افرالبرکات
شما گردیده است و خواهان آن است که اگر بر شما دشوار نباشد متوجّه این صواب گردید
با هر که خواهید از اهل بیت و خویشان و حشم خدمت کاران خود با نهایت سکون و
اطمینان خاطر، به رفاقت هر که اراده داشته باشید و هر که خواهید بار کنید و هر گاه
اراده نمایید نزول کنید و یحیی بن هرثمه را به خدمت شما فرستاده که اگر خواهید در
این راه خدمت شما باشد و در هر باب اطاعت امر شما نماید، و در این باب سفارش بسیار
به او فرمود و بدانید که هیچ یک از اهل بیت و خویشان و فرزندان و مخصوصان خلیفه
نزد او از شما گرامی تر نیستند و نهایت لطف و شفقت و مهربانی نسبت به شما را دارد
و نوشت آن نامه را ابراهیم بن عبّاس در ماه جمادی الآخرة سنه دویست و چهل وسه.



 

پس ازشهادت امام جوادعلیه السّلامشیعیان نامه ای به خدمت امام علیّ النقّی علیه السّلام نوشتند ودر مورد امر امامت سؤال کردند
در پاسخ نوشتند: تا من زنده هستم مربوط به من می باشد چون مقدّرات الهی در حق
من جاری شد جانشین من برای شما معیّن خواهد بود،ولی کجاست یکی بعد از او؟
(اعلام الوری ص411)



 

تبعید امام هادی از مدینه به
سامرا



 

زمانی که حضرت هادی علیه السلامدر مدینه بود و جاذبه امامتش
مردم را از اطراف مدینه می کشید و جز تنقیح و توضیح فقیه امامیه کاری نداشت
عبدالله بن عمر والی مدینه بنابر خصومت دیرینه و بدخواهی درونی به متوکل عباسی
خلیفه عصر نامه ی سعایت آمیز نوشت و تهمت ها و افتراها به آن امام پاک
علیه السلامنسبت داد و آن حضرت را محل
اعمال نفوذ بیدادگری می دانست و همین نامه موجب شد که متوکل هرثمه را فرستاد و آن
حضرت را به سامرا برد.



 

از منابع تاریخی سال احضار امام هادی علیه‌السلامتوسط نامه‌ای که متوکّل به امام
هادی
علیه‌السلامنوشت سال 243ه.ق آمده است. بنابراین
قول مدّت توقف امام
علیه‌السلام
در سامرا تا زمان شهادت ایشان حدود 11 سال
خواهد بود. امّا علّت نامه امام جماعت حرمین به متوکّل این بود که به او می‌نویسد
: اگر تو را به مکّه حاجتی است علی بن محمّد
علیه‌السلام را از این دیار بیرون کن که بیشتر این
ناحیه را مطیع و منقاد خود کرده است. امام هادی
علیه‌السلام سه روز پس از نامه متوکل به همراه
فرزند خردسال خود امام حسن عسکری
علیه‌السلامو دیگر اعضای خانواده ی خود به همراه یحیی بن از مدینه به سامرا حرکت کرد.



 

ولی سامرا از مدینه بیشتر موقعیت داشت
که امام بتواند ترویج دین اسلام کرده و فقه جعفری را به مردم ایران و عراق و ترک و
افغان و هند و آفریقا بیاموزد و تا خبر حرکت امام هادی
علیه السلامبه شهرهای ایران رسید، دسته دسته مردم
به طرف سامرا حرکت کردند و از اهالی اصفهان مخصوصا ابوالعباس احمد بن نصر روایت
کرده که عبدالرحمن شیعی مذهب با گروهی برای درک عصر امام به سامرا رفتند و شکایتی
اعتراض آمیز هم به متوکل نمودند که چرا چنین محدودیتی برای آن پیشوای بزرگ قائل
شده. متوکل دستور داد حضرت هادی
علیه السلام را به دربار او بخوانند، امام بر اسبی سوار شد، چندین هزار نفر
مردم مسلمان و علاقمندان به خاندان عترت و طهارت که در سامرا جمع شده بودند در
اطراف رکاب او ایستاده، ابراز ارادت و علاقه می کردند و احساسات دوستی و فداکاری
خود را درباره او و خاندانش به شکرانه آموزش و پرورش جد بزرگوارش اظهار کرد، دعا
می کردند خداوند امام
علیه السلام را
از شرّ متوکل مصون دارد.



 

بدخواهان به قدری متوکل را بدبین ساخته
بودند که به نام امام هادی
علیه السلامغضبناک می شد، رگ های گردنش بلند شده فریاد می کشید، می کشم آن
زندیقی دعوی امامت می کند. لذا وقتی صحبت از امام شد، بر زانو نشسته و غضبناک شد و
گفت : سوگند به خدا خواهم کشت او را. چهار غلام را خواست و گفت تا علی بن محمد
علیه السلامبر من وارد شد او رابکشید، باز
تکرار کرد و الله او را خواهم کشت . چون امام
علیه السلامبا آن صولت و جلال وارد بر متوکل شد. لب
هایش کرد و دلش پر درد و الم بود تا متوکل او رادید برجست و از تخت خود فروآمد و
او را استقبال کرده در آغوش گرفت و بوسید و بی اختیار گفت: یا سیدی! یابن رسول
الله یا خیر خلق الله یا بن عمی یا مولای یا اباالحسن الهادی
علیه السلام. امام فرمود: پناه برخدا می برم. متوکل
پرسید: چرا در این وقت آمدی ؟ فرمود: قاصد تو آمد مرا طلب کرد. متوکل گفت: دروغ
گفته و دستور داد فتح بن خاقان و عبیدالله بن خاقان امام را مشایعت کردند تا به
منزل رسانیدیند. مامورین پرسیدند: ای خلیفه شما با آن دستوری که دادی و این عملی
که نمودی مخالفت داشت. جواب داد: هیبت ابوالحسن مرا گرفت که بی اختیار از تخت فرود
آمدم من حوالی او گوئی که بیش از صد شمشیر زن دیدم.
( تاریخ سامرا، ج 3، ص 31/حبیب السیر ،
ج 1، ص30)



 

هیبت و صلابت امام هادی علیه السلاممانند متوکل خلیفه قهار و
خونخوار عباسی را به خضوع انداخت و آن آفریننده که او را به ولایت و رهبری منصوب
کرده در حمایت خویش تا روز موعود حفاظت فرمود.





 

شرایط و اوضاع سیاسی و اجتماعی امام هادی علی نقی علیه السلام   



 

زوال هیبت و عظمت خلافت. خلافت چه در
دوره اموی   در دوره عباسی برای خود هیبت وجلالی داشت ولی در
این دوره بر اثر تسلط ترکان و بردگان بر دستگاه خلافت همچون گویی به دست این عناصر
افتاد آنگاه به هر طرف می خواستند پرتاب می کردند، خلیفه عملا یک مقام تشریفاتی
بود.



 

خلفای معاصر امام هادی علی
نقی
علیه
السلام
 



 

خلفای ملعون عباسی، به علت ترس و واهمه
شدید از اهل بیت

علیهم السلام
،
ایشان را در تنگنای شدید قرار می دادند و سعی می کردند که با اهانت از ارزش و
منزلت شان بکاهند. لذا در خلفای عباسی خصوصا در عصر امام هادی و حسن عسگری
علیهم السلام با محدود کردن مراودات امامان
شیعه، و محصور کردن امام هادی
علیه السلام در پایگاه نظامی و احظار کردن مکرر به بارگاه خلفای عباسی تمام
سعی خود را در از بین بردن دین  بکار برند.
و مکررا قصد جان مبارک امام
علیه السلام را داشتند. که در ذیل مطالب روایات گواه بر این حقیقت است.



 

معتصم: برادر مامون حکومت از سال 227-217 ه ق



 

واثق: پسر معتصم حکومت از سال 232-227ه ق



 

متوکّل، برادر واثق 248-232 ه ق: متوکل از
ظالم ترین و بی رحم ترین خلفای عباسی است همان کسی که دستور داد آرامگاه شریف ابا
عبد الله الحسین
علیه
السلام
را خراب
کرده و زمینهای اطراف آن را هموار کردند و در آن کشت و زرع نمودند و سخت گیری های
شدید و ممانعت جدی برای زائران حرم امام حسین
علیه السلام برقرار نمود. در پاره ای از نقل ها
گفته اند دست کسانی که قصد زیارت مضجع شریف امام حسین
علیه السلام را داشتند قطع می نمود.



 

منتصر: پسر متوکّل 6ماه حکومت کرد.



 

مستعین: پسر عموی منتصر حکومت از سال 252 -
248



 

معتّز: پسردیگر متوکّل حکومت از سال 252- 255.
(بحارالانوار ج50
ص114)



 

دوران پس ازشهادت امام جوادعلیه السّلام



 

امام هادی علیه السّلام پیوسته در مدینه بود تا ایّام جعفر متوکّل که آن حضرت را به
سرّمن رأی طلبید و سببش آن شد که بریحۀ عبّاسی که امام جماعت حرمین بود نامه ای به
متوکّل نوشت که: اگر تو را به مکّه و مدینه حاجتی هست، علی بن محمّد
علیه السّلام از این دیار بیرون بر، که اکثر این ناحیه ها را مطیع و منقاد
خود گردانیده است، و جماعتی دیگر نیز به این مظمون کاغذ به متوکّل نوشتند. و عبداللّه بن محمّد والی مدینه اذیّت
و اهانت بسیار به آنان بزرگوار می رسانید تا آنکه نامه ها به متوکّل نوشت در باب
آن جناب که سبب خشم و غضب متوکّل گردید. چون حضرت مطلّع شد، که والی مدینه به
متوکّل امری چند نوشته که موجب اذیّت و آزار او نسبت به آن جناب خواهد گردید، نامه
ای به متوکّل نوشت و در آن نامه درج کرد که والی مدینه آزار و اذیّت به من می
رساند و آنچه در حقّ من نوشته محض کذب و افتراست. متوکّل برای مصلحت نامه ای
مشفقانه به حضرت نوشت و در آن نامه امام علیّ النقّی
علیه السّلام را تعظیم و اکرام کرد و نوشت: چون
مطلّع شدیم که عبداللّه بن محمّد نسبت به شما سلوک نا موافقی کرده، منصب او را
تغییر دادیم و محمّد بن فضل را به جای او نصب کردیم و او را مأمور به اعزاز و
اکرام و تجلیل شما نموده ایم. و نیز به آن حضرت نوشت که خلیفه مشتاق ملاقات وافرالبرکات
شما گردیده است و خواهان آن است که اگر بر شما دشوار نباشد متوجّه این صواب گردید
با هر که خواهید از اهل بیت و خویشان و حشم و خدمتکاران خود با نهایت سکون و
اطمینان خاطر، به رفاقت هر که اراده داشته باشید و هر که خواهید بار کنید و هر گاه
اراده نمایید نزول کنید و یحیی بن هرثمه را به خدمت شما فرستاده که اگر خواهید در
این راه خدمت شما باشد و در هر باب اطاعت امر شما نماید، و در این باب سفارش بسیار
به او فرمود و بدانید که هیچ یک از اهل بیت و خویشان و فرزندان و مخصوصان خلیفه
نزد او از شما گرامی تر نیستند و نهایت لطف و شفقت و مهربانی نسبت به شما را دارد
و نوشت آن نامه را ابراهیم بن عبّاس در ماه جمادی الآخرة سنه دویست و چهل وسه.



 

پس
ازشهادت امام جواد
علیه
السّلام
شیعیان
نامه ای به خدمت امام علیّ النقّی
علیه السّلام نوشتند و در مورد امر امامت سؤال کردند. امام علیّ النقّیعلیه السّلام در پاسخ نوشتند: تا من زنده هستم مربوط به من
می باشد چون مقدّرات الهی در حق من جاری شد جانشین من برای شما معیّن خواهد بود، ولی
کجاست جانشین بعد از او؟
(اعلام الوری ص411)





 

محل اسکان امام هادی علیه السلام



 

صالح بن سعید می گوید: روزی داخل سامرا
شدم و به خدمت امام هادی
علیه السلام
رسیدم و گفتم : این متوکّل ستمکاران در خاموش کردن نور تو و پنهان کردن نام تو در همه ی جهات کوشیده اند تا این که تو را
در پنین جایی فرود آورده اند که محل اقامت گدایان و غربان بی نام و نشان است.



 

امام هادی علیه السلام فرمودند: ای پسر سعید! تو هنوز در شناخت ارزش و منزلت ما در این پایه هستی، و
گمان می کنی که اینها با مقام بالای ما
منافات دارد و نمی دانی کسی را که خدا بلند کرد، با این چیزها پست نمی شود؟



 

پس با دست مبارک خود به جانبی اشاره کرد
و من به آنجا نگاه کردم. ناگهان بستانهایی را دیدم که به انواع ریحانها آراسته بود
و باغهایی دیدم که به انواع میوه ها پیراسته شده و نهرهایی که در صحن باغها جاری
بود و قصرها و حوریان و غلمانهایی در آنها مشاهده کردم که هرگز نظیر آن را حتی تصور
هم نکرده بودم. از مشاهده این صحنه ها دیده ام حیران، و عقلم پریشان شد. پس امام هادی
علیه السلام فرمودند: ما هر جا که باشیم اینها از
برای ما مهیا است و در کنار سرای گدایان نیستیم.(
اصول کافی، عجایب ومعجزات شگفت انگیز از
چهارده معصوم ص498
)



 

اهانت به امام علیه السلام و نداشتن امنیت در
زندگی ایشان



 

ابراهیم بن محمد طاهری
گوید:
متوکل عباسی
در اثر دملی که در آورد بیمار شد و نزدیک به مرگ رسید، کسی هم جرات نداشت آهنی به
بدن او رساند. مادرش نذر کرد: اگر او بهبود یافت از دارائی خود پول بسیاری خدمت
ابوالحسن علی بن محمد علیه السلام   فرستد.
فتح بن خاقان وزیر متوکل گفت: ای کاش نزد این مرد ( امام هادی
علیه السلام  ) می فرستادی، زیرا حتما او راه معالجه ای که
سبب گشایش تو شود می داند. متوکل شخصی را نزد حضرت فرستاد و او مرض اش را به حضرت
توضیح داد. پیغام آورنده برگشت و گفت: دستور داد، درده روغن را گرفته، با گلاب
پخمیر کنند و روی زخم گذارند، چنین معالجه به آنها خبر داده اند همگی مسخره کردند.
فتح گفت: به خدا که او نسبت به آن چه فرموده داناتر است، درده روغن را حاضر کردند
و چنان که فرموده بود عمل کردند و روی دمل گذاشتند، متوکی را خواب ربود و آرام
گرفت، سپس سرباز کرد و هر چه داشت ( از چرک و خون ) بیرون آمد. مژده بهبودی او را
به مادرش دادند، او ده هزار دینار نزد حضرت فرستاد و مهر خود را بر آن ( کیسه پول
) بزد. متوکل چون از بستر مرض برخاست بطحائی علوی، نزد او سخن چینی کرد که برای امام
هادی
علیه
السلام 
پول و اسلحه می فرستند، متوکل به سعید
دربان گفت: شبانه بر او حمله کن و هر چه پول و اسلحه نزدش بود بردار و نزد من
بیاور.



 

ابراهیم بن محمد گوید: سعید دربان به من
گفت: شبانه به منزل حضرت رفتم و با نردبانی که همراه داشتم به پشت بام رفتم، آن
گاه چون چند پله پائین آمدم در اثر تاریکی ندانستم چگونه به خانه راه یابم. ناگاه
مرا صدا زد گه! ای سعید! همان جا باش تا برایت چراغ آورند، اندکی بعد چراغ آوردند
من پائین آمدم و حضرت را دیدم که جبه و کلاهی پشمی در بردارد و جانمازی حصیری در
برابر اوست یقین کردم نماز ، می خواند، به من فرمود: اتاق ها در اختیار تو، من
وارد شدم و بررسی کردم و هیچ نیافتم. در اتاق خود حضرت، کیسه پولی با مهر مادر
متوکل بود و کیسه سر به مهر دیگری، به من فرمود: جانماز را هم بازرسی کن. چون آن
را بازرسی کردم شمشیری ساده و در غلاف در زیر آن بود آن را برداشتم و نزد متوکل
رفتم. چون نگاهش به مهر مادرش افتاد که روی کیسه پول بود دنبالش فرستاد او نزد
متوکل آمد.



 

یکی از خدمتگزاران مخصوص به من خبر داد
که مادر متوکل به او گفت: هنگامی که بیمار بودی و از بهبودیت ناامید گشتم نذر کردم
اگر خوب شدی از مال خود ده هزار دینار خدمت او فرستم. چون بهبود یافتی پول ها را
نزدش فرستادم و این هم مهر من است روی کیسه. متوکل کیسه دیگر را گشودو در آن هم
چهارصد دینار بود سپس کیسه پول دیگری را به آن اضافه کرد و به من دستور داد که همه
را به نزد حضرت برم. من کیسه ها را با شمشیر خدمتش بردم و عرض کردم: آقای من این
ماموریت بر من ناگوار آمد. فرمود: " ستمگران به زودی خواهند دانست که چه
سرانجامی دارند." آخر سوره 26
( اصول کافی ج 2، ص425)



 

سوء قصد متوکل ملعون به جان
مبارک امام هادی
علیه السلام



 

ابن اورمه می گوید: در زمان متوکل به
سامرا رفتم و بر سعید حاجب وارد شدم و این در وقتی بود که متوکل امام هادی علیه
السلام را به او سپرده بود تا امام را بکشد.



 

سعید رو به من کرد واز روی استهزاء گفت:
آیا دوست داری خدای خود را ببینی؟ گفتم: سبحان الله ! خدا که با چشم دیده نمی شود.
او گفت: منظورم آن کسی است که شما او را امام خود می پندارید. گفتم: بی میل نیستم.
آن گاه گفت: من مأموریت دارم او را بکشم و فردا این کار را می کنم.



 

ابن اورمه می گوید: وارد اتاقی شدم که
حضرت در آن زندانی بود. دیدم قبری در پیش روی امام
علیه السلام کنده شده است. سلام کردم و سخت گریستم.
امام
علیه السلام از علت گریه من پرسید؟ عرض
کردم: برای آن چه می بینم.



 

امام علیه السلام فرمودند: برای این موضوع گریه نکن زیرا
آنها به هدفشان نمی رسند. سپس فرمودند: دو روز بیشتر طول نمی کشد که خداوند خون او
و یارانش را که دیدی خواهد ریخت. ابن اورمه می گوید: به خدا سوگند دو روز بعد
متوکل به دست سه تن از ترکان به نامهای یاغز، تامش، معطون کشته شد.
(بحارالانوار ج5ص195 از کتاب
گنج سعادت ص247-248)



 

شکوه عظمت امام هادی علی نقی علیه السلام



 

فضل بن احمد روایت می کند: پدرم گفت: یک
روز نویسنده معتز پسر متوکّل وقتی وارد بر او شدیم او اجازه نشستن به معتز نداد و
چهره دگرگونی داشت و خشم از تمام وجود عیان بود. رو کرد به فتح بن خاقان سوگند به
خدا این مرد امام هادی علی نقی
علیه السلام  راخواهم کشت او ادعای
دروغ کرده و به دوست من آسیب می رساند.



 

پسر متوکّل فرمان داد که چهار نفر از
غلامان بد زبان و نفهم مرا احضار کنید آنها را حاضر کرد متوکّل به هر کدام یک
شمشیر داد و به آنها فرمان داد که هنگام 
ورود امام هادی علی النقی
علیه السلام  به عربی سخن نگویند و
با شمشیر های خود به او حمله نمایند. و سخت او را شمشیر بزنند. در این هنگام متوکّل
می گفت: سوگند به خدا بعد از کشتن امام هادی علی نقی
علیه السلام  او را می سوزانم .



 

لحظه ای نگذشت که امام هادی علی النقی علیه السلام  وارد شد و قبل از ورود او مردم ، آمده بودند و
خبر ورود آن حضرت را به متوکل داده بودند. آنها گفتند: ابوالحسن امام هادی
علیه السلام  آمد. نگاه کردم دیدم امام هادیعلیه السلام  است، که می آید و لب هایش حرکت می کند و نشانه های اندوه و
پریشانی در چهره ی او دیده نمی شود به محض این که متوکّل امام هادی
علیه السلام را  دید خود را از تخت به زیر افکند و به سوی او
رفته و او را در آغوش گرفت و میان دو چشم و دست هایش را بوسید در حالی که شمشیر در
دستش بود، خطاب به امام هادی علی النقی
علیه السلام  می گفت: آقای من ای
سرور من! ای فرزند پیامبر
صلی الله علیه و آله ای بهتری خلق خدا! ای پسر عمو و مولای من! ای ابو الحسن علیه السلام  !



 

متوکّل گفت: ای آقای من! برای چه در این
هنگام به اینجا آمده ای؟



 

امام هادی علی نقی علیه السلام  فرمودند: فرستاده تو نزدم آمد و گفت: متوکّل تو را می طلبد،
متوکّل گفت: این زنا زاده دروغ گفته به هر جا می خواهی برو. سپس به بعضی از حاضران
رو کرد و گفت: ای فتح ! ای حضرت عبدالله ! ای معتضد! آقایتان و آقای مرا بدرقه
کنید وقتی که آن غلامان امام هادی علی نقی
علیه السلام  را دیدند با کمال ترس و وحشت در برابرش به خاک
افتادند.
وقتی
امام
علیه السلام  خارج شد، متوکّل آن غلامان را طلبید. به آنها
گفت: چرا فرمان مرا اجرا نکردید؟ آنها در پاسخ گفتند: هیبت و شکوه او ما را فرا
گرفت و در اطراف او صد شمشیر برهنه دیدیم و نتوانستیم شمشیر به دستان را بنگریم از
این رو ترس و  وحشت بر قلوب ما چیره شد و قادر
به اجرای فرمان نشدیم
متوکّل به فتح بن خاقان گفت: ای فتح! این امام تو است.



 

فتح به روی او خندید و گفت: حمد و ستایش خداوندی را که چهره امام را نورانی فرمود و دلیش
را روشن ساخت.
(بحارالانوار ج50 ص196)





 


آرشیو مطالب
Skip Navigation Links

دلنوشته ها
 این بخش در حال
به روزرسانی می باشد

تصاویر سایت
 این بخش در حال
به روزرسانی می باشد