"السّلامُ عَلیکَ یا ابَا المَظلوم"
"السّلامُ عَلیکَ یا امام الحسن العَسگری علیه السّلام" آه
ای مولای غریبم! دوباره عزایی دیگر!
هنوز
شال ماتم از گردن باز نکرده ای که غم عزیزی از عزیزان آل الله دامن گیرتان شد و دل
پر محنت تان را غبار غم گرفت و این بار فراق پدر غریبتان دل شما را سوزاند. آن
پدری که شما وارث تنهایی و غربت ایشان هستید. آیا کسی از ژرفای غریبی پدرتان آگاه
شد آن گاه که عطر حضورش در میان فوج دشمن اسیر بود و چون گل در احاطه ی خارها
مانده بود آن پدری که حتی از دیدن فرزند محروم بود آن امامی که در بهار جوانی به
تجربه ی خزان نشست و همسایگی عرش را برگزید.
یا
صاحب الزمان! آری! هیچ زبانی را یارای تسلی دادن به شما امام تنها نیست. کدامین ندبه و زاری غم بی پدری
و بی پناهی شما را مرهمی است.
یا
امام حسن درود بر غربت دیر آشنایت! درود بر تمام تنهایی ات! انگار آستان کبریایی
خانه ات دانشگاه فرشتگان بود فرشتگانی که عاشق شدن را از تو آموختند و با تو عشق
الهی را تجربه کردند عشقی که تو را در حصار تنهایی دور از وطن و تحت نظر در سامرا
قرار داده بود. سامرای که روزی با حضور شما مایه ی سرور دل ها بود. و حال با دیدن
سامرا یاد بقیع در دل ها زنده ی می شود آن بارگاهی که مورد هجوم خیل دشمن قرار
گرفت دشمنانی که به خیال خود یاد شما را از بین می بردند اما این خیالی است باطل، چرا
که یاد شما در دل های شیعیان حک شده و هیچ خصمی آن را کمرنگ نمی کند.
از پس
پرده برون حجّت ثانی عشر است یا
که در غرّه، مه قرص قمر جلوه گر است
بلبل
از دوری گل تا سحر امشب به نوا ست یا
پسر بر سر بالین پدر نوحه گر است
هاتفی
گفت که خاموش، مگر بی خبری حسن
عسگری امشب به جناح سفر است
سر به
دامان پسر، گرم سخن با معبود چهره
اش بر اثر زهر جفا، پر گهر است
شد برون تایر روحش، ز قفس سوی جنان مهدی منتظَر از بهر پدر، خون جگر است ای باب غریبم، آغوش گرمت را روزهای سرد یتیمی از برم ربود و در این شب های غربت و غیبت چقدر بی تاب دستان نوازش پدرانه ات در حسرت و اندوه می سوزم و سرشک غم از دیدگانم می بارم.
شهادت مظلومانه ی امام حسن عسگری علیه السّلام و جانشین برحقّ ایشان
سیّد بن طاووس می گوید: سه نفر از سلاطین زمان، خواستند امام حسن عسگری علیه السّلام را به
قتل برسانند زیرا شنیده بودند حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشّریف [برهم
زننده ی حکومت جائران] از صلب او خواهد بود و چندین بار امام حسن عسگری علیه السّلام را به
زندان افکنده و آن حضرت در باره ی چندین تن از آن ها نفرین کرده و آن ها در سریع
ترین اوقات به هلاکت رسیدند، تا که امام علیه السّلام به گونه ای مرموزانه به
دستور معتمد عباسی لعنة الله علیه مسموم شده و در بستر بیماری قرار گرفت.
جعفر برادر آن حضرت که مرد فاسقی بود، توسّط افراد،
جریان را به خلیفه گزارش داد. پانزده نفر از افراد مورد اطمینان خلیفه، به خانه ی
امام حسن عسگری علیه السّلام آمده و خانه را شدیداً تحت نظر و کنترل قرار دادند. در سه
روز آخر عمر مبارک امام علیه السّلام ، حال حضرت وخیم تر شد. دو روز گدشت، به خلیفه خبر دادند
که حال امام علیه السّلام رو به وخامت است. بر حسب ظاهر، او پزشکان و قاضی القضات را
به خانه ی امام حسن عسگری علیه السّلام فرستاد و به آنان دستور داد که شب روز در خانه ی آن حضرت
بمانند. آن ها آن جا بودند که آن حضرت از دنیا رفت. خبر شهادت آن حضرت به مردم
رسید، شهر سامرا یک پارچه عزادار شد.
در ساعات آخر، بیماری آن چنان بر امام علیه السّلام شدید
شد که آن حضرت توان خوردن دارو را نداشت. به غلامش عقید فرمود: "به آن حجره
برو، کودکی را می بینی که در پشت پرده به سجده افتاده است، او را بیاور." غلام
به آن جا رفت و آن کودک را در حال سجده دید، کودکی که چهره ای درخشان، موی سرش به
هم پیچیده و بین دندان هایش گشاده بود، نزد پدر آورد. وقتی که نگاه امام حسن عسگری
علیه السّلام به او
افتاد گریست و فرمود:
"یا سیّدَ اهلِ بَیتِه! اِسقِنِی الماءَ
فَإنّی داهِبٌ إلی رَبّی"
"ای سرور اهل خانه ی خود! به من آب بیاشام،
همانا من به سوی پروردگارم می روم، شهادتم نزدیک است."
آن آقازاده، ظرف آب جوشانده را به دست گرفت و با دست خود به
پدر آشامانید. سپس امام حسن عسگری علیه
السّلام فرمود: "مرا برای نماز آماده
کنید." آن آقازاده در وضو گرفتن پدر کمک کرد. امام حسن به او فرمود: "بشارت
باد تو را پسرم! که تویی صاحب الزّمان و تویی مهدی و حجّت خدا بر روی زمین و این
عهدی است از پدرم از پدرانش تا رسول خدا صلّی الله علیه وآله." (منتهی
الامال ج2ص278)
ابوالادیان می گوید: من به امام حسن عسگری علیه السّلام خدمت
می کردم و نامه های آن حضرت را به شهرها می بردم. در مرض موت، روزی مرا طلبید و
چند نامه ای به مدائن نوشت تا آن ها را برسانم. سپس امام علیه السّلام
فرمود: "پس از پانزده روز باز داخل سامرا خواهی شد و صدای گریه و شیون از
خانه ی من خواهی شنید، در آن زمان مشغول غسل دادن من خواهند بود." ابوالادیان
به امام عرض می کند: ای سید من! هرگاه این واقعه ی دردناک روی دهد، امامت با کیست؟
امامعلیه السّلام فرمود: "هر که جواب نامه ی مرا از تو طلب کند." ابوالادیان
می گوید: دوباره پرسیدم علامت دیگری به من بفرما. امامعلیه السّلام فرمود:
"هر که بر من نماز گزارد." ابوالادیان می گوید باز هم علامت دیگری
بگویید تا بدانم. امامعلیه السّلام می فرماید: "هر که بگوید در کیسه چه چیز است، او امام
شماست."
ابوالادیان گوید شکوه و هیبت امام علیه السّلام باعث
شد تا نتوانم چیز دیگری بپرسم. رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز
بازگشتم. وقتی به درب خانه ی امام علیه
السّلام رسیدم، صدای شیون و گریه از خانه ی
امام علیه السّلام بلند بود. داخل خانه ی امام عسگری علیه السّلام،
برادرش جعفر را دیدم که نشسته و شیعیان، شهادت برادر را به او تسلیت و به
امامت رسیدن او را تهنیت می گویند!!! من از این بابت بسیار تعجب کردم، پیش رفته و
تعزیت و تهنیت گفتم اما او جوابی نداده و هیچ سؤالی نکرد.
چون بدن امام عسگری علیه السّلام را کفن کرده و آماده ی
نماز گزاری بود، خادمی آمد و جعفر را دعوت کرد که بر بدن برادر خویش نماز
بخواند!!! چون بر نماز ایستاد، طفلی گندم گون، پیچیده موی و گشاده دندانی
همانند پاره ی ماه بیرون آمد و ردای جعفر را کشید و فرمود: "ای عمو! بیاست که
من به نماز سزاوار ترم."
رنگ جعفر دگرگون شد و عقب رفت. سپس آن طفل پیش آمد و بر پدر
نماز گزارد و آن جناب را در جوار امام هادی علیه السّلام دفن
نمود چرا که طبق روایات، بر امام معصوم جز امام معصوم نماز نمی خواند و جنازه ی
امام معصوم را جز امام معصوم دفن نمی کند. سپس رو به من آورد و فرمود: جواب
نامه هایی را که با توست تسلیم کن، و من جواب آن نامه ها را به آن کودک دادم. پس "حاجزوشا" از
جعفر پرسید: این کودک که بود؟ جعفر در جواب گفت: به خدا من او را نمی شناسم و هرگز
او را ندیده ام.
در این موقع عده ای از شیعیان چون از شهادت امام حسن عسگری علیه السّلام با
خبر شدند از شهر قم رسیدند، مردم به جعفر اشاره کردند. چند تن از آن مردم نزد جعفر
رفتند و از او پرسیدند: بگو که نامه هایی که ما در دست داریم از چه جماعتی ست و
مال ها چه مقدار است؟ جعفر گفت: ببینید! مردم از من
علم غیب می خواهند!!!
در آن حال خادمی از جانب حضرت صاحب الامر عجّل الله تعالی فرجه الشّریف ظاهر شده و از قول امام علیه السّلام گفت: "ای
مردم قم! با شما نامه هایی است از فلان و فلان و کیسه ای که در آن هزار اشرفی ست
که در آن ها ده اشرفی با روکش طلا است." شیعیانی که از قم آمده بودند گفتند:
هرکس تو را فرستاده امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف است، این نامه ها و کیسه ی
اشرفی را به او تسلیم کن.
جعفر نزد خلیفه ی وقت، معتمد عبّاسی آمد و جریان
واقعه را نقل کرد. معتمد گفت: بروید و خانه ی امام حسن عسگری علیه السّلام را
جستجو کرده و کودک را بیابید! رفتند ولی از کودک اثری نیافتند. به ناچار، "صیقل" کنیز
امام علیه السّلام را دستگیر کرده و مدّت ها تحت نظر داشتند به تصوّر این که
او حامله است. اما هرچه بیشتر جُستند، کمتر یافتند.
خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرده و تا زمان ما نیز در
کف همایت حق است و به ظاهر از نظر ما پنهان می باشد. درود
و سلام پروردگار بر ایشان.(منتهی
الامال شیخ عباس قمی با تلخیص و تغییر اندک، بحارالانوا ج52ص67، ینابیع المودّة
ج3ص124)
امام سجاد علیه السّلام فرمودند: گویی با چشم خود می بینم که جعفر، طاغوت زمان
خود(معتمدعباسی)، را وادر کرده به جستجوی ولی خدا بپردازد و آن غایب از دیده ها در
حفظ و حراست الهی ست و حفاظت خانه ی پدرم به عهده ی اوست، و این از باب جهالت جعفر
به ولادت آن حضرت و طمع در کشتن اوست اگر دست بیابد، و به
طمع گرفتن میراث پدرش امام هادی علیه السّلام، به ناحق است.(منتخب الاثر ص243، اعلام الوری ص385)
امام حسن عسگری علیه السّلام در اول ماه ربیع الاول
سال 260 بیمار شد و در روز جمعه، هشتم همان ماه در سن 28 سالگی به شهادت رسید و در
همان خانه ای که پدر بزرگوارش امام هادی علیه السّلام دفن شده بود، آن حضرت
را به خاک سپردند. و بعد از ایشان فرزندشان، حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشّریف به امامت رسید و ولادت آن حضرت در پنهان و مخفیانه بود
زیرا روزگار سختی بود و خلیفه ی وقت به شدّت در جستجوی آن فرزند بود و تلاش و کوشش
بسیاری برای اطلاع از وضع آن حضرت می کرد، به خصوص این که در مذهب شیعه، آمدن آن
امام همام نوید داده شده. از این رو آن
حضرت، فرزند مسعود خود را در حال حیاتش آشکار نفرمود و بیشتر مردم پس از شهادت آن
حضرت نیز او را نشناختند.(ارشاد ص325)
امام جواد علیه السّلام فرمودند: امام بعد از من پسرم هادی علیه السّلام است که
امر او، امر من و گفته ی او، گفته ی من و اطاعت او، اطاعت من است. و امام بعد از
او پسرش حسن عسگری علیه السّلام است که امر او، امر پدرش و گفته ی او، گفته ی پدرش و اطاعت
او، اطاعت پدرش است. آن گاه امام ساکت شد. عرضه داشتند: یابن رسول الله! امام بعد
از حسن عسگری علیه السّلام کیست؟ امام علیه
السّلام به شدت گریست و فرمود: "بعد از
حسن علیه السّلام، پسر او قیام کننده ی به حق و منتظَر است."
عرض کردند: چرا او قیام می کند؟ فرمود: "زیرا او بعد از آن که یادش از بین می
رود، قیام می کند و پس از آن که بیشتر قائلین به امامتش از اعتقاد خود بازگردند،
او ظهور می کند." گفته شد: چرا به او "منتظَر" می گویند؟ فرمود: "زیرا برای او غیبتی طولانی ست که مؤمنین مخلص، ظهور او را انتظار می کشند و
صاحبان شک، او را انکار می کنند و منکران، نام و یاد او را مسخره می کنند. هرکس
وقت تعیین کند دروغ می گوید، هرکس شتاب کند هلاک شده و هرکس تسلیم اراده ی
خداوند باشد نجات می یابد.(بحارالانوار
ج51ص30و158)
امام حسن عسگری علیه السّلام فرمودند: گویا با چشم خود می بینم که بعد از من درمورد جانشینم به
اختلاف افتاده اید. آگاه باش! که هرکس به همه ی امامان بعد از پیامبر صلّی الله علیه وآله اعتراف کند ولی پسرم مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشّریف را انکار نماید، همانند کسی است که به همه ی پیامبران
اعتراف نموده و رسالت پیامبر خاتم صلّی
الله علیه وآله را انکار نماید، زیرا
که اطاعت آخرِ ما اطاعت اول ماست و انکار آخر ما، انکار اول ماست.(بحارالانوار ج51ص160)
امام کاظم علیه السّلام به نقل از رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمودند: کسی که می خواهد درحالی خدا را ملاقات کند که ایمانش کامل
و اسلامش نیکو باشد، باید بر ولایت حجّت بن الحسن العسگری عجّل الله تعالی فرجه الشّریف که همه در انتظار او هستد، معتقد باشد.(بحارالانوار ج27ص108)
امام صادق علیه السّلام فرمودند: کسی که به امامت پدران من اقرار نموده و امامت فرزندان مرا
نیز بپذیرد ولی مهدی عجّل الله تعالی
فرجه الشّریف را که از فرزندان من
خواهد بود را انکار کند، مانند کسی ست که نبوت جمیع انبیاء را پذیرفته و نبوت
پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله را انکار نماید.(کمال الدین ص411)
امام سجّاد علیه السّلام فرمودند: جز معصوم احدی شایسته ی امامت و رهبری نیست و چون عصمت، یک
نشان ظاهری نیست که همگان آن را بشناسند، باید امام از طرف خدا تعیین و اعلام
شده باشد.(معانی الاخبار ص132)
همین طور علمای امامیه نقل کرده اند:
امام عصر عجّل
الله تعالی فرجه الشّریف، خود بر پدر
بزرگوارشان نماز گزاردند و جمعی از شیعیان خالص که تعداد ایشان را 39 نفر ذکر کرده
اند، در این مراسم حاضر بودند. از جمله کسانی که در این مراسم حضور داشت و وجود
مبارک حضرت ولی عصر عجّل الله تعالی فرجه
الشّریف را دیده، "ابراهیم بن محمد تبریزی" بود.
وی می گوید: روز شهادت امام حسن عسگری علیه السّلام در
سامرا وارد دودمان امامت شدم. جنازه ی آن حضرت را آوردند و ما 39 نفر بودیم که یک
کودک به ظاهر ده ساله بیرون آمد، عبای خود را به سر مبارکش کشیده بود. هنگامی که
در صحن خانه ظاهر شد، همه ی ما پیش از آن که او را بشناسیم در مقابل هیبت، شکوه،
عظمت و وقار او بی اختیار برخاستیم و او در برابر جنازه ایستاد و همگی پشت سرش صف
کشیدیم و به امامت او، بر پدر بزرگوارش نماز خواندیم. چون از نماز فارق گشت، به
یکی از اتاق های منزل وارد شد که از غیر آن بیرون آمده بود.(بحارالانوار ج52ص6، ارشاد ص330)
عین همین مطلب از زبان یکی دیگر از حاضران به نام "احمد بن عبدالله هاشمی" نیز نقل شده است.(بحارالانوار ج52ص5 به نقل از غیبت شیخ طوسی)
"احمدبن اسحق" می گوید: به محضر امام حسن عسگری علیه السّلام مشرف
شدم که از جانشین وی و امام بعد از او بپرسم. پیش از آن که من سؤالم را آغاز کنم
امام علیه السّلام فرمود: "ای احمد بن اسحق! خدای تبارک و تعالی از
روزی که آدم را آفرید تا روزی که قیامت برپا شود، زمین را از حجت خالی نگذاشته و
نخواهد گذاشت بلکه همواره حجت خدا، روی زمین خواهد بود که خداوند به وسیله ی او
بلا ها را از ساکنان زمین دفع می کند و به برکت او باران می فرستد و به خاطر او
برکات زمین را خارج می سازد."
احمدبن اسحق می گوید: گفتم پس امام بعد از شما کیست و چه
کسی جانشین شما ست؟ امام علیه السّلام شتابان از جای برخاست و داخل خانه شد، کودکی را با خود
آورد که چهره اش چون ماه شب چهارده می درخشید و تقریبا سه سال به نظر می رسید. آن
گاه خطاب به من فرمود: "ای احمد بن اسحق! اگر منزلت تو پیش خداوند و حجّت های
او نبود، پسرم را به تو نشان نمی دادم. "عرض کردم: آیا علامتی هست که بیشتر مطمئن
شوم و دلم آرام گیرد؟ پس ناگهان حجت خدا با زبان فصیح فرمود: "من تنها بازمانده ی خدا در روی زمین هستم، از دشمنان
خدا وند انتقام می گیرم و تو ای احمدبن اسحق! پس از دیدن دیگر نشانه ای نپرس."
آن گاه امام حسن عسگری علیه السّلام
فرمود: "ای احمدبن اسحق! این امری از اوامر خدا است و سرّی ز اسرار
الهی و غیبی از مغیّبات او است. آن چه به تو ارزانی داشتیم اخذ کن و
پوشیده دار و از شکرگزاران باش تا فردای قیامت در مقامات علّیین با ما باشی."(کشف الغمّة ج3ص316، اعلام الوری ص413، الزام النواصب ص69)
"علی بن مهزیار" گوید: امام هادی علیه السّلام به امامت امام حسن
عسگری علیه السّلام درحالی که آن حضرت هفت ساله بود تصریح فرمود. من عرض کردم:
مولای من! آیا می شود که پسری هفت ساله امام شود؟ فرمود: " آری، و می شود که
پسری پنج ساله (حضرت ولی عصر عجّل
الله تعالی فرجه الشّریف) امام باشد.(اثبات الهداة ج3ص579)
"معاویةبن حکیم" و "محمد بن ایوب بن نوح"
و "محمد بن عثمان" گویند: چهل نفر
در منزل امام حسن عسگری علیه السّلام بودیم. حضرت پسرش را به ما نشان داد و فرمود: "این
بعد از من، امام شما و جانشین من است. از او اطاعت کنید در امر دین اختلاف نکنید
که هلاک خواهید شد. بدانید که از امروز به بعد دیگر او را نمی بینید." چند
روزی از این قضیه گذشته بود که امام حسن عسگری علیه السّلام از
دنیا رفت.(اثبات الهداة ج3ص485)
بخاری می گوید: احادیث درمورد صاحب الزمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف، که از دیده ها غایب و در هر زمانی حاظر است، بسیار فراوان
است. کسانی که به امامت او معتقدند از هر نکوهش و سرزنشی پیراسته اند که راه حق را
پیموده اند و به شاه راه هدایت رسیده اند. امامت و پیشوایی امت اسلامی به وسیله ی
او پایان یافته است و او از روز وفات پدر بزرگوارش تا روز رستاخیز، امام است. او
مردمان را به شریعت خود که همان شریعت محمّدی است دعوت می کند.(الامام المهدی ص349 به نقل از البرهان ص67)
|