پیامبر اکرم صلی الله
علیه و آله و سلم فرمودند:
حق تعالی من و علی را از یک نور خلق کرد و از برای ما دو نام از نام های خود
اشتقاق کرد، پس خداوند صاحب عرش، محمود است و من محمّد و حق تعالی علی
اعلا است و امیر المؤمنین علی است.( علل الشرایع ص134-135، معانی الاخبارص56 )
از حضرت آمنه سلام الله
علیها مرویست که: چون به حضرت
محمد صلی الله علیه و آله و
سلم حامله شدم هیچ اثر حملی
در خود نیافتم فرمودند: و آن حالات که زنان را در حمل عارض می شود؛ برای مرا عارض
نشد. پس در خواب دیدم که شخصی نزد من آمد و گفت: حامله شدی به بهترین مردمان.
چون وقت ولادت شد به آسانی متولد شد و آزاری به من نرسید. هاتفی مرا ندا کرد
که: بهترین بشر را به زمین گذاشتی، پس او را از شرّ هر ظالمی و حسودی به
خداوند یگانه ی صمد پناه بده. چون پسرم به زمین رسید، دست هایش را بر زمین گذاشت و
سر بسوی آسمان بلند کرد و به اطراف آسمان نظر کرد. پس از او نوری ساطع شد که همه
چیز را روشن کرد و به سبب آن نور، من قصرهای شام را دیدم و در میان آن روشنی،
صدایی شنیدم که می گفت: زائیدی بهترین مردم را، پس او را محمد صلی الله علیه و آله و سلم نام کن. پس آن حضرت در هر روزی آنقدر رشد می
کرد که دیگران در یک هفته آن قدر رشد می کنند، و در هر هفته آنقدر رشد می کرد که
دیگران در یک ماه ان قدر رشد می کنند. (کمال الدین)
در روایت دیگری، حضرت آمنه سلام الله علیها می
گوید: چون ولادت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نزدیک شد، وحشتی بر من غالب شد. ناگهان مرغ سفیدی دیدم که بال خود را بر دل
من کشید و ترس از من برطرف شد. سپس زنانی دیدم که داخل شدند و آنها در بلندی مانند
نخل بودند و از ایشان بوی مشک و عنبر می آمد و جامه های رنگارنگ بهشتی در تن کرده
بودند و با من سخن می گفتند.
سخنانشان به سخن آدمیان شبیه نبود، و در دست های ایشان کاسه هایی بود از بلور
سفید، و شربت های بهشتی در آن کاسه ها بود. آنها گفتند: ای آمنه از این شربت ها
بیاشام. بشارت باد تو را به بهترین گذشتگان و آیندگان محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم .
پس از آن شربت ها آشامیدم. پس نوری که در رویم بود، مشتعل گردید و سراپای مرا
فرو گرفت. دیدم چیزی مانند دیبای سفید که میان زمین و آسمان را پر کرده بود. صدای
هاتفی را شنیدم که می گفت: بگیرید عزیزترین مردم را.
و مردانی چند دیدم که در هوا ایستاده بودند و ابریق هایی در دست داشتند، مشرق
و مغرب زمین را دیدم و عَلَمی دیدم از سندس که بر یاقوت سرخ بسته بوده و بر بام
کعبه نصب کرده بودند و میان آسمان و زمین را گرفته بودند.
چون آن حضرت بیرون آمد رو به کعبه به سجده افتاد و دست هایش را بسوی آسمان
بلند کرد و با حق تعالی مناجات می گفت. سپس ابری سفید از آسمان فرود آمد تا آن که آن
حضرت را فرو گرفت. پس هاتفی ندا کرد که: محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در مشرق و مغرب زمین و دریاها بگردانید تا
همه ی خلایق او را به نام و صفت و صورت بشناسند. سپس ابر برطرف شد و آن حضرت را در
جامه ای سفیدتر از شیر، پیچیده شده دیدم و در زیرش حریر سبز گسترده بودند، و سه
کلید از مروارید در دست داشت. گوینده می گفت که: محمد صلی الله علیه و آله و سلم کلیدهای نصرت و سودمندی و پیغمبری را گرفت.
سپس ابر دیگری آمد و آن حضرت را از دیده ی من بیشتر از دفعه ی اول پنهان کرد.
و ندای دیگر شنیدم که می گفت : محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به مشرق و به مغرب بگردانید و او را بر روحانیان جن و انس و مرغان و
درندگان، عرض کنید و عطا کنید به او صفای آدم و رقت نوح، خلد ابراهیم و زبان
اسماعیل و جمال یوسف و بشارت یعقوب و صدای داوود و زهد یحیی و کرم عیسی علیه السلام را.
چون ابر گشوده شد حریر سفیدی دیدم که در دست دارد و بسیار محکم پیچیده اند.
باز شنیدم که گوینده می گفت: محمد صلی الله علیه و آله و سلم جمیع دنیا را در تصرف خود گرفت، پس هیچ چیز نماند
مگر آن که در تصرف او داخل شد.
بعد سه نفر را دیدم که از نور و صفات به مرتبه ای بودند که گویا خورشیدی از
روی ایشان طالع بود، و در دست یکی ابریقی بود از نقره و ناقه مشکی، و در دست دیگری
طشتی بود از زمرد سبز، و آن طشت چهار طرف داشت و به هر طرفی، مرواریدی نصب شده
بود. و گوینده ای می گفت که: این دنیاست، بگیر ای دوست خدا! پس میانش را گرفت. سپس
گوینده گفت: کعبه را اختیار کرد و گرفت. و در دست سومی، حریر سفیدی بود پیچیده
شده، پس او را گشود و انگشتری از میان آن بیرون آورده که شعاع نور آن، دیده ها را
حیران می کرد. پس آن حضرت را با آن آبی که در ابریق بود هفت مرتبه شست، و آن
انگشتر را بر میان دو کتف او زد که نقش گرفت، و با او سخن گفت و حضرت جواب او فرمود.
سپس آن حضرت را دعا کرد، و هر یک او را ساعتی در میان بال خود گرفتند. و آن که
آنها را نسبت به آن حضرت کرد، رضوان خازن بهشت بود. پس روانه شد و به جانب آن حضرت
ملتفت شد و گفت: بشارت باد تو را! ای مایه ی عزت دنیا و آخرت. ( مناقب ابن شهر آشوب)
می گویند: حضرت عبدالمطلب علیه السلام در شب ولادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نزد کعبه خوابید بود، ناگهان دید که خانه ی
کعبه با همه ی ارکانش از زمین کنده شد. و به جانب مقام ابراهیم به سجده افتاد، سپس
راست شد و گفت: الله اکبر! پروردگار محمد مصطفی، پروردگار من، حالا مرا از نجاست
ها مشرکان و پلیدی های کافران پاک گردانید.
سپس بت ها لرزیدند و بر روی در افتادند. ناگاه دیدم که مرغان همه به سوی کعبه
جمع شدند و کوه های مکه به جانب کعبه مشرف شدند و ابری سفید دیدم که در برابر حجره
ی آمنه ایستاده، قرار گرفته است.
پس بسوی خانه ی آمنه دویدم و گفتم: من آیا خوابم یا بیدار؟ آمنه گفت: بیدار
هستی. گفتم: نوری که در پیشانی تو بود چه شد؟ گفت: در آن فرزند است که از من جدا
شد و مرغی چند او را از من گرفته اند و به دست من نمی گذارند و این ابر برای ولادت
او، بر من سایه افکنده است.
گفتم: فرزند مرا بیاور تا او را ببینم. گفت: تا سه روز نخواهند گذاشت که او را
ببینی. سپس داخل حجره شدم. دیدم مردی بیرون آمد و گفت: برگرد که احدی از فرزندان
آدم او را نمی بیند تا همه ی ملائکه او را زیارت بکنند. پس بر خود لرزیدم و
برگشتم. (جلاءالعیون)
هنگام ولادت آن وجود بی همتا، مخدوم
اهل سماوات حضرت ابوالقاسم محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ایوان کسری چند کنگره ی آن فروریخت و و آتش
اتشکده ی فارس خاموش شد؛ دریاچه ی ساوه خشک گردید؛ بت های بتخانه ی مکه سرنگون شد؛
نوری از وجود آن حضرت به سوی آسمان بلند شد که شعاع آن فرسنگ ها راه را روشن کرد؛
انوشیروان و موبدان خواب وحشتناکی دیدند؛ در آن شب در خواب دیدند که شتر قدرتمندی
که چند اسب عربی را می کشید و از دجله گذشته و داخل بلاد ایشان شد، و طاق کسری از
میانش شکست و دو تکه شد، و آب دجله شکافته شده و در قصر او جاری شد. و همچنین در
ان شب از طرف حجاز نوری ساطع شد و در عالم منتشر گردید، تخت هر پادشاهی در آن صبح
سرنگون شده بود، جمیع پادشاهان در ان روز لال بودند و نمی توانستند سخن بگویند،
علم کاهنان برطرف شد و سحر ساحران باطل گردید، هر کاهنی که بود میان او و شیطانی
که داشت و به او خبرها را می گفت جدائی افتاد، و قریش در میان عرب بزرگ شدند و به
ایشان آل الله می گفتند زیرا که ایشان در خانه ی خدا بودند. ( امالی شیخ صدوق)
آن حضرت ختنه شده و ناف بریده به دنیا آمد و فرمود: الله اکبر و الحمدالله
کثیرا سبحان الله بکره اصیلا... (تاریخ یعقوبی ج2 ص5 و بحارالانوار ج15 ص248)
می گویند در وقت ولادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شیطان در میان اولاد خود فریاد کرد تا همه او
جمع شدند. آنها گفتند: ای بزرگ ما چه چیز تو را از جا آورده است؟ ابلیس گفت: وای
بر شما! از اول شب تا به حال، احوال آسمان و زمین را متغیر می بینم، حتما حادثه
عظیمی در زمین واقع شده است که از موقعی که عیسی به آسمان رفته است مثل این واقع
نشده است. پس بروید بگردید و جستجو کنید که چه چیز عجیبی، روی داده است.
پس آنها متفرق شدند و تفحص کردند و برگشتند و گفتند: چیزی نیافتیم.
ان ملعون گفت: فهمیدن این موضوع کار من است. پس در دنیا فرو رفت و در تمام
دنیا جستجو کرد تا این که به حرم رسید. دید که ملائکه اطراف حرم را فراگرفتند. چون
خواست که داخل شود ملائکه بر او بانگ زدند، پس برگشت و کوچک شد و مانند گنجشکی از
جانب کوه حرا داخل شد. جبرئیل گفت: ای ملعون برگرد.
او گفت: ای جبرئیل! یک سوال از تو می کنم. بگو که امشب در زمین چه واقع شده
است؟
جبرئیل گفت: محمد صلی
الله علیه و آله و سلم که
بهترین پیغمبران است امشب متولد شده است. پرسید: آیا برای من در او بهره ای هست؟
جبرئیل گفت: نه. پرسید: آیا در امت او بهره ای دارم؟ جبرئیل گفت: بلی. پس ابلیس
راضی شد. (امالی شیخ
صدوق)
امام صادق علیه السلام می
فرماید: ابلیس که لعنت خدا بر او باد، به هفت آسمان بالا می رفت و گوش می داد و
اخبار آسمانی را می شنید. چون حضرت عیسی علیه السلام متولد شد. او را از سه آسمان منع
کردند و او تا چهار آسمان بالا می رفت. چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم متولد شد. او را از همه ی آسمان ها منع کردند،
و شیاطین را با تیرهاتی شهاب از ابواب آسمان ها راندند. ( جلاالعیون)
|