شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام
آیا شده بال و پرت افتاده باشد /در گوشه ای از بسترت افتاده باشد
آیا شده مرد جمل باشی و اما / مانند برگی پیـــکرت افتاده باشد
آیا شده در سن و سال کودکی ات /جایی ببینی مـــادرت افتاده باشد
آیا شده در لحظه های آخرینت /چشمت به چشم خواهرت افتاده باشد
من شک ندارم که عروس فاطمه نیست / وقتی به جانت همسرت افتاده باشد
آیا شده سجـــاده ات هنگام غارت /دست سپاه و لشگرت افتاده باشد
مظلوم و تنها و غریب عالمین است
/ گریه کن غم های این بی کس حسین است
شهادت مظلومانه امام الکریم، حق الحقیق، اسوه
حلم و حماسه، معزّ المومنین، مذلّ الکافرین، سیدی شباب اهل الجنة، سبط الاکبر، سبط
رسول، ابن زهرای بتول، ریحانة الرسول، امام حسن مجتبی عَلیهِ
السَّلام را خدمت آن غریب عالم، آن یار دور از وطن، آن
امام تنها، صاحب عزای این غم حزین، مهدی فاطمه، یوسف زهرا، حجة بن الحسن العسگری عَجّل
الله تَعالی فَرَجهُ الشّریف تسلیت عرض می نماییم و از
خداوند متعال تعجیل در فرج و ظهور آن حضرت را خواستاریم تا بیاید منتقم آل الله،
به حق درد های دل امام حسن مجتبی عَلیهِ السَّلام.
آقای من شما همان امام
مهربانی هستید که حلم و شجاعت و کریم بودنتان زبان زد خاص و عام است. آن دم که جواب دشنام مرد شامی را با رویی گشاده
پاسخ می دادید و همگان را متحیّر از این حلم
خدایی می کردید. هم او که بسیاری از آیات قرآن مثل آیه تطهیر، آیه
مباهله، آیه مودّت و ... در شأن ایشان نازل شده، همو که با شجاعت حیدری
به ابوبکر لَعنة الله عَلیه( که بر روی منبر پیامبر نشسته بود) فرمودند: از جای
پدرم پایین بیا!....
همو که در هنگامه توطئه ی
جنگ جمل با شجاعت علوی و هیبت و صورت پیغمبری پوزه ی شیطان را به خاک مالید :
جنگ جمل، همچنان ادامه داشت. سپاه حق، بر سپاه
ضلالت، حمله میکردند و آنان، دفاع مینمودند. این حمله و دفاع، کم کم، ملال
میآورد.
حضرت امیرالمؤمنین عَلیهِ
السَّلام فرمود: تا آن شتری که هودج آن زن ( عایشه) و
علم سپاه بصره را بر پشت دارد، بر سر پا ایستاده باشد، این جنگ، پایان پذیر نیست.
آنگاه، امیرالمؤمنین علی عَلیهِ السَّلام،
متوجه فرزندش، محمد حنفیه شده فرمود: محمد! شمشیر خود را از غلاف برکش و دندان هایت
را به هم بفشار. به نام خدا، حمله آغاز کن و تا وقتی که شتر آن زن را از پای نیانداختهای،
باز مگرد! محمد بن حنفیه هم اطاعت کرده، خود را به ابزار جنگ آراست و به عزم حمله،
پای به میدان نهاد.
کمان داران بصره، وقتی محمد حنفیه را از دور
دیدند، پیکان تیرها را به سینهی کمان گذاشتند. آنگاه تیرها، از چپ و راست، به سمت
محمد حنفیه، پر میکشید. این، رگبار بهاری بود که قضا را تیره ساخته بود و با این
وضع، محمد حنفیه پیش میرفت. ولی او احساس کرد که این پیشروی بیهوده است و در چنین
هنگامه ای، صف شکافی و لشکر شکنی، کار هیچ کس نیست.
آنگاه، محمد حنفیه، از رزمگاه برگشت و عقب نشینی
نمود و به خدمت پدر بزرگوارش، امیرمؤمنان عَلیهِ
السَّلام رسید و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! این صحنهی
میدان نیست، این، عرصهی قیامت است! اجازه بدهید این تیرباران اندکی آرام بگیرد.
امام علی عَلیهِ
السَّلام با خشونت، دست بر
سینهی محمد حنفیه زد، او را عقب رانده و به او فرمود: تو، این سستی و اهمال را،
از مادرت به ارث برده ای، و گرنه، پدران تو، هرگز از رگبار تیر، نمیترسیدند.
امیرمؤمنان عَلیهِ
السَّلام میخواست، شخصاً این کار را به پایان برساند،
که امام حسن مجتبی عَلیهِ السَّلام،
پیش آمده و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! من به جهت انجام این کار، به میدان
میروم.
امام علی مرتضی عَلیهِ
السَّلام، علاوه بر اینکه عقیده داشت که درباره ی امام
حسن عَلیهِ السَّلام و
امام حسین عَلیهِ السَّلام
باید احتیاط کرد ( زیرا که نسل پیامبر اکرم صَلّی
الله عَلیهِ وَ آلهِ و سَلّم، در گروی وجود این دو فرزند
عزیز است ) اساساً امام حسن علیهالسلام
را عاشقانه دوست میداشت، لذا سؤال کرد: ابامحمد! آیا تو میروی؟!
امام حسن علیهالسلام
عرض کرد: آری، من میروم. امیرمؤمنان علیهالسلام،
اندکی فکر کرد و سپس فرمود:
" سر علی اسم الله " یعنی: برو، به
نام خدا!
سپس، امام حسن مجتبی علیهالسلام،
رهسپار میدان جنگ شده و به حمله پرداخت.
البته، قبایل بصره، همچنان پایدار و پافشار
مانده بودند. باران تیر به شدت میبارید، ولی امام مجتبی علیهالسلام،
خیال بازگشت نداشت.
از آن طرف، «ضبیها» و «ازدیها» هم
نمیخواستند، که هودج را بر زمین بزنند.
امام حسن مجتبی علیهالسلام،
پیوسته به پیش میرفت و صفوف آنان را میشکست.
امیرالمؤمنین علیهالسلام
از دور، فرزندش، امام حسن علیهالسلام،
را میدید که همچون غریقی، در میان دریای بیکران، گاهی پدیدار و گاهی ناپدید
میشود.
سرانجام، امام علی علیهالسلام
دید که پرچم بصریها و هودج آن زن ( عایشه)سرنگون شد و سپاه عظیم بصره، از هم
پاشیده و پریشان گردید و آنها، راه گریز را اختیار نمودند.
محمد بن حنفیه، که در کنار پدرش ایستاده بود،
این صحنهی دیدنی را تماشا میکرد. وقتی که علم بصریها سرنگون شد، حضرت امام علی علیهالسلام،
چشم به محمد بن حنفیه دوخت.
این نگاه، به محمد حنفیه، میگفت: ای پسر!
آیا برادرت حسن علیهالسلام
را نمیبینی که یک تنه، چه میکند؟ آیا دیدی که عاقبت، شمشیر او، علم نفاق را از
پای درآورد؟
محمد حنفیه، در آتش شرم میسوخت و یارای سخن
گفتن نداشت.
اما، امیرمؤمنان علیهالسلام،
به محمد حنفیه فرمود: نه، خجالت مکش، محمد! تو خودت را با حسن علیهالسلام
قیاس مکن؛ زیرا که او، فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله
است و تو، فرزند من هستی و آنچه از دست او برمی آید، از دست تو برآمدنی نیست.(بحارالأنوار،
ج 43، ص
345/ مناقب ابنشهرآشوب، ج 4، ص 21؛ طبق نقل آفتاب مهربانی، صص( 25 - 27.
حال امامی با این صلابت و دلیری
چگونه می تواند صلح با جور زمان داشته باشد ، مگر فرموده ی حق تعالی باشد که از
عقل ناقص انسانی خارج است.
باید آنچه از ایشان واقع می شود مومنان تسلیم آن امر باشند و در مقام شبهه
و اعتراض در نیایند، زیرا آنچه که ایشان می کنند از جانب پروردگار عالمیان است و
اعتراض بر ایشان اعتراض بر خداوند عز و جل است. آنچه از روایات معتبر رسیده این
است که حق تعالی صحیفه ای از آسمان برای پیغمبر خاتم صلی
الله علیه و آله فرستاد و بر آن صحیفه دوازده مهر بود، هر
امامی مهر خود را بر می داشت و به آنچه در زیر آن نوشته بود عمل می کرد. چگونه روا
باشد به عقل ناقص خود اعتراض کردن بر گروهی که حجت های خداوند عالمیان در زمین
هستند و گفته ایشان گفته خداست و دلهای
ایشان محل ورود اراده الهی است.(منتهی الامال، ص 193)
امام حسن علیه السلام می
فرمایند: ... اگر من این
کار را نمیکردم( با معاویه صلح نمی کردم) احدی از شیعیان ما بر روی زمین باقی نمی
ماند و همه کشته می شدند...شما حکمت این کار را نمی دانید.. (بحار
الانوار، ج 44، ص 2)
نامه ی صلح
امام حسن عَلیهِ
السَّلام بدین شرح است:
"
بسم الله الرحمن الرحیم "
صلح کرد حسن بن علی بن ابی طالب با معاویة بن ابی سفیان که معترض او نگردد به شرط آن
که در میان مردم به کتاب خدا و سنت رسول او عمل نماید و به شرط آن که و بعد
از خود احدی را بر این امر تعیین نکند. و به شرط این که مردم و شیعیان علی علیه السلام در
هرجای عالم که باشند در امان بوده و این که سبّ(دشنام) امیرالمؤمنین
علی عَلیهِ السَّلام نکنند و در قنوت
نمازها ناسزا به علی علیه السلام و شیعیان او نگویند، چنان که می کردند.
چون نامه نوشته شد، خدا
و رسول صلی الله علیه و آله را بر آن گواه گرفتند و شهادت عبدالله بن حارث و عمربن ابی
سلمه و عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن ابی سمره و دیگران را بر آن نوشتند.
چون صلح منعقد شد،
معاویه به کوفه رفت و در نخیله خطبه خواند: که من با شما قتال نکردم برای نماز و
روزه و زکات بلکه با شما قتال کردم که امارت بر شما به هم رسانم. شرطی چند با حسن علیه السلام کردم،
همه در زیر پای من است و به هیچ یک وفا نخواهم کرد.!!!
امام حسن علیه السلام بر
منبر کوفه رفت و پس از حمد سنای الهی و رسول و اهل بیتش فرمود: ایهاالناس! بدانید
که بهترین زیرکی، تقوی و بدترین حماقت ها فجور معصیت الهی ست. اگر دنبال مردی می
گردید که جدش رسول خدا باشد، به غیر از من و برادرم حسین کسی را نمی یابید. خدا
شما را به محمد صلی الله علیه و آله هدایت کرد اما شما
دست از اهل بیت او برداشتید. به درستی که معاویه با من منازعه کرد در امری که
مخصوص من بود و من از او سزاوارترم اما چون یاوری نیافتم دست از آن برداشتم
از برای صلاح این امت و حفظ خانه های ایشان. من مصلحت امت را در این دیدم
که با او صلح کنم و حفظ خون ها را بهتر از ریختن آن دانستم. غرض صلاح شما
بود. آن چه من کردم حجتی است بر هر که مرتکب این امر می شود. این فتنه ایست برای
مسلمین و تمتع قلیلی ست برای منافقان تا وقتی که حق تعالی غلبه ی حق را خواهد و
اسباب آن را میسر گرداند.
پس معاویه برخواست و
خطبه خواند و به امیرالمؤمنین علی علیه
السلام ناسزا گفت. امام حسین علیه السلام برخواست
که متعرض جواب آن ملعون گردد. امام حسن علیه السلام دست او را گرفت و او را
نشانید. خود برخاست و فرمود: ای آن کسی که علی را یاد می کنی و به من ناسزا می
گویی، منم حسن! پدرم علی بن ابی طالب
است. تویی معاویه و پدرت صخر است. مادر من
فاطمه و مادر تو هنده ی جگر خوار است. جد من رسول الله و جد تو حرب است. جده ی من
خدیجه سلام الله علیها و جده ی تو قتیله است. پس خدا لعنت کند هر که از من
گمنام تر باشد و نسبش پست تر و کفرش قدیمی تر و نفاقش بیشتر و حقش بر اسلام و اهل
اسلام کمتر باشد. پس مجلس همه خروش برآوردند و گفتند: آمین.(جلاءالعیون ص249-270)
پس اینگونه بود که حسن
بن علی علیه السلام که سردار و علمدار رشید و شجاع سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام در
جنگ های نهروان، جمل، صفین و جنگهای ایران و طبرستان بودند، با معاویه لعنت الله
علیه صلح کردند. صلح امام حسن علیه السلام همچون قیام اباعبدالله علیه السلام در زنده نگه داشتن اسلام ناب محمدی مؤثر بود و امام حسن علیه السلام با صلح خود
در حفظ اندک یاران و شیعیان حقیقی خود اهتمام ورزید.
سر انجام آن امام کریم
در تاریخ 7 صفر یا 28 صفر سال 50 هجری قمری در سن 47 سالگی رخ از این جهان فانی
گرفت.
امام حسن علیه السلام آن
قدر مظلوم بودند که حتی از جانب همسرش نیز مورد ظلم و تعدّی قرار گرفت و همسرش
جعده ی ملعونه که معاویه لعنةالله علیه او را فریب داد، زهر را در کوزه ی آبی ریخت
و آن را به امام حسن داد.
امام حسن علیه السلام وصیت
نمودند که مرا در کنار قبر جدم رسول الله صلی
الله علیه و آله دفن
کنید ولی اگر نگذاشتند راضی نیستم به قدر سر حجامتی خون ریخته شود. مرا ببرید و در
بقیع خاک کنید. عایشه ی ملعونه همچون زنان دوره ی جاهلیت سوار بر قاطر شد و با
جماعتی از بنی امیه و غلامان آن ها، راه را بر پیکر سبط اکبر پیامبر
صلی الله علیه و آله بست و بدن مطهر آن حضرت را تیر باران کردند. بنی هاشم
خواستند شمشیر بکشند و آنان را دفع کنند، امام حسین علیه السلام جلوگیری
نمود و طبق وصیت برادر و امامش، پیکر مطهر امام حسن مجتبی علیه السلام به
بقیع برده و دفن کردند.(تذکرةخواص الامه یوسف سبط ابن جوزی ص122، مروج الذهب علامه
مسعودی ص136، اثباةالوصیة، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج4ص18، ترجمه ی تاریخ کوفی
احمدبن محمد حنفی، روضةالمناظر ابن شنحه و...)
پس از تشییع جنازه، حضرت
اباعبدالله علیه السلام سوز و گداز ویژه داشت به طوری که وقتی بدن برادر را در میان
قبر گذاشت اشعار جان سوز بر زبان جاری نمود که نشان از عشق امام حسین علیه السلام نسبت
به برادر داشت:
برادر
جان! تمام دلخوشی من تو بودی پس از آن که در خاک آرمیدی همواره برایت گریه خواهم
نمود، چشمانم همواره اشک آلود و گریه ام طولانی خواهد بود. برادر جان! غارت زده
کسی نیست که مالش را برده اند، غارت زده کسی است که برادرش را زیر خاک قرار
داده است. برادر جان! اگرچه غریبانه زیر خاک ها قرار گرفتی ولی مزار تو نزدیک
است هر وقت دلم از فراق تو تنگ شود کنار قبرت خواهم آمد و مزار غریبت را در آغوش
خواهم کشید.
مثل ستارهاى سرگردان، گرد مزارت
مىگردم. زمین امشب از انبوه تیرها، خونآلود است. تو کدامین عهد را روز ازل
بستهاى که حتى مزارت، حتى کفنت، آماج ستم ستمگران است؟
و این است آن دلیر مردی که جهان به ایشان می
نازد، حال آنکه با بی وفایی و میل به دنیا طلبی یاران به ظاهر مخلص، تن به بیعت با
جور زمان، معاویه لعنت الله علیه داد با آنکه می دانست معاویه نیز عهد شکنی می کند
و به فرموده ی خود ایشان اگر این کار را نمیکرد احدی از شیعیان در زمین باقی نمی
ماند.
ما نیز آیینه ی تمام نمای ائمه علیهم السلام،
را در زمان خویش داریم و نسبت به آن وجود مطهر سستی و اهمال به خرج می دهیم. ما
نیز مانند یاران امام حسن عهد میبندیم و میشکنیم و چه آسان دل آن امام غریب، آن
تنهای عالم را نادیده می گیریم، با اینکه میدانیم هر چه داریم از برای خاطر آن
بزرگوار است ور نه زمین بدون وجود امام معصوم اهلش را در خود فرو می برد.
تا به کی ندای مظلومیت آن امام غریب را پاسخ
ندهیم؟؟؟؟ ای شیعیان و ای محبان اگر ما بخواهیم می آید
آنکه جهان در انتظارش به سر می برد. اگر ما بخواهیم او خواهد آمد ، اگر ما بر سر
عهدهایمان بایستیم ......
یا مجیب
المضطر بحق المضطر اشف صدر المضطر بظهور الحجةشهادت امام حسن مجتبی علیه السلام
|