توطئه سقیفه بنی ساعده
توطئه سقیفه، تلاشی از سوی شرک شکست خورده در جبهه های بدر، احد و حنین بود، تا دوباره به سیادت جاهلی خود برسند و سفیانیان کوشیدند انتقام کشته های خود را از آل پیامبر(ص) از طریق سلطه یافتن بر خلافت و تار و مار کردن بنی هاشم و عترت رسول بگیرند. طرح شورا و بیعت ساختگی سقیفه، ظاهری فریبنده برای اِعمال آن سیاست بود.
امام صادق(ع) فرمودند: هیچ روزی همچون روز محنت و اندوه ما در کربلا نیست ولی روز سقیفه و سوزانیدن در خانه امیر المؤمنین(ع) و حسنین(ع) و فاطمه(س) و زینب و امّ کلثوم(س) و فضّه و کشتن محسن(ع) با ضرب لگد بزرگتر و وحشتناک تر و تلخ تر است، زیرا آن روز اصل و ریشه روز عذاب و ریشه کربلاست.(شادمانی دل پیامبر ص698)
بعد از رحلت پیامبر(ص) چند نفر(ابوبکر ابی قحافه، عمربن خطّاب، ابوعبیدة بن جرّاح، مغیرة بن شعبه، معاذ بن جبل) که از ابتدا با علی(ع) دشمنی داشتند، پیمان بسته بودند که اجازه ندهند خلافت به علی بن ابی طالب(ع) برسد، در سایه بانی که به نام سقیفه بنی ساعده معروف گردید و مشرف بر بازار مدینه، پشت مسجد بود، تجمع کردند و گفتند: باید از میان خود خلیفه ای انتخاب کنیم.
عمربن خطاب بعد از تعارفات بسیار دست برد و با ابوبکر بیعت کرد و دیگران را هم به زور و زجر و تهدید وادار به این بیعت کرد. در حالی که در مدارک اهل سنت آمده که عمر درباره خلافت ابوبکر می گفت: بیعت مردم با ابوبکر یکی از کار های بی رویه زمان جاهلیت بود که خدا مسلمین را از شرّ آن حفظ نماید، پس هر کس به سوی آن برگردد و دوباره چنین کاری انجام دهد او را بکشید.(صحیح بخاری ج 8 ص 26، شرح نهج البلاغه ابن ابی حدید ج2 ص23 ، صواعق
ابن حجر ص 8 و ...)
از همین روز بود که دوران سیاه تاریخ شروع شد. گناهان و جنایات خلق که منجر به غیبت امام زمان(عج) گردیده است از آثار شوم سقیفه است.
مولا علی(ع) فرمودند: به خدا قسم، اگر این امّت تا روز قیامت بر روی پا بر خاک بایستند و خاکستر بر سر ریزند و به درگاه الهی زاری کنند، و تا روز قیامت نفرین کنند کسانی را که با جرمی که به امّت نموده اند، آنان را گمراه کردند و از راه خدا باز داشتند و به سوی آتش کشانیدند و در معرض نارضایتی پروردگارشان قرار دادند و ایشان را مستحق عذاب خدا کردند، باز هم در لعنت نمودن کوتاهی کرده اند.(کتاب سلیم ابن قیس هلالی ح15)
مظلومیت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(ع)
وقتی علی(ع) از دفن حضرت رسول(ص) فارق شد، بی وفایی اصحاب کفر و نفاق را مشاهده نمود و شب هنگام، فاطمه(س) را سوار بر مرکبی همراه حسنین(ع) با خود برداشت و به خانه یک یک مهاجران و انصار در آمد و ایشان را از عقوبت الهی ترسانید و وصیّت رسول خدا(ص) را در غدیر خم بر ایشان خواند و از آنها یاری طلبید. از آن همه مردم چهل و چهار نفر با او بیعت کردند و تا هنگام صبح تنها چهار نفر(سلمان،اباذر، مقداد، زبیر) بر بیعت خود باقی مانده بودند و تا سه شب(به روایتی چهل شب)، حضرت مردم را به یاری خود خواند و جز همان چهار نفر اجابت ننمودند. در حالی که امام احمدبن حنبل در مسند و خوارزمی در مناقب و دیگر علمای اهل سنت نقل نموده اند که:
رسول اکرم(ص) فرمود: ای جماعت انصار، آیا دلالت نکنم شما را به چیزی که اگر به او متمسّک شوید هرگز بعد از من گمراه نشوید. عرض کردند بلی. فرمود: این است علی، پس او را دوست بدارید و اکرامش کنید و متابعتش نمایید. به درستی که او با قرآن و قرآن با اوست و او شما را هدایت می کند به طریق هدایت و دلالت نمی کند بر خلاف و آن چه گفتم به شما، جبرئیل به من خبر داده است. و از طرق متعدد آمده است که:
علیٌ مع الحق و الحقّ مع العلی: علی با حق است و حق با علی ست.(شرح نهج البلاغهابن ابی الحدید ج18 ص24، مناقب خوارزمی ص75، تاریخ ابن عساکر ج3 ص214)
مولا علی(ع) به مسجد رفتند و در جمع اصحاب حجت را بر مردم تمام کردند و آیاتی که جبرئیل در شأن او آورده بود بر ایشان خواندند و از مهاجر و انصار شهادت بر حقیقت گفته های خویش طلب نمودند، همه به راستی گفتار او شهادت دادند.
عمر و ابوبکر چون دیدند که مردم نزدیک است از بیعت با آنها برگردند جمعیت را متفرق نمودند. چون حضرت علی(ع) از آنها مأیوس شد به خانه رفت و به امر پیامبر(ص) به جمع آوری قرآن مشغول شد و بعد از مدّتی کار خود را پایان داد و قرآن را در کیسه ای قرار داد و به مسجد رفت و قرآن را به مردم عرضه نمود. چون در آن قرآن چند آیه بود که کفر و نفاق منافقان آن قوم و خلافت علی(ع) و فرزندان او را تصریح می کرد، عمر نپذیرفت. علی(ع) خشمناک شد و قرآن را برداشت و فرمود: این قرآن را دیگر تا ظهور حضرت مهدی(عج) نخواهید دید و به خانه خویش بازگشت.
مولا علی(ع) در خطبه ای که به شقشقیه معروف است می فرمایند: آگاه باشید، به خدا سوگند که پسر ابی قحافه (ابوبکر) خلافت را مانند پیراهنی پوشید و حال آن که می دانست من برای خلافت مانند قطب وسط آسیاب هستم و علوم و معارف از سرچشمه فیض من مانند سیل سرازیر می شود و هیچ پرواز کننده ای در فضای علم و دانش به اوج رفعت من نمی رسد. پس(چون ابوبکر پیراهن خلافت را به ناحق پوشید و مردم او را مبارک باد گفتند)، جامه خلافت را رها و پهلو از آن تهی نمودم و در کار خود اندیشه کردم که آیا بدون دست (نداشتن سپاه و یاور) حمله کرده یا آن که بر تاریکی کوری (گمراهی خلق) صبر کنم که در آن پیران را فرسوده، جوانان را پژمرده و پیر ساخته، مؤمن رنج می کشد تا بمیرد، دیدم صبر کردن خردمندی ست. پس صبر کردم در حالتی که خار در چشم و استخوان در گلو بودم (بسیار اندوهگین شدم، زیرا در خلافت ابوبکر و دیگران جز ضلالت و گمراهی چیزی نمی دیدم و چون تنها بوده و یاری نداشتم، نمی توانستم سخنی بگویم) میراث خود را تاراج رفته می دیدم.(نهج البلاغه خ3)
هجوم به خانه ی فاطمه(س)
عمر به ابوبکر گفت که چرا از علی(ع) بیعت نمی گیری. اگر علی با تو بیعت نکند ولله که خلافتت برقرار نمی ماند. ابوبکر تعدادی را به خانه علی(ع) فرستاد و او را به بیعت فراخواند. علی(ع) فرمودند: که همانا سوگند خوردم که از خانه بیرون نیایم و ردا بر دوش نیاندازم تا قرآن را جمع کنم.
ابوبکر دوباره برای بیعت دنبال او فرستاد ولی حضرت اجابت نفرمود و پیغام داد که خوب افترا به رسول خدا(ص) و کلامش بستید. پیغام را به ابوبکر رساندند، عمر از جا برخواست و گفت من می دانم تا او را نکشم دست از مخالفت برنمی دارد. پس به همراه تنی چند از جمله قنفذ ملعون که در شقاوت مشهور بود، و خالدبن ولید و تنی دیگر روانه ی خانه ی فاطمه(س) شدند.
چون به آن جا رسیدند جرأت نکردند که بی رخصت به آن خانه وارد شوند و حضرت اجازه ورود ندادند. عمر گفت: اجازه لازم نیست باید هر طوری هست علی(ع) را به مسجد ببریم.
عمر وقتی با رفیقش(ابوبکر) بیعت کرد و علی(ع) از بیعت سرپیچی کرد، عمر به در خانه فاطمه(س) آمد برای بردن علی(ع) که بیعت کند و سخنان درشت و ناهنجاری گفت و هیزم خواست که خانه را و هرکه در آن است، آتش زند.(صحیح بخاری ج4 ص504، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج2 ص56، تاریخ تبری ج3 ص101)
عمر فریاد زد که ای علی یا از خانه بیرون بیا و یا ما به زور وارد می شویم و با لگد به در می زد. علی(ع) به امر خدا صبر نمود و معترض ایشان نشد تا اینکه فاطمه(س) بی تاب شد و به پشت در آمد و فرمود: ای عمر از ما چه
می خواهی و چرا ما را به مصیبت خود نمی گذاری. عمر فریاد زد: در را بگشا و الّا این خانه را با اهلش آتش می زنم.
حضرت فرمود: ای عمر از خدا نمی ترسی که می خواهی بی اجازه به خانه اهل بیت رسالت درآیی؟
عمر بی حیا و بی شرم هیزم طلبید و آتش افروخت، در نیم سوخته شد. حضرت امّ ابیها(س) پشت در خانه بودند و می خواستند مانع ورود عمر به خانه شوند تا اینکه عمر با فشاری، درب را به پهلو و شکم ناموس خدا شکست. و میخ در به پهلوی حضرت فرو رفت و محسن شش ماهه ایشان در اثر ضربه ی در سقط شد و حضرت غرق در خون به زمین افتاد و فریاد زد: یا ابتاه! یا ابتاه! و دوباره بلند شد و خواست مانع آنها شود که می خواستند دستان علی(ع) را ببندند و با خود ببرند که قنفذ بی شرم و حیا با غلاف شمشیر به پهلوی فاطمه(س) زد و آن مظلومه باز فریاد برآورد: یا ابتاه! حال اهل بیت خود را ببین. امیرالمؤمنین علی(ع) عمر را بلند کرد و بر زمین کوبید و بینی و گردنش را زخمی کرد و خواست او را به قتل برساند که وصیّت پیامبر را به یاد آورد که فرمود: ای علی صبر کن و دست از جهاد با ایشان بردار.
سپس علی(ع) فریاد زد که ای فرزند ضحّاک حبشیه! سوگند یاد می کنم که اگر وصیّت و امر پیامبر نبود تو را زنده نمی گذاشتم.
عمربن خطاب گروهی را از جانب ابوبکر طلبید و فوج فوج از منافقان از جمله خالدابن ولید شمشیر کشیدند و به حضرت حمله بردند. سلمان، ابوذر، مغداد، عمار و بُریده ی اسلمی به یاری حضرت برخواستند و نزدیک شد که فتنه ای عظیم برپا شود که مولا علی(ع) ایشان را منع نمود و فرمود: خداوند من را به صبر در این زمان امر نمود.
پس آن منافقان ریسمان به گردنش انداختند و دستان حضرت را بستند. فاطمه(س) در حالی که غرق در خون بود با کمک اسماء از جا برخواست و مانع شد. پس قنفذ ملعون آن قدر با تازیانه به دست و پهلوی مبارک حضرت زد که بر زمین افتاد. سپس مولا علی(ع) را به زور به مسجد بردند و از حضرت بیعت گرفتند.
امام صادق(ع) فرمود: وقتی علی(ع) را با آن وضع فجیع به مسجد بردند، فاطمه(س) مجروح، نالان و خشمناک با جمیع زنان بنی هاشم به مسجد آمدند و به نزدیک ضریح مقدّس پیامبر(ص) رفتند و با خروش و فریاد بلند گریستند. حضرت فریاد برآورد: که اگر از علی دست برندارید به حقّ خدا سوگند که موی خود را پریشان می کنم و پیراهن پیامبر(ص) را بر سر می اندازم و ناله های آتش بار از دل پرمی کشانم که زمین و زمان را می سوزاند و یک نفر از شما روی زمین نمی ماند. ولله که از من و فرزندم(محسن) نزد خدا عزیزتر نیست.
سلمان گوید: که من نزدیک حضرت ایستاده بودم دیدم که دیوار های مسجدالنبّی به لرزه درآمد و بلند گردید و همه بر خود لرزیدند. علی(ع) که می دانست با نفرین فاطمه(س) غضب الهی به جوش می آید، مانع این عمل فاطمه شد و صدیقه کبری(س) اطاعت امر امام خود نمود و به خانه خویش بازگشت و با آن جراحت بسیار در بستر بیماری افتاد و فرمود: همه گواه باشید که ابوبکر و عمر مرا آزار دادند در حالی که تمام مسلمانان بر این قول متّفقند که:
پیامبر(ص) فرمود: فاطمة بضعة منّی من أبغضها فقد أبغضنی. فاطمه پاره ای از وجود من است، هرکس او را خشمگین سازد، من را خشمگین نموده.(مسند احمدابن حنبل ج4 ص328، صحیح مسلم ج4 ص1903، صحیح بخاری ج5 ص92، سنن ترمذی ج5 ص698)
ابوبکر، عمر، عثمان و کسانی که پیروشان بودند، فاطمه را اذیّت کردند و هرکس او را اذیت کند، ملعون است.(صحیح بخاری ج5 ص9، صحیح مسلم ج3 ص1380)
پیامبر(ص) فرمود: و امّا دخترم فاطمه(س) ... خدایا لعنت کن کسی که بر او ظلم می کند و جاویدان کن در آتش سوزان خودت، کسی که چنان بر پهلویش می زند تا فرزندش محسن را سقط می کند.(فرائد السّمطین ج2ص35)
امام صادق(ع) فرمودند: اولین کسی که در قیامت برای او حکم خواهند کرد، محسن فرزند علی خواهد بود، که درباره قاتل او حکم خواهند کرد و بعد از او درباره قنفذ، پس آن دو ملعون را حاضر کنند و تازیانه های آتش بر آنها بزنند.(بحارالانوار ج28ص64)
مریضی فاطمه(س) روز به روز شدّت گرفت و روزها و شب ها با درد فراوان سپری می شد و حضرت روز به روز نحیف تر و رنگ پریده تر می شد. عمر و ابوبکر بسیار سعی کردند که دل حضرت را به دست بیاورند ولی فاطمه(س) با آن ها سخنی نگفت و فرمود: شکایت شما را به خدا و پدرم خواهم برد.
حضرت فاطمه(س) در اثر ضربات و جراحات وارده هفتاد و پنج و یا نود و پنج روز پس از رحلت پیامبر(ص) به شهادت رسید.
ألا لعنة الله علی الظالمین (هود18)
|