عرفه
هنوز پنجاه سال از
غروب خورشيد رسالت نگذشته بود كه غاصبان ، سلطنت را به جاى امامت ، و يزيد را به جاى حسین علیه السلام مى نشانند.
بلايى بزرگ دامن
گير جامعه ی اسلامى شده و كار به جايى رسيده است كه سرنوشت جهان اسلام در دست يزيد
هوسبار قرار گرفته است . همان يزيدى كه زشت ترين واژه ها از توصيف چهره كريه او
ناتوانند.
دردناك تر از همه
آنكه، از حسين علیه السلام
مى خواهند تا آن جرثومه ی فساد و طغيان را به عنوان جانشين
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به رسميت بشناسد.
از عصاره ی عصمت ، لنگرگاه افلاك ، نقطه ی پرگار زمين و زمان ، مركز دايره ی
امكان ، از او كه قلبش فرودگاه ملائك است ، براى ننگين ترين لكه ی تاريخ
و زشت ترين كلمه ی قاموس بشريت ، بيعت مى خواهند. از حسين علیه السلام
مى خواهند تا با دست عصمت ، آلوده ترين دست روزگار را به نشانه ی
تاييد بفشارد!!!
فرماندار وقت
مدينه ماموريت يافته است تا از زاده ی زهرای اطهر سلام الله علیها براى فرزند
لاابالى معاويه لعنة الله علیه راى اعتماد بگيرد. دست بيعت حسين علیه السلام
يا سر بريده ی او، همان دو ارمغانى است كه يزيد يكى از آن ها را
از مدينه خواسته است
.
اكنون ديگر براى
حسين علیه السلام
مدينه جاى ماندن نيست ، بايد
كاروان و قافله شهادت محمل ها را بر بندد و صاحبان اصلى مدينه الرسول از مدينه و رسول صلی الله علیه و
آله و سلم،
خدا حافظى كنند.
امير قافله، با
ياران وفادار خويش از شهر بيرون مى آيد و در حاليكه خطر هر لحظه او را تهديد مى كند، آهنگ مكه
دارد. گويى موسى بن عمران است كه با تعقيب فرعونيان و قبطيان از مصر بيرون آمده است
لذا آیه اى از قرآن را زمزمه مى كند كه روايتگر هجرت موسى است :
" فَخَرَجَ
مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ "
موسى ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت [در حالى كه مى] گفت پروردگارا! مرا از گروه
ستمكاران نجات بخش. قصص21
كاروانيان در طى
شش شبانه روز، بيابان هاى سوزان بين مدينه و مكه را پشت سر نهاده و به حريم كعبه
پناهنده مى شوند تا آن وادى ايمن را پايگاه امر به معروف و نهى از منكر، و
جايگاه اعلام برائت از ستم و بى عدالتى قرار دهند، ولى حراميان روزگار كه با خدا نيز اعلام جنگ كرده اند نه احترام خون خدا و نه حريم خانه ی خدا. هيچ يك را نمى
فهمند و عزم شكستن حريم حرم نموده و در خانه ی امن خدا، قصد ريختن خون خدا كرده اند!
مردم از چهار گوشه
ی كشور اسلام به حج و طواف كعبه مى
آیند ولى معصوم زمانه، كعبه را به سوى كعبه ی جانان ، حج را به سوى جهاد و زيارت را به سوى شهادت ترك مى كند، لباس
احرام را بركنده و كفن شهادت پوشيده و به سوى حج اكبر مى شتابد. و در زمانه اى كه
هنگامه ی زيارت روى خدا ست پشت به خانه ی خدا مى كند و مسير بين
مكه و كربلا را جايگاه باصفاترين سعى خويش قرار مى دهد، چراکه در آن وادى، سعى و صفاى خونين صفاى ديگرى دارد.
در اين مسير، پرتو
عشق ، شعاع خطر را كمرنگ بلكه ناپديد كرده است و در اين سعى عرفانى علاوه بر قصد قربت كه شرط هر عبادتى
است، عنصر عشق ميداندار اصلى
ميدان كربلا است. عشق چاووش خوش اواز
سفر كربلا است و تنها عاشقانند كه در اين كاروان نام نوشته اند و در يك رديف پشت سر امام عشق و معناى عشق ، به اقتداى
شهادت ايستاده اند.
همه جنب و جوش هاى
آنان بوى پرستش و رنگ عبادت به خود گرفته است عبادتى عارفانه و عاشقانه كه در آن
جاى پاى كوچكترين كراهت ، بى ميلى و احساس درد و رنج به چشم نمى خورد.
ستارگان كهكشان
شهادت، آسمان بين مكه تا كربلا را نور افشان كرده اند، اين كهكشان ، نه كهكشان راه
مكه را بنمايد، بلكه راه خونينى است كه از مدينه و مكه آغاز مى شود و به ميدان سرخ
نينوا منتهى مى گردد و راه قبله ی كربلا را مى نماياند. اين كهكشان راه حاجيان
نيست كه راه مجاهدان و شهيدان عاشق است
.
از نگاه دو چشم،
شمار ستارگان اين كهكشان بسيار كمتر از كهكشان عظيم منظومه ی شمسى است ولى در حساب
عشق كهكشان كربلا بسى پر رنگ تر و درخشان تر از تمامى كهكشان ها است و جلوه ی هستى
و فروغ كيهان از درخشش پر نورترين اختر اين كهكشان تامين مى شود.
اين كاروانيان،
راهيان پر شكوهترين راهند و سيارگان زيباترين منظومه ی كيهانند و جاذبه ی خورشيد امامت است كه اين
مجموعه را در مدار حق به گرد خود مى گرداند و همه را با خود
به سوى يك هدف متعالى مى كشاند.
حج ناتمام خون خدا توطئه ی شومى را
كه مى خواست نهضت را در نطفه خفه
كند، خنثى كرد. افزون بر آن زايران و مجاوران خانه ی خدا را نيز در برابر يك چرا قرار داد؟! چرای بزرگى كه مردم
ديرفهم روزگار پاسخ آن را در حيات حسين درنيافتند ولى نقش اين علامت سؤال را در
قيام هاى بعد از عاشورا بخوبى مى توان ديد.
كاروان عشق پيش مى
رود و منزل به منزل ياران تازه اى را با خود همراه مى سازد. صداى اذان و نواى قرآن
كه از اين كاروانيان در فضاى بيابان مى پيچد دل هاى عاشق را به طواف وجود نازنين ابا عبد الله الحسین علیه السلام مى كشاند. سالار
قافله هر از چندى ندا در مى دهد: " هر كه مى خواهد خونش را در درياى خون ما بياميزد و آن
را در راه خدا نثار كند، به كاروان بپيوندد و با ما به راه افتد".
در اين اعزام پر شكوه و استثنايى از غنيمت گرفتن و بر تخت قدرت و سرير رياست تكيه زدن ، خبرى نيست سالار از آغاز راه نمى خواهد نورانيت لشگر و خلوص سپاه را فداى تعداد كند، نمى خواهد حتى يك حلقه ، ناخالص در ميان اين زنجيره قيمتى
قرار گيرد و سلسله ی شهادت را كم اعتبار سازد. امام جان بر كف مى طلبد سپاهى ،
داوطلب مى جويد او سياهى لشگر لازم ندارد، نمى خواهد كيفيت را قربانى كميت كند زيرا به ميدانى مى رود كه در ان عشق حرف اول و آخر را خواهد زد و خون بر شمشير و نيزه چيره خواهد شد و بدان
جهت تمام نيروهاى امام نيروى كيفى اند، و امام شهيدان ، كيفى ترين نيروهاى خود را در خطرناك ترين
جبهه به كار مى گيرد و خود، كه محور عالم خلقت است در نوك تيز پيكان حمله قرار مى
گيرد.
مردان ، هفتاد و دو نفرند از ميانه
هفتاد و دو فرقه و در ميانه درياى توفانى فتنه به كشتى نجات نشسته اند و مى روند
تا حلق تشنه ی خود را به خنجر بسپارند و اب نجات و شهد رستگارى را از لب شمشير
بنوشند.
هفتاد و دو پروانه مى روند تا با
آخرين توانهاى خود بر گرد شمع وجود حسين علیه السلام خاموش و بى
اواز بسوزند و با اين خاموشى ، ماندگارترين سرود سبز ماندن و سرخ رفتن را بر بلندترين گلدسته قبه ازادگى
بسرايند، شمع نيز مى رود و شعله عشق اوست كه پروانه هاى بى ارام را هم با خود مى
برد تا جملگى در شام سرد ستم بسوزند و ذوب شوند و يلداى تاريك امت را به سپيده دم
پگاه عدالت برسانند.
فداكارترين سپاه تاريخ سازماندهى مى
شود و مى رود تا خونين ترين و شگفت آورترين اسوه را در عرصه حقيقت به نمايش بگذارد،
اين سپاه مجهزترين سپاه تاريخ است چون ايمان پربارترين ره توشه ی اين اعزاميان است
. اين خدا باوران و امام شناسان، تمام پل هاى وابستگى را اعم از مال، خانواده،
آينده ی زندگى و موقعيت اجتماعى را خراب كرده و خود را براى گذشتن از پل صراط و
براى رسيدن به آينده اى پايدار و زندگى و موقعيت ماندگار مهيا كرده اند.
شهادت سفيرالحسين حضرت مسلم بن عقيل
نهم ذی الحجه شهادت حضرت
مسلم و حضرت هانی، اولین قربانیان قیام امام حسین علیه السلام را به پیشگاه حضرت حجت ارواحنا
لتراب مقدمه الفداه تسلیت عرض می نمائیم و از خداوند متعال تعجیل در فرج منتقم خون
شهدای کربلا را خواستاریم.
مى بينمت اى سفير عشق كه
سفارتت را آغاز كرده اى ، دعوتى كه هجده هزار دعوتنامه داشته است ، و در بيابان هاى
تفديده ، راه مى سپرى و پرچم فراز مند نهضت ازادي بخش حسين علیه السلام را بر دوش مى كشى و نستوه و استوار، با طنين گام هاى قهرمانانه ات ،
سكوت سرد و مرگ افزاى چندين ساله تاريخ اسلام را درهم مى شكنى .
جوانمردى ، وفا، و دريا
دلى به تو ايمان آورده اند و ارزش ها، هرگز، پاسدارى پايدارتر از تو نديده اند.
اى الگوى بزرگ مقاومت ،
اى اسوه صبر و استوارى ، از ان لحظه هاى خون و خشم ، شمشير و تكبير، و روياروئى نا
برابر نور و ظلمت چه بگويم كه كار و كارزار از جنگ تن به تن گذشته بود و تبديل به
جنگ تن به تن ها شده بود.
رزم حماسه آفرين تنى تنها
و دور از ديار با تن ها و گرگ هايى تا دندان مسلح. عدالت بر خود، لحظه اى غم
افزاتر از آن هنگام تنهايى تو در آن هنگامه ی خون و آتش ، نديده است. دلهاى همه
خدا پرستان ، از ان روز و دقيق تر بگويم از آن شب ، خانه تو شد. از آن شب كه بر
درگاه خانه ی آن زن و در جواب سؤالش ناله زدی كه : من در اين شهر، خانه اى ندارم .
هنوز و هماره ، خونرنگى
شفق ، از شرمگينى ان شامگاهان است ، ان شام شوم و آن شب تا ابد سياه كه در كوچه
هاى شهر هجده هزار دعوتنامه اى ، تنها ماندى و از هيچ پنجره اى ، نورى هر چند نا
چيز، سوسو نمى زد. اى عارف عرفه ، اى شاهد عرصات، اى سفير ثوره و اى شهيد عرفات .
اى فرستاده ی فرزانه ی حسين
علیه السلام ،
به تنهائيت در كوچه هاى تنگ و تاريك و مالا مال از آتش و دود كوفه سوگند دل هايمان،
دشت هاى وسيعى است كه در آن، الاله هاى سرخ و شقايق هاى ارغوانى عشق تو و مولاى
تو، روئيده است . مسلم تو از بام قصر قساوت بر زمين نيفتادى، هرگز. بلكه در دل هاى
ازادگان و عدالت دوستان و ظلم ستيزان جاى گرفتى، تو به ميهمانى دل هاى عاشق رفتى و
قلب هاى مومنى كه عرش الرحمان گفته شده اند، جايگاه توست اى عبد صالح رحمان .
مى بينمت بر تارك تاريخ،
بشكوه ايستاده اى و قامت خونينت از زخمهاى كشيده شدن پيكرت بر سنگفرش هاى كوفه،
ستاره باران است. سنگفرش هاى كوى و برزن كوفه، وقتى با بدن مطهرت مماس بودند، بر
عرش، پهلو مى زدند، ديگر سنگفرش نبودند بلكه سنگ عرش شده بودند.
تمام آب هاى جهان و بى
كرانگى اقيانوس هاى زمين، وامدار و شرمسار آن لحظه ی آب خواستن و آب خوردن تو
هستند. تا لب گذاشتى، ظرف آب، بحر احمر شد و ظرفيت و گستره ی وجود تو را به حكايت
نشست .
آه چه بگويم؟ كه مى بينم
از بام دارالاماره و از سر دار، بر سرداران جهان ، امارت مى كنى و هر جا حق طلب و
ظلم ستيزى است مسلم تو شده است .
اى شهيد پيشتاز كربلا!
هنوز، عطر دل انگيز ان سلام ملكوتى كه به مولایت حسين علیه السلام فرستادى در فضاى آسمان برادرى و انسانيت، با مشام جان استشمام مى شود و
روح را روحانيت و طور سيناى سينه ها را طراوتى تازه مى بخشد.
به سلام قسم ،... الملك
القدوس السلام ... سلامى دل انگيزتر از سلام تو در حافظه ی تاريخ نيست . سلامى از
اسلام ناب يك مسلم .
تو از كوه استوار ترى و استوارى
عكس برگردان كمرنگى است از تو، از همان ايستادن بر بام و سلام زیبایت .
آه ... باز هم آه ... از
اين غم، كه براى عاشقانت، همين يك غم كافى است تا هيچ گاه به سرور ننشينند، تو در
عرفه شهيد شدى تا دعاى عرفه ی مولى الكونين را تفسير كنى و حماسه ی مسلم بودن و
تسليم نشدن را بيافرينى .
آغاز سفارت حضرت مسلم و
کیفیت شهادت او
امام
حسین علیه السلام پس
از شنیدن نام نویسندگان نامه های اهل کوفه از جا برخاست و بین رکن و مقام دو رکعت
نماز به جا آورد و از خداوند طلب خیر کرد سپس مسلم بن عقیل را فراخواند و او را از
وضع نامه ها آگاه ساخت و توسط او نامه ای را که در جواب کوفیان نوشته و در آن وعده
پیوستن به ایشان را داده بود به کوفه فرستاد:
"
پسر عمویم مسلم بن عقیل را به سوی شما فرستادم تا مرا از رای و نظری که دارید آگاه
سازد"
مسلم
همراه نامه امام به راه افتاد تا این که وارد کوفه شد کوفیان از آمدن مسلم بسیار
خوشحال شدند و او را در خانه مختار ساکن کردند، شیعیان مرتب نزد او می آمدند و
مسلم نامه امام را در حالی که همه می گریستند برای آن ها خواند و هجده هزار نفر با
او بیعت کردند.
با
عزل نعمان بن بشیر والی کوفه عبیدالله بن زیاد جانشین او شد و دستور دستگیری مسلم
بن عقیل و کشتن امام حسین علیه السلام
را از یزید درخواست کرد، و به بالای منبر کوفه سخنرانی کرد و مردم را از همراهی
امام حسین علیه السلام و
مسلم بازداشت و آن ها را تهدید کرد.
مسلم
نیز از خانه ی مختار بیرون آمده به خانه هانی بن عروه رفت تا شناخته نشود و رفت و
آمد شیعیان در آن جا صورت بگیرد. جاسوسان عبیدالله محل استقرار مسلم را به
عبیدالله گزارش دادند. پس از رفت و آمدهای بین دارالعماره و خانه ی هانی به بهانه ی
عیادت از هانی سرانجام هانی را به دارالعماره بردند و به شهادت رساندند. هانی بن
عروه در پاسخ به درخواست تحویل دادن مسلم به عبیدالله این گونه گفت:
"این
کار برای من ننگ و عار است چگونه پناهنده و میهمان خود و فرستاده ای فرزند رسول
خدا صل الله علیه و آله
را به دشمنش بسپارم در حالی که بازوان من سالم است و یاران بسیار دارم. به خدا
سوگند حتی اگر مردی تنها باشم و یاوری هم نداشته باشم باز هم او را تسلیم نخواهم
کرد تا قبل از او کشته شوم."
وقتی
خبر این وقایع به گوش مسلم رسید او نیز با کسانی که با او بیعت کرده بودند به جنگ
با عبیدالله به راه افتاد اما یاران مسلم کم کم از اطراف او پراکنده شدند و به
یکدیگر می گفتند بیایید در ایجاد آشوب عجله نکنیم بهتر است در خانه هایمان بنشینیم
و این قوم را رها کنیم تا خداوند میانشان را اصلاح کند و فقط ده نفر همراه مسلم
باقی مانده بودند و آن ها نیز بعد از نماز مغرب پشت او را خالی کردند. وقتی مسلم
بی وفایی یارانش را دید تنها و غریب در کوچه های کوفه به راه افتاد و در مقابل درب
خانه ی نطوعه ایستاد و از وی آب خواست. او نیز به مسلم پناه داد اما پسر طوعه خبر
را به عبیدالله رساند.
مسلم
زره اش را بر تن کرد بر اسبش سوار شد و شروع به جنگ با یاران عبیدالله کرد و این
گونه رجز می خواند:"جز با آزادگی و حریّت کشته نشوم. اگرچه مرگ را خیلی
سخت و دشوار بیابم. متنفرم از این که مورد خدعه و نیرنگ واقع شوم تا این که آب سرد
و گوارا را با آب گرم و تلخ مخلوط سازم. هر انسانی روزی با سختی و شرارت روبروی می
شود، شما را می زنم و از هیچ آسیبی نمی هراسم."
آنقدر جنگید تا بر اثر جراحات فراوان و در جنگی
نابرابر به اسارت گرفته شد. هنگامی که او را پیش عبیدالله بن زیاد بردند، به وی
سلام نکرد؛ یکی از نگهبانان به مسلم گفت: به امیر سلام کن.
مسلم
گفت: وای بر تو! به خدا سوگند که او امیر من نیست!
ابن
زیاد گفت: فرقی نمی کند که سلام کنی یا نه! زیرا که تو کشته خواهی شد.
مسلم
گفت: این که تو مرا بکشی عجیب نیست. زیرا قبل
از تو اشخاصی بدتر از تو افرادی بهتر از مرا کشته اند. و در ثانی تو کشتن به طرز
فجیح، قباحت مثله، زشتی طینت و پستی کردن در حال غلبه را رها نمی کنی و هیچ کس در
این امور به پای تو نمی رسد.
ابن
زیاد گفت: ای دشمن سرکش و نافرمان! علیه امامت قیام کرده و اتحاد مسلمانان را برهم
زده و در میانشان آشوب برپا می کنی؟!!!
مسلم
پاسخ داد: دروغ گفتی ای پسر زیاد زیرا که اتحاد مسلمانان را معاویه و پسرش یزید از
بین بردند و آشوب و فتنه را تو و پدرت زیاد به راه انداختید. و من امیدوارم که
خداوند شهادت به دست بدترین مخلوقات را روزیم گرداند. حمد و سپاس از آن خداست و ما
از این که او میان ما و شما داور و حاکم باشد راضی هستیم. من برای تفرقه نیامده ام
ولی از آن جایی که شما منکر را آشکار و معروف را محو و نابود ساختید و بدون رضایت
مردم بر ایشان حکومت کرده و آنان را به جایی غیر از آن جا که خدا امر کرده بردید و
در میانشان مانند کسری و قیصر رفتار کردید؛ ما نیز نزد آنان آمدیم تا در میانشان
امر به معروف و نهی از منکر کنیم و ایشان را به انجام احکام قرآن و سنت فراخوانیم
همانا شایسته این کار هستیم همانگونه که رسول خدا چنین کرد.
در
این هنگام ابن زیاد شروع به دشنام به مسلم و امام علی علیه
السلام و امام حسن علیه
السلام و امام حسین علیه
السلام کرد. مسلم به او گفت: تو و پدرت به دشنام و
ناسزا شایسته تری هر چه می خواهی بکن ای دشمن خدا.
ابن
زیاد به بکیر بن حمران دستور داد که مسلم را بالای قصر برده و او را به قتل
برساند. او نیز مسلم را در حالی که مشغول تسبیح خداوند متعال، استغفار و درود بر
پیامبر بود بالای قصر برد سرش را از تن جدا کرد و بدن مطهرش را از دارالعماره به
پایین انداخت. (لهوف سید بن طاووس ص 45 تا 75)
عظمت و شجاعت حضرت مسلم
درباره ی شجاعت او همین
بس که هنگامی که محمد بن اشعث با هفتاد تن مرد جنگی خانه ی طوعه را محاصره کردند
جناب مسلم بیرون آمد و به آن ها حمله نمود و به تنهایی چهل و یک تن از آن ها را به
ضربت شمشیر از پای در آورد. ابن زیاد محمد بن اشعث را ملامت کرد که چرا این همه
کشته دادی! در جواب گفت: ای امیر! مرا به جنگ شیری غران و جنگ جویی نیرومند با
شمشیر برنده از خاندان بهترین مردم فرستادی!
و نیز نقل کرده اند که
حضرت مسلم در شجاعت همانند شیر بود و چنان قوت و نیرویی داشت که دست افراد دشمن را
می گرفت و آن ها را به پشت بام پرتاب می کرد. آن بزرگوار در جنگ صفین در میمنه
سپاه امیرالمؤمنین علی علیه السلام در کنار امام حسن و امام
حسین علیهما السلام و عبدالله جعفر می جنگید.
محبت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و
سلم به حضرت مسلم
حضرت علی علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله و
سلم
فرمودند: آیا عقیل را دوست دارید؟ حضرت پاسخ دادند: آری، به خدا من از دو
جهت او را دوست دارم؛ یک به خاطر خودش و دیگری برای آنکه ابوطالب او را دوست می
داشت. به راستی فرزند او در راه محبت فرزند تو کشته می شود و دیده ی مؤمنان بر او
اشک خواهد ریخت و ملائکه بر او صلوات می فرستند. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و
سلم گریستند
تا اینکه اشک آن بزرگوار بر سینه مبارکشان جاری شد و سپس فرمودند: از آنچه بعد از
من به عترتم می رسد به خدا شکایت می کنم.(امالی شیخ صدوق ص 128 م27ح3)
السلام علی سفیر الحسین
آنشب كه شهر كوفه در اشوب
غم بود / نامه نگاران را قلم تيغ ستم بود
آنشب كه عروس حجله شب شعر
ميخواند / اشعار غم با واژه هاى بكر ميخواند
آنشب زمين از پرده دل
ناله ميزد / داغ شقايق را به قلب لاله ميزد
در كوچه اى مرد غريبى راه
ميرفت / از بى پناهى در پناه اه ميرفت
مرغ دلش گاهى هواى يار
ميكرد / از خستگى گه تكيه بر ديوار ميكرد
اى باد صرصر همتى چون وقت
تنگ است / چرخ زمان ابستن اشوب جنگ است
دارم بتو من دست استمداد
اى باد / چون هستيم را داده ام بر باد اى باد
اينك كه در اين شهر
دلدارى ندارم / تنهاى تنها هستم و يارى ندارم
از من ببر در نزد دلدارم
پيامى / زيرا كه غير از او ندارم من امانى
از قول من بر گو تو با
نور دو عينم / فرزند دلبند على يعنى حسينم
مولاى من از كوفيان قطع
نظر كن / كوفه مياعزم سفر جاى دگر كن
مولاى من جان رسول الله
برگرد / دانم كه در راهى ولى زين راه برگرد
اينان كه بر لب نعره
تكبير دارند / جاى وفا زير عبا شمشير دارند
شمشيرها شان بهر قتلت تيز
گشته / پيمانه ها شان از ستم لبريز گشته
با سنگ و تير و نيزه ها
شان ميزبانند / آماده از بهر ورود ميهمانند
اى يوسف من پا سر بازار
مگذار / پا بر سر بازار اين اشرار مگذار
اينجا متاع عاشقى را
مشترى نيست / اين فرقه را كارى بجز غارتگرى نيست
اينان همه ايفا گران نقش
خونند / چون بيخبر از سنگر عشق و جنونند
تنها بيا اما مياور
خواهرت را / تنها نه خواهر؛ هم سه ساله دخترت را
آیى اگر در كوفه اى فخر
زمانه / دشمن زند بر خواهر تو تازيانه
آیى اگر در كوفه ميگردد
به سيلى / مانند زهرا روى اطفال تو نيلى
|