شادی
کــنید ای دوستــان هنــگامه ای برپا شده زهرا
ز اوج آسـمان مــحبوبه دل ها شــده
انس و
ملک شادی کنان جشن و شرر برپا کنند چون
غنچه ی بشکفته ی رخسار زهرا واشده
ملائکه به بانگ بلند بر آسمان صاف و آبی رنگ نوا
سرداده اند. جبرئیل در گوش فلک آواز بشارت می خواند که هان! باخبر باش که مولودی
در راه است! امشب حوریان بهشتی
ملکوت را آذین بسته اند وبی تاب دیدار بانوی هر دو عالمند. کوثر بال دربال ملائک
هفت آسمان را می پیماید تا زمین را باشمیم حضورش عطراگین کند.
مکه، مامن مؤمنان خدا، گاه زبان بر کام می گیرد،
روی سرخ می کند و آرام به تماشای خاک می نشیند و گاه لب از لب می گشاید و حکایت می
کند، آنچه را که شاید راویان عاجز باشند از روایتش. مکه سال هاست که در انتظار
چنین شبی زمان را به پیش می راند و تاریخ را وادار به ایستادن می کند. او در قلب
تاریخ عرب به دنبال چیزی می گردد، به دنبال گوهری، جواهری که با آن فخر خود را به کمال رساند و سروَر سرزمین
عرب شود!
او می داند مولود امشب مکه را که این گونه اشک
انتظار می ریزد و بارها تمنا کرده است، این لحظه را از خدای رسول که با وجد دروازه
ی شهر را به روی پاکان بگشاید و پیکرش میزبان قدوم ملکوتی شان گردد. مکه می داند
شور و شادی خانه ی محمد صَلّی الله عَلیهِ وَ آلهِ و سَلّم را و می فهمد سرّ آفرینش آدم و حوا را!
اِنس و ملک به عرش می نگرند و از پروردگار آسمان
تمنای روشنایی دارند. اهل زمین تسبیح ذکر بردست گرفته اند و اهل آسمان ازملکوت به
زمین خیره شده و اذن نزول می طلبند؛ امشب مکه جولان گاه عرشیان آسمان است.
سپیده دم نزدیک است، نسیم صبا پیغام خورشید را
آورده است، گویی اذن طلوع می خواهد از صاحب صبح، ملائک در زمین و آسمان در گذرند، آسمان
چنان نورانی است که صبح صادق به آن غبطه می خورد، و مکه هم چنان اشک می ریزد و به
آسمان می نگرد، به مسیر عبور حوریان آسمانی. چشمانش از حیرت پلک زدن را از یاد
برده است و گاه معنای دیدن را نیز نمی فهمد، چشم ها همه بیدار است و گوش ها همه
هوشیار و به دنبال صدای اعجازی می گردد! اعجاز هنگامه ی تولد سپیده دم!
آری، لحظه ی سرور زمین و زمان فرا رسید. خورشید
از پس کوه های عرب سر برآورد و مولود زیبای مکه را تحسین گفت. زمان هلهله به راه
انداخته است و مردم عرب را از خواب دوشین می رهاند. عاشقان در سماع اند و بهشتیان
در زمین بر شاخه ی طوبی چنگ زده اند، ستارگان به دور خورشید آسمان خیره به نور
ملکوتی اهل خانه اند، بر حذر باشید از آزار او که این مولود، مادر نبوت و ولایت است...
خانه نبوت در این روز فرخنده که روز آدینه و عید
است و روز شادی منتظر مهمان است.. آن هم چه مهمانی! محمد و خدیجه هر دو، لحظه
شماری می کنند که بار درخت نبوت را برگیرند.
درد، تمام وجود خدیجه را دربرگرفته است. آن چه بر درد او می افزاید، زخم
زبان هایی است که زنان قریش در پاسخ او، بر او وارد آورده اند. حالا مادر اسلام،
زیر سقف خانه، تنها و بی سامان نشسته و از درد به خود می پیچد. نمی داند کدام
درد بر او سختتر آمده است. این درد، یا درد سرزنشهای مردم؟!
انقدر، بی تابی نکن خدیجه! بانوی خردمند حجاز! تو را چه میشود؟! این درد
شیرین، نابترین
اتّفاق روزگار است!
این قدر بیتابی نکن خدیجه! اینک، تمام فرشتگان، کمر به خدمتت بستهاند!
بانوان برگزیده، با جان و دل به یاریات شتافتهاند! اینک، خدا خود انتظار
این مولود را میکشد!
بانوی خردمند حجاز! غم به خود راه مده، که تو، هرگز تنها نبوده و نیستی!
نمیبینی؟
از هم اکنون، حضور کودکت، آسمانها و زمین را دگرگون ساخته است. که کودک
تو، مقلب القلوب است!! که کودک تو، یک اتّفاق بی نظیر است که فقط یک بار، دنیا را
خواهد لرزاند!
غم به خود راه مده، خدیجه مهربان! که کودک تو، برطرف کننده ی تمام غم هاست؛ که کودک تو، منتهای شادی
است!
پلک بگشا و انبوه فرشتگان مقرّب را به تماشا بنشین! این حوریان بهشتی، به
احترام فرزند تو، دست به سینه ایستادهاند!
فرزندی، که قرار است سیده زنان عالم باشد! خوشحال نیستی خدیجه؟!
تو مادرِ سرور زنان عالمی! این دختر، قیامت خواهد کرد این دختر، کوثر جاری ایمان و طهارت است این دختر، همای رحمت است! این
دختر، مادر
منظومه نور ولایت است این دختر، محبوبه خداست! این دختر، فاطمه
علیهاالسلام خداست!
بیتابی نکن، بانوی خردمند حجاز! میبینی، ساره و هاجر و مریم، خود، آستین
همّت بالا زدهاند و عاشقانه، انتظار فاطمه تو را میکشند!
خدیجه! این مقام، فقط شایسته تو بود که مادر بهترین دختر عالم باشی!
پیامبر صَلّی الله عَلیهِ وَ آلهِ و سَلّم سکوت بانو را با صدای آسمانی
خود میشکند: " چه شده؟! با چه کسی سخن
میگویی!؟ در تنهاییات با خود حرف میزنی؟! "
وقت آن است که مادر، پرده از این راز شگفت بردارد. آهنگ عرش، صدای خدیجه
را طنین میدهد: " یا رسول اللّه! فرزندی
که در رحم من است، با من حرف میزند! "
زن های مکه، خدیجه را در واپسین لحظه ها و با همه دردهایش وانهادند، تا
انتقام همراهی اش با رسول خدا صَلّی الله عَلیهِ وَ آلهِ و
سَلّم را از او بستانند؛ بی خبر از آنکه زنانی به رنگ خدا و به بوی بهشت، چشم به راه تولد نورند، تا خود را به عطر او متبرّک
و دامان خود را قنداقه این نوزاد آسمانی کنند.
لبخندی آرام، بر چهره ی پیامبر صَلّی الله عَلیهِ وَ آلهِ و
سَلّم نقش می بندد. سری تکان می دهد و می فرماید: جبرئیل اینک به من خبر داد که فرزند تو دختر است
و نسلی پاک و مطهر از او خواهد بود.
خدیجه، هنوز هم ناباورانه به چهار افق لایزال که در آسمان اتاقش حلول
کردهاند، خیره مانده است. نه نای تکلمی دارد و نه توان پاسخی!
زن های مکه، خدیجه را در واپسین لحظه ها و با همه دردهایش وانهادند، تا
انتقام همراهی اش با رسول خدا صَلّی الله عَلیهِ وَ آلهِ و
سَلّم را از او بستانند؛ بی خبر از آنکه زنانی به رنگ خدا و به بوی بهشت، چشم به راه تولد
نورند، تا خود را به عطر او متبرّک و دامان خود را قنداقه این نوزاد آسمانی کنند.
ساره، مقابل او زانو میزند؛ آسیه در سمت چپ، مریم سمت راست و کلثوم، پشت سر خدیجه مینشینند. نوری
که از نوزاد رسالت ساطع گشته، خانه های مکه را روشن میکند. انگار امروز، روز میلاد خلقت است!
زنان آسمانی، قنداقه کوثر را به دست خدیجه می سپارند و بشارت می دهند که: بگیر این دختر را که طاهره و مطهره است و خداوند،
او و نسلش را بابرکت قرار داده است.
شکوفه ها، شگفت زده از طراوات نوزادی شدند که عطر خدا را به همراه داشت و
ستارگان، خیره در سیمای طفلی شدند که نور آفریدگار در آن باز تابیده بود و خدیجه
شادمان از ولادت دختری که بوی عصمت می داد و طعم بهشت.
و این گونه، فاطمه بر روی فرشی از شکوفه های آسمانی پا به زمین گذاشت تا
به هستی رونقی دگر بخشد و خاکیان را به ملکوت پیوند زند. و نام خدیجه، جاوید می ماند
از این عطر سیب.
پدرش به او می نگرد، گویا به آیینه نگریسته؛ خود
را در سیمای دخترش می بیند. پیک حق آمد و بر
او خواند: " انا اعطیناک الکوثر، فصل
لربک وانحر، انّ شانئک هو الأبتر "
کوثری عطا کردیم که چشمه ی همیشه جوشان رحمت است و فقط صاحبدلان و
موالیان می توانند از این چشمه ی لایزال سیراب شوند. او آن چنان به این دختر، از هر نظر، شباهت دارد که گویا او پدر را به
دنیاآورده! و ام
ابیها است. او
آیینه ی تمام نمای پدر است و همه ی فضایل و ملکات اخلاقی ومعنوی و وارث حقیقی همه ی
خوبی ها و برتری ها و کمال ها؛ گل خوشبوی محمدی است که گل های معطر روزگار را تحت
الشعاع قرار داده.
فاطمه سَلام الله عَلیها گلی است که بوی خوش عطرش آسمان و زمین وجود را
تا برقرار است فرا می گیرد و اگر کسی این بوی عطر را استشمام نکند، خود مشکلی دارد
که باید به سامان دهی خویشتن بپردازد! به هر حال، زهرا زاده شد. پدر و مادر، خرسندی غیر قابل توصیفی داشتند.
گرمی وجود زهرا قلب پیامبر صَلّی الله عَلیهِ وَ آلهِ و سَلّم را حرارت بخشید و سیمایش از خوشحالی، فرخنده و
گلگون شد. و فروغ نورش تابش آفتاب را شرمسار کرد.
محمد و خدیجه که پیوسته شکوفایی گل محمدی را می
دیدند، بر سرور و خرسندیشان افزوده می شد. راستی مگر نه هر پدر و مادری از دیدن
فرزندشان خوشحال می شوند و احساس خوشبختی و سعادت می نمایند؟ ولی در این جا، مطلب
فراتر از این است، زیرا پیامبر صَلّی الله عَلیهِ وَ آلهِ و سَلّم نه تنها خوشحال است که برای این فرزند، عظمت و
مقامی والا قائل است، چراکه فاطمه سَلام الله عَلیها نه تنها دختر این پدر است که دختر برترین انسان روی زمین است. او دختر ختم المرسلین است. او از چنان حسب و نسب و شخصیت و مقامی
برخوردار است که هیچ کس به آن
مقام نخواهد رسید.
و اگر پیامبر صَلّی الله عَلیهِ وَ آلهِ و سَلّم دست زهرایش را می بوسد و برای او احترام فراوانی
قائل است، برای این است که: زهرا سَلام الله
عَلیها اختر سپهر رسالت و صدرنشین
بساط پروردگارو گوهر شهوار کائنات و درخشنده ترین ستاره فاک ایزد منان و نقطه
پرگار همه فضیلت ها و خوبی ها و در یک کلمه محور همه ی کمالات است؛ زهرا سَلام الله عَلیها صدف گوهر ولایت و کانون آفتاب امامت است؛ زهرا مادر عترت طاهره است و یازده امام از این وجود مقدس به دنیا خواهند
آمد، او نخستین مدافع و پشتیبان رسالت و ولایت خواهد بود و صدای رسای حق و حقیقت و
حامی نبوت و امامت، زهرا سَلام
الله عَلیها فروغی از نور
نبوت است که اگر نبوت به محمد صَلّی الله عَلیهِ وَ آلهِ و سَلّم ختم نمی شد، زهرا خود یک پیامبر بود! و تعجب نکنید از این سخن که به
ناحق نگفته ام...
ای فروغ نور خدا! و ای روح پیامبر! و ای تنها کفو
علی! و ای صدف گوهر ولایت! فاطمه جان! خوش آمدی ای اختر فروزان...
شیعیان
گوش ســپارید نـــدا می آیـــد هر
دم این بانگ ز ارض و ز سما می آیــد
ذات
حق فخر نمایـد به چنین محــبوبی شیعیان ام ابیها ست، ز جنان می آید
|