مظلومیت امیر المؤمنین
علی بن ابی طالب علیهالسّلام پس از شهادت پیامبر صَلّی
الله عَلیهِ وَ آلهِ و سَلّم: وقتی علی بن ابی طالب علیهالسّلام از دفن حضرت رسول صلّی
الله علیه و آله و سلّم فارق شد، بی وفایی اصحاب کفر و نفاق را
مشاهده نمود و شب هنگام، فاطمه سلام الله علیها را سوار بر مرکبی همراه
حسنین علیهالسّلام با خود برداشت و به خانه یک یک مهاجران و
انصار در آمد و ایشان را از عقوبت الهی ترسانید و وصیّت رسول خدا صلّی
الله علیه و آله و سلّم را در غدیرخم، بر ایشان خواند و از آنها
یاری طلبید. از آن همه مردم چهل و چهار نفر با او بیعت کردند و تا هنگام صبح تنها
چهار نفر (سلمان، اباذر، مقداد، زبیر) بر بیعت خود باقی
مانده بودند و تا سه شب (به روایتی چهل شب)، حضرت مردم را به یاری خود خواند و جز
همان چهار نفر اجابت ننمودند. در حالی که امام احمدبن حنبل در
مسند و خوارزمی در مناقب و دیگر علمای اهل سنت نقل نموده اند که:
رسول اکرم صلّی
الله علیه و آله و سلّم فرمود: ای جماعت انصار!
آیا دلالت نکنم شما را به چیزی که اگر به او متمسّک شوید هرگز بعد از من گمراه
نشوید؟ عرض کردند: بلی. فرمود: این است علی بن ابی طالب، پس او را دوست بدارید و
اکرامش کنید و متابعتش نمایید. به درستی که او با قرآن و قرآن با اوست و او
شما را هدایت می کند به طریق هدایت و دلالت نمی کند بر خلاف و آن چه گفتم
به شما، جبرئیل به من خبر داده است. و از طرق متعدد آمده است که: علیٌ مع الحق و الحقّ
مع العلی. علی با حق است و حق با علی ست.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج18 ص24،
مناقب خوارزمی ص75، تاریخ ابن عساکر ج3 ص214)
مولا علی علیهالسّلام به مسجد رفتند و در جمع
اصحاب حجت را بر مردم تمام کردند و آیاتی که جبرئیل در شأن او آورده بود بر ایشان
خواندند و از مهاجر و انصار شهادت بر حقیقت گفته های خویش طلب نمودند، همه به
راستی گفتار او شهادت دادند.
عمر و ابوبکر چون دیدند
که مردم نزدیک است از بیعت با آن ها برگردند جمعیت را متفرق نمودند. چون حضرت علی علیهالسّلام از آن ها مأیوس شد
به خانه رفت و به امر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به جمع آوری قرآن مشغول
شد و بعد از مدّتی کار خود را پایان داد و قرآن را در کیسه ای قرار داد و به مسجد
رفت و قرآن را به مردم عرضه نمود. چون در آن قرآن چند آیه بود که کفر و نفاق
منافقان آن قوم و خلافت علی علیهالسّلام و فرزندان او را تصریح می
کرد، عمر نپذیرفت. علی علیهالسّلام خشمناک شد و قرآن را برداشت و فرمود: این
قرآن را دیگر تا ظهور حضرت مهدی علیهالسّلام نخواهید دید و به
خانه خویش بازگشت.
خطبه شقشقیه:
مولا علی علیهالسّلام در خطبه ای که به
شقشقیه معروف است می فرمایند: آگاه باشید، به خدا سوگند که پسر ابی قحافه
(ابوبکر) خلافت را مانند پیراهنی پوشید و حال آن که می دانست من برای خلافت مانند
قطب وسط آسیاب هستم و علوم و معارف از سرچشمه فیض من مانند سیل سرازیر می شود و
هیچ پرواز کننده ای در فضای علم و دانش به اوج رفعت من نمی رسد. پس(چون ابوبکر
پیراهن خلافت را به ناحق پوشید و مردم او را مبارک باد گفتند)، جامه خلافت را رها
و پهلو از آن تهی نمودم و در کار خود اندیشه کردم که آیا بدون دست (نداشتن سپاه و
یاور) حمله کرده یا آن که بر تاریکی کوری (گمراهی خلق) صبر کنم که در آن پیران را
فرسوده، جوانان را پژمرده و پیر ساخته، مؤمن رنج می کشد تا بمیرد، دیدم صبر کردن
خردمندی ست. پس صبر کردم در حالتی که خار در چشم و استخوان در گلو بودم (بسیار
اندوهگین شدم، زیرا در خلافت ابوبکر و دیگران جز ضلالت و گمراهی چیزی نمی دیدم و
چون تنها بوده و یاری نداشتم، نمی توانستم سخنی بگویم). میراث خود را تاراج رفته
می دیدم.(نهج البلاغه خ3)
آتش کشیدن درب خانه ی حضرت فاطمه سلام الله علیها در مدارک شیعه
از سلمان فارسی روایت است که: چون شب شد حضرت علی علیه السّلام حضرت زهرا سلام الله علیها را سوار بر دراز گوشی
کرد و دست حسنین علیهم السّلام را گرفت و به خانه ی هریک از اهل بدر از مهاجرین و انصار رفت و حقّ امامت و
خلافت خویش را بر ایشان یادآوری کرد و طلب یاری از ایشان کرد. اجابت او را نکردند
مگر 44 نفر و به روایت دیگر 24 نفر. پس علی علیه السّلام گفت اگر راست می گویید
سرهای خود را بتراشید و اسلحه ی خود را بردارید و بامداد بیایید نزد من که با من
بیعت و تا کشته شوید دست از یاری من بر ندارید. چون صبح شد هیچ یک نیامدند به
غیر از 4 نفر: سلمان، ابوذر، مقداد و عمّار.
سه شب حضرت چنین کرد و در
هر سه شب فقط همین چهار نفر آمدند. چون حضرت متوجّه شد که آن ها با او در مقام مکر
هستند و او را یاری نمی کنند، در خانه نشست و مشغول جمع آوری قرآن شد و از خانه
بیرون نیامد تا همه ی قرآن را جمع کند که متفرّق بود در پوست ها و چوب ها و
استخوان ها. پس ابوبکر لعنةالله علیه فرستاد که بیا و با من بیعت کن!!! حضرت
فرمود: "من سوگند یاد کرده ام که ردا بر دوش نگیرم مگر برای نماز تا قرآن
را جمع کنم."
پس حضرت چند روز بعد قرآن
را جمع آوری کرد و در میان جامه ای گذاشت و سرش را مهر و موم کرد. پس آن را در
مسجد آورد وقتی که ابوبکر و عمر لعنةالله علیهما و صحابه در مسجد بودند، و ندا کرد
که: "یا ایّها النّاس! چون حضرت رسول صلّی الله علیه و آله از دنیا رفت مشغول غسل و
تکفین و تجهیز او گردیدم و بعد از آن مجموع قرآن را در این جامه جمع کردم و هیچ
آیه ای نازل نشده مگر حضرت رسول صلّی الله علیه و آله آن را بر من خوانده و
تأویلش را به من گفته و در قیامت نگویید ما از این غافل بودیم! و نگویید که من
شما را به یاری خود نخواندم و حقّ را به یاد شما نیاورده ام و شما را به کتاب خدا
دعوت نکرده ام!"
عمر گفت: ما قرآن تو را نمی خواهیم!!! حضرت فرمودند:
"دیگر این قرآن را نخواهید دید تا مهدی علیه السّلام از فرزندانم این قرآن را
ظاهر گرداند" و به خانه ی خود بازگشت. پس عمر ملعون به ابوبکر ملعون گفت: علی
علیه السّلام را بطلب تا بیعت کند، تا
او بیعت نکند ایمن نیستیم! ابوبکر فرستاد که اجابت کن خلیفه ی رسول الله را!!! حضرت فرمود: "سبحان
الله! چه زود بر حضرت رسول الله صلّی الله علیه و آله دروغ بستید؟! ابوبکر و
جمعی که در دور او هستند همه می دانند که خدا و رسول او غیر از من کسی را خلیفه
نکردند."
بار دیگر آن ملعون فرستاد
که اجابت کن امیر مؤمنان
ابوبکر بن ابی قحافه را!!! حضرت تعجّب کرد و فرمود: "سبحان الله! اندک
وقتی است که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله از میان ایشان رفته است،
او خود می داند که امیرالمؤمنین،
جز برای من برای هیچ کس صلاحیّت ندارد و او هفتمین نفر بود که حضرت رسول صلّی الله علیه و آله ایشان را امر کرد که "بر
من سلام کند و من را امیرالمؤمنین بنامد".
پس عمر به
ابوبکر گفت: چرا نمی فرستی که علی علیه السّلام و این چهار نفر را
بیاورند که با تو بیعت کنند؟ ابوبکر گفت: چه کسی را بفرستم؟ عمر گفت: قنفذ را می فرستم که او مردی درشت و غلیظ و بی شرم است از
قبیله ی بنی عدی. پس او را با جمعی از اعوان و یاران خود به خانه ی علی علیه السّلام فرستاد. چون رفتند حضرت
علی علیه
السّلام
رخصت ندادند و آن ها برگشتند و عمر به آنان گفت که بی رخصت داخل شوید!!! وقتی رفتند حضرت زهرای
مطهّره سلام
الله علیها سوگند یاد کردند ایشان را که بی رخصت وارد خانه نشوند. قنفد آنجا ماند و
اصحاب برگشتند و خبر به عمر بردند.
عمر سخت خشمگین شد و به
غضب آمد و گفت: ما را به گفته
ی زنان چه کار است؟!!! و امر کرد که جمعی را که بر دور او بودند هیزم
برداشتند و خود نیز هیزم برداشت و به در خانه ی اهل بیت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله گذاشتند و فریاد زد: یا
علی! بیرون بیا و با خلیفه ی رسول خدا بیعت کن و الّا آتش در خانه ات می افکنم!!!
پس حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برخاست و فرمود: "چه می خواهی
از ما ای عمر!!!" آن ملعون گفت: در را بگشا وگرنه خانه ی شما را با شما می سوزانم!
حضرت صدّیقه طاهره سلام الله علیها فرمودند: "ای عمر!
از خدا نمی ترسی و به خانه ی من می خواهی درآیی؟!" آن بی حیا بازگشته و آتش
طلبید و به در انداخت. فاطمه سلام الله علیها فریاد زد: "یا ابتاه! یا رسول الله!" و عمر سر غلاف شمشیر را بر پهلوی آن نور عالمین
زد و تازیانه را بلند کرد و بر ذراع آن شریفه زد. پس حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام برخاست و بی تاب شد و آن
ملعون بی شرم را گرفت و بر زمین زد و بینی اش را شکست و گردنش را پیچید و خواست او
را بکشد ولی به خاطر آورد وصیّت حضرت رسول الله صلّی الله علیه و آله را که او را امر کرد به
صبر و نهی از مقاتله با ایشان و فرمود: "ای پسر صحّاک! اگر نه تقدیری می بود
از حقتعالی و عهدی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله با من در این باب بسته
بود، می دانستی که بی رخصت در خانه ی من وارد شدن یعنی چه؟!"
و آن منافقان وارد خانه ی
علی علیه
السّلام
شدند و او را دست بسته نزد ابوبکر لعنةالله علیه بردند و عمر لعنةالله علیه و
گروهی که عبارت بودند از خالدبن ولید، ابو عبیده جرّاح، سالم، مغاذبن جبل، مغیرة
بن شعبه، اسید بن خفیر و بشیر بن سعد و سایر منافقین علیهم الّعنة که مکمّل او
بودند با شمشیر های برهنه بر بالا سر علی میرالمؤمنین علیه السّلام ایستاده بودند.(حقّ الیقین علّامه محمّد
باقر مجلسی ج1ص161_162_163)
حضرت فاطمه سلام الله علیها می فرماید : هیزم زیادی کنار خانه ما جمع کردند و آتش آوردند تا در را
بسوزانند و ما را نیز بسوزانند. (بحارالانوار
ج30ص348)
حضرت فاطمه سلام االله علیها فرمودند: ای پسر خطاب ! آیا می خواهی درب خانه ام را آتش بزنی ؟ عمر
گفت: آری ! این محکم ترین امر است در آنچه پدرت آورده است. (الشافی فی الامامة ج3 ص241)
امام صادق علیه السلام می فرماید: هیزم هایی که از آتش زدن درب خانه فاطمه سلام الله علیها باقی مانده است نزد ما موجود است و آن را به عنوان سند مظلومیت فاطمه سلام الله علیها از یکدیگر به ارث می بریم. (دلائل الامة ص238)
آتش کشیدن درب خانه ی حضرت فاطمه سلام الله علیها در مدارک اهل تسنن
یکی از شبهاتی که مطرح می شود این است که جریاناتی چون
احراق درب خانه ی وحی و شهادت حضرت محسن علیه السلام در جریان هجوم به خانه
صدیقه ی طاهره از مسائلی است که فقط شیعه نقل کرده است. حال ما در این مبحث
عبارت ها و روایاتی که علمای اهل سنت از قرن سوم هجری تا کنون در کتاب های خود نوشته
اند را خواهیم آورد که تصریحا و تأویلا اشاره به وقایع مذکور دارد. پس از مطالعه
این روایات قضاوت با شماست که آیا این وقایع و رویدادهای تاریخ قابل انکار است؟
در
کتب فریقین مسطورات و در اَلسَنه و اَفوا (کتب اهل سنّت) آمده است: چون حضرت امیرالمؤمنین
علی علیه
السّلام
دید که این امّت به طریق قوم موسی عمل نموده التفات به سفارش پیغمبر خود ننمودند و
نقض عهد روز غدیر خم نمودند و به گوساله پرستی تن در دادند و درهای
ظلالت را بر روی خود گشودند، به موجب آیه ی "اِنّ اللهَ مَعَ الصّابرین" همانا
خداوند با صابرین است.بقره153، ترک صحبت اصحاب نموده و به جمع آوری و ترتیب قرآن مشغول گردید و در کنج خانه
ی خویش ساکن شده و شب و روز به عبادت الهی و تذکّر سنن و آداب حضرت رسالت اشتغال
داشت و معاندان مکرّر کسی به طلب آن حضرت می فرستادند و در هر مرتبه رسولان جواب
ها شنیده و برمی گشتند، تا آنکه آتش نفاقِ یاران شیطان صفت شعله ور شده و بعد از
تمهید بساط مشورت با یکدیگر قرار به آن دادند عمربن خطّاب لعنةالله علیه و
عبدالرّحمن بن عوف و قنفذ که یکی از خویشان ابوبکر ملعون بود (در کتاب احسن الکبار
او را از خویشان عمر دانسته اند) با جمعی دیگر از منافقین با شمشیر های حمایل کرده
و غلامی هیمه به دوش و آتش به دست به طلب آن حضرت روند و اگر در آمدن تعلّلی ورزد، آتش در آن خانه زنند و آن خانه را و هرکه در
آن خانه باشد بسوزانند! و چون بدان خانه رسیدند، آوازها بلند کردند و هریک به نحوی
آن حضرت را می طلبیدند و آن جمله ی عمربن الخطّاب لعنةالله علیه این بود که الفتحوا الباب والّا حرّقتناه علیکم، یعنی
در را باز کنید و الّا آن را آتش زده و خانه را با شما می سوزانم.(السَبعة من السلف من
الصّحاح السِّته ص12_30_31، از کتاب حدیقةالشّیعه علّامه مقدّس اردبیلی ج1ص43، شرح ابن ابی الحدید ج2ص56 و ج6ص48، انساب الاشراف ج1ص586،
عقد الفرید ج5ص12)
در
روایتی ابن قُتَیبِه نقل کرده است که ابوبکر در مرض موت می گفت: لیتنی کُنتُ تَرَکتُ فاطمة. یعنی ای کاش آن روز درِ خانه ی فاطمه را نمی سوزاندم.(الامامة والسّیاسة ابن قتیبه ج1ص36، حدیقة الشّیعه علامه
مقدّس اردبیلی ج1ص44)
ابوبکر
عبدالله بن محمد بن ابی شیبه ،شیخ و استاد بخاری در کتاب المصنف می گوید: آنگاه که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله برای ابوبکر بیعت می گرفتند. علی علیه السلام و زبیر برای مشورت در
این امر نزد فاطمه سلام الله علیها دختر پیامبراکرم صلی الله علیه و
آله آمد و شد می کردند. عمر بن خطاب با
خبر گردید و به نزد فاطمه سلام الله علیها آمد و گفت: ای دختر رسول خدا صلی
الله علیه و آله ! به خدا در نزد ما کسی
محبوبتر از پدرت نیست و پس از او محبوبترین تویی!! و به خدا قسم این امر مرا مانع
نمی شود که اگر آنان نزد تو جمع شوند، دستور دهم که خانه را با آنها به آتش نکشند.
اسلم گفت: چون عمر از نزد فاطمه سلام الله علیها بیرون شد، علی علیه السلام و... به خانه برگشت؛ پس فاطمه سلام الله علیها گفت: می دانید که عمر نزد من آمد، و به خدا قسم یاد کرده اگر شما (بدون اینکه
با ابوبکر بیعت کنید) به خانه برگردید خانه را با شما
به آتش می زند. و به خدا قسم که او به سوگندش
عمل خواهد کرد.(المصنف ج7 ص 432ح
37045 ،سیوطی در کتاب مسند ص36 ،ابن عبد البر در کتاب الاستیعاب ج3ص975، شهادت
حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها واقعیتی انکار ناپذیر از سیّد علیرضا حسینی
انتشارات دلیل ما ص11و12)
عمر به مقتضای قسمش عمل کرد و بیت
اهل البیت را به آتش کشید. (بلاذری کتاب انساب الاشراق، شهادت حضرت فاطمه الزهرا سلام الله
علیها واقعیتی انکار ناپذیراز سیّد علیرضا حسینی انتشارات دلیل ما ص21)
در
تاریخ طبری ج3 ص198، الامامة والسیاسة ج1 ص 13 ، شرح ابن ابی الحدید ج1 ص134 به
ترتیب از طبری و ابن قتیبه دینوری و عزّالدین معتزلی چنین می خوانیم: آتش خواست و گفت: والله خانه را
آتش خواهم زد مگر آنکه برای بیعت بیرون
آئید و یا اینکه همه برای بیعت از خانه خارج شوید و گرنه خانه را با هر کس در آن
است آتش خواهم زد. مردی گفت: در این خانه فاطمه سلام الله علیها است !! وی گفت : حتی اگر او باشد !! (فاطمه الزهرا سلام الله
علیها از ولادت تا شهادت ص 301و302:سید محمد کاظم قزوینی ، مترجم دکترحسین فریدونی
مسعودی
متوفی 346 (ه ق) در کتاب خود به نام اثباة الوصیه ص124 تحت عنوان حکایة السقیفه می
گوید: پس حضرت امیر المومنین علی علیه السلام با
عدهّ ای از پیروان و شیعیانش در منزلش دست به مبارزه حقی زدند چون پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلم به وی چنین دستوری داده بود. در این هنگام عده ای به خانه
اش حمله ور شده و به آن جا هجوم آوردند و درب خانه اش را به آتش کشیدند و او را به
زور از خانه خارج کردند آنها سیّده زنان حضرت فاطمه سلام الله علیها را در پشت درب فشار سختی دادند به حدّی که محسن را سقط کرد. ( اثبات الوصیة ص124، شادمانی دل پیامبرصلّی
الله علیه و آله و سلم مولف احمد رحمانی همدانی ص691 چاپ سوم 1376 شمسی انتشارات
بدر)
ابن
عبدربّه متوفی 548 ه ق در کتاب عقدالفرید چاپ مصر ج3 ص 64، تاریخ ابی الفداء ج1 ص156
، اعلام النساءج3 ص1207به ترتیب از عبدربه و ابوالفداء و عمر رضا کحّالة چنین آمده
است: ابوبکر لعنة الله، عمر لعنة الله را به
خانه آنان اعزام داشت و به عمرلعنة
الله و یاران او گفت: اگر ابا کردند با
ایشان بجنگ. آنگاه عمرلعنة الله با توده ای از آتش روانه شد تا خانه آن (اهل بیت)
را آتش بزند فاطمه سلام الله علیها او را دید و گفت : پسر خطاب ! آیا می خواهی خانه ما را بزنی
؟ گفت: آری ، مگر آنکه در آنچه همه مردم داخل شدند شما نیز داخل شوید (با
ابوبکرلعنة الله بیعت کنید).(
انساب الاشراف ج1ص 586، شادمانی دل پیامبرصلّ الله علیه وآله وسلم مولف احمد
رحمانی همدانی ص686 چاپ سوم 1376 شمسی انتشارات بدر ، فاطمه الزهرا سلام الله علیها از ولادت تا شهادت ص
301:سید محمد کاظم قزوینی ، مترجم
دکترحسین فریدونی)
پس از آنکه ابوبکرلعنة الله به زور تهدید وشمشیر از مردم
بیعت برای خود گرفت، عمرلعنة الله و قنفذ لعنة
الله و گروهی را به در خانه حضرت علی علیه السلام و
فاطمه سلام الله علیها اعزام کرد. عمرلعنة
الله بر در خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها هیزم گرد آورده و خانه را به آتش کشید. هنگامی که فاطمه سلام الله علیها پشت در آمد تا آنان را دور سازد، عمرلعنة الله فاطمه سلام الله علیها را پشت در فشاری داد که کودکی که در رحم داشت سقط کرد و میخ در به سینه اش فرو
رفت و به دنبال آن تا هنگام رحمت بیمار و ناتوان به بستر افتاد. (مقاتل بن عطّیه ص505،شادمانی دل
پیامبرصلّی الله علیه وآله وسلم مولف احمد رحمانی همدانی ص743 چاپ سوم 1376 شمسی
انتشارات بدر)
بلاذری
در کتاب انساب الاشرف خود جلد اول ص404، ص586 چاپ مصر در حدیث 1184 ذکر نموده است: ابن خزّابه یا ابن خرداذ به در غرر گوید: زیدبن اسلم چنین
گوید: من نیز جزء کسانی بودم که به خانه فاطمه سلام الله علیها همراه عمر هیزم بردیم آن هنگام که علی و یاران وی از بیعت امتناع
ورزیدند عمر به فاطمه سلام الله علیها گفت : از خانه بیرون آی و گرنه
خانه را با هرکه در آن است آتش خواهم زد. و وی همچنین گوید: در خانه
علی و فاطمه و حسن وحسین و عدّه ای از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند. فاطمه گفت
: آیا من و فرزندانم را به آتش خواهی کشید؟ گفت: آری والله ، مگر اینکه از منزل
خارج شوید و بیعت نمایید. (به نقل از کتاب فاطمه الزهرا سلام الله علیها از ولادت تا
شهادت ص 303و304:سید محمد کاظم قزوینی ، مترجم
دکترحسین فریدونی)
بلاذری(متوفی
279ه ق) می گوید: ابوبکر به علی علیه
السلام پیغام فرستاد تا با وی بیعت کند اما
علی علیه السلام نپذیرفت. سپس عمر با مشعلی آمد، فاطمه سلام الله علیها ناگاه عمر را با مشعل در خانه اش یافت، پس فرمود: یا
بن الخطاب! آیا من نظاره گر باشم و حال آنکه تو در خانه ام را بر من به آتش می
کشی؟ عمر گفت: بلی. این کار من از دین پدر تو محکم تر است. (ابن عبدالبر کتاب الاستیعاب ج3ص975، شادمانی دل پیامبرصلّ
الله علیه وآله وسلم مولف احمدرحمانی همدانی ص686 چاپ سوم 1376 شمسی انتشارات
بدر، شهادت حضرت فاطمه الزهرا سلام الله
علیها واقعیتی انکار ناپذیراز سیّد علیرضا حسینی انتشارات دلیل ما ص13)
ابوالغداء
می گوید: سپس ابوبکر، عمربن
الخطاب را به سوی علی علیه
السلام و آنان که با او بودند فرستاد تا
آنان را از خانه فاطمه سلام الله علیها بیرون کند. و گفت: اگر از دستور تو سر باز زدند با آنان
بجنگ. پس عمر مقداری آتش آورد تا خانه را آتش زند. پس فاطمه سلام الله علیها بر سر راهش آمده فرمود: کجا؟ ای پسر خطاب! آمده
ای تا کاشانه ما را به آتش کشی؟!گفت: بلی. یا در آنچه امّت وارد شده
اند، وارد شوید.(ابوالغداء
کتاب تاریخ ابی الغداء ج1ص156چاپ دارالمعرفة بیروت ، شهادت حضرت فاطمه الزهرا سلام
االله علیها واقعیتی انکار ناپذیراز سیّد علیرضا حسینی انتشارات دلیل ما ص14)
مصطفی
بک دمیاطی چنین آورده: در روایتی از ابن جریر طبری وی می گوید: جریر از مغیره و او از زیادبن کلیب نقل می کند که: عمربن
خطاب به در منزل حضرت علی علیه
السلام آمد در حالی که در منزل او طلحه و زبیر
و جمعی از بزرگان و مهاجران بودند، پس گفت: والله خانه را آتش خواهم زد مگر
آنکه برای بیعت با ابوبکر از خانه خارج شوید، زبیر با شمشیر کشیده از خانه بیرون
آمد و شمشیر را از دست وی بر زمین انداخت ، آنگاه بر او حمله کرده و دستگیرش
نمودند...( فاطمه الزهرا سلام االله علیها از ولادت تا شهادت ص
303:سید محمد کاظم قزوینی ، مترجم
دکترحسین فریدونی)
ابن
ابی الحدید گوید بکر از سلمةبن عبدالرحمن روایت کرده است که: چون ابوبکر بر منبر خلافت نشست علی علیه السلام و
زبیر و جماعتی از بنی هاشم در خانه فاطمه سلام الله علیها بودند، عمر به نزد
ایشان آمد و گفت: قسم به آن که جانم در دست اوست اگر بیرون نیایی و با ابوبکر بیعت
نکنی خانه را بر شما آتش می زنم. زبیر
شمشیر کشیده از خانه بیرون آمد مردی از انصار او را در بر گرفت شمشیر از دست او
افتاد، ابوبکر به زبیر فریاد کرد که شمشیر را بر سنگ زنید شمشیر را بر سنگ زدند و شکستند
و گفت: آنها را واگذارید. عمر با بسیاری از کسان خود آمدند فاطمه هم پشت در آمد. عمر گفت: والذی نفسی بیده تخرجن الی البیة اولا حرقن علیکم
البیت. عمر وارد خانه فاطمه شد و دست علی علیه السلام را بستند
و به مسجد بردند. (کفایة الخصام ص508
بابد370و371)
کتاب
الامامة و السیاسیة ابن قتیبه یکی از
قدیمی ترین و مطمئن ترین کتب در مسائل خلافت اسلامی می باشد. و این مسئله توسط
محمد فرید و جدی در دایرة المعارف اسلامی جلد سوم ص 750 بیان شده است. ابن قتیبه
در الامامة والسیاسة جلد اول ص19و 12 چاپ مصر چنین گوید: بیعت علی کرم
الله وجه چگونه بوده است؟ گوید:
ابوبکر رضی الله عنه بررسی دانست عدّه ای که از بیعت با او خودداری ورزیده اند
در پیش علی کرم الله وجه هستند. عمر را به سوی آنان فرستاد . وی آمد و آنان را صدا
کرد در حالی که در خانه علی کرم
الله وجه بودند ولی آنان خارج
نشدند وی هیزم خواست و گفت: قسم و سوگند به آن کس که جان عمر در دست اوست باید از
منزل خارج شوید و گرنه خانه را با هر کس در آن است آتش خواهم زد و به وی گفتند: ای ابا حفص! در این خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها است، گفت: اگر چه
فاطمه در خانه باشد. پس تمام کسانی که در منزل بودند بیرون آمده و بیعت کردند، جز
علی بن ابی طالب علیه السلام و عمر چنین می اندیشید که وی چنین می گوید. سوگند خورده ام
از منزل خارج نشده و لباس بر تن نکنم و عبا بر دوش نیفکنم تا اینکه قرآن را جمع
نمایم. فاطمه سلام الله علیها در خانه ایستاده و گفت: قومی را که برای دیدن کسی آمده
باشند بدتر از شما سراغ ندارم ، جنازه رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر روی دست های ما نهادید و خود، برای بریدن جامه خلافت
رفتید بدون آنکه در مورد ورود به خانه از ما اجازه بگیرید و حق ما را به ما برگردانید. ( به نقل از فاطمه الزهرا سلام الله علیها از ولادت تا شهادت ص
302:سید محمد کاظم قزوینی ، مترجم
دکترحسین فریدونی)
در
کتاب عقدالفرید ج2 ص250 ، تاریخ ابی الفداء ج1 ص156 ، اعلام النساءج3 ص1207به
ترتیب از عبدربه و ابوالفداء و عمر رضا کحّالة چنین آمده است: ابوبکر، عمر را به خانه آنان اعزام داشت و به عمر و یاران
او گفت: اگر ابا کردند با ایشان بجنگ. آنگاه عمر با
توده ای از آتش روانه شد تا خانه آن (اهل بیت) را آتش بزند فاطمه سلام الله علیها او را دید و گفت : پسر خطاب ! آیا می خواهی خانه ما را آتش بزنی ؟ گفت: آری،
مگر آنکه در آنچه همه مردم داخل شدند شما نیز داخل شوید (با ابوبکر بیعت کنید).( ، فاطمه الزهرا
سلام الله علیها از ولادت تا شهادت ص 301:سید محمد کاظم قزوینی ، مترجم دکترحسین فریدونی)
ابوالفتح
شهرستانی از بزرگان اهل سنّت در کتاب خود آورده است: عمر به خانه فاطمه سلام الله علیها حمله ور شد و
فریاد کشید: خانه را با اهلش به آتش بکشید و در خانه کسی جز علی علیه السلام و
فاطمه سلام الله علیها و امام حسن علیه
السلام و امام حسین علیه السلام نبود.(الملل والنحل ج1 ص7)
ابن
خیز رانه می گوید: من از جمله کسانی بودم
که هنگام خودداری علی علیه السلام و یارانش از بیعت به همراه عمر هیزم به طرف خانه فاطمه سلام الله علیها بردیم .(مثالب النواصب ص419
،فلک النجاة ص121)
علت سکوت امیرالمؤمنین علیهالسّلام:
پیامبر صلّی الله علیه و آله و
سلّم در هنگام وفاتش
به امیرالمؤمنین علی عَلیهِ السَّلام وصیتی نمود و در طی این وصیّت از مظلومیت علی علیهالسّلام پس از خویش خبر داد و فرمود: یا علی! تو بزودی بعد از من از قریش و متحد
شدنشان بر علیه تو و ظلمشان بر تو سختی خواهی کشید. اگر بر علیه آنان یارانی
یافتی با آنان جهاد کن و با مخلفان خود به وسیله موافقینت جنگ کن و اگر یاری
نیافتی صبر کن و دست نگه دار و خویش را با دست خود به هلاکت نینداز. تو نسبت
به من به منزله ی هارون به موسی هستی و تو از هارون اسوه و روش خوبی خواهی داشت که
به برادرش موسی گفت: إن القوم إستضعفونی و کادوا یقتلوننی. این قوم مرا ضعیف کردند و نزدیک بود مرا
بکشند.(بحارالانوار ج28ص54،
کمال الدین ج1ص262، امالی شیخ صدوق ج2 ص219)
|