یکی
از سوالاتی که شاید ذهن بسیاری از کسانی را که ماجرای غصب ولایت را می شنوند به
خود مشغول کرده باشد این باشد که: در بین مردم مدینه که بسیاری از سفارشات و
دستورات واضح پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم
را در مورد ولایت شنیدند که مولا علی علیه السلام جانشین برحق ایشان می باشند، پس چرا کسی با
ابوبکر وقتی بر مسند خلافت تکیه زد مخالفت نکرد؟
اما
کسانی با خلافت ابوبکر مخالفت کردند و آن دوازده تن بودند: از مهاجرین: خالد بن
سعید بن عاص، مقداد بن اسود، ابی بن کعب، عمار بن یاسر، ابوذر غفاری، سلمان فارسی،
عبدالله بن مسعود، بریده اسلمی بودند. و از انصار: خزیمه بن ثابت ذوالشهادتین، سهل
بن حنیف، ابوایوب انصاری، ابوهیقم بن تیهان.
وقتی
ابوبکر به عنوان خلیفه بر منبر پیغمبر نشست این دوازده تن با هم مشورت کردند، برخی
صلاح دیدند که او را از منبر فرود آورند. برخی دیگر گفتند هر گاه این کار شود در
کشتن خویش یاری کرده اید، در حالی که قرآن گفته: خود را به نابودی میفکن.
از
این جهت نزد مولا علی علیه السلام رفتند و گفتند: حقی که از آن تو بود رها کردی،
ما نخواستیم وی را بی دستور تو فرود آوریم، مولا علی علیه
السلام فرمود: اگر چنین
کرده بودید شما در مقابل ایشان مانند یک سرمه ی چشم و یک نمک آش نبودید. زیرا
امروزه مردم به خلافت وی همدست شده اند. و گفتار پیغمبر خود را واگذاشته اند و
خدای خود را تکذیب کرده اند. من با خانواده ی خود در این کار مشورت کرده ام،
گفتند: چاره ای جز خاموشی نیست. چون دل این مردم پر از کینه خدا و خاندان پیامبر
اوست. ایشان در مقام خون خواهی روزگار جاهلیت خویش اند. هرگاه چنین کاری کنید
شمشیر می کشند. چانا که با من به ستیز ایستادند. گفتند با یا بیعت کن یا تو را می
کشیم. پس چاره ی به جز بیعت نداشتم. چون از پیامبر صلی
الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: ای علی هر گاه این
مردم کار خلافت تو را از بین بردند شکیبا باش و اگر نباشی با تو نیرنگ به کا می
برند. پیروان من تو را پس از من خواهند کشت چنان که فرخ سروش مرا آگاه ساخت.
بروید
نزد وی و آن چه از پیامبر خود شنیده اید به وی بگویید باشد که باز گردد و حجت بر
وی تمام گردد و دانسته باشد که پیامبر خود را نافرمانی کرده.
پس
این گروه روز آدینه گرد منبر پیامبر را گرفتند و انصار به مهاجرین گفتند: خدا در
قرآن شما را بر انصار مقدم داشته، از این رو نخستین کسی که در این باب سخن گفت خالد
بن سعید بن عاص بود و روی به ابوبکر کرد و گفت:
اى ابوبكر تقواى خداى را پيشه ساز! و ببين
سوابقى را از على بن ابيطالب علیه السلام نسبتبه رسول خدا صلی الله
علیه و آله و سلم كه در آن سوابق، على از همه مقدم بوده است.مگر نمىدانى
كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، در روز
بنى قريظة - در حالى كه على عدهاى رجال و شجاعان آنها را كشته بود - به ما گفت:
اى جماعت مردم! من وصيتى به شما مىكنم،
آنرا محفوظ داريد، و سرى را در نزد شما به امانت مىگذارم، آنرا ضايع مكنيد! آگاه
باشيد كه: تحقيقا بعد از من امام شما على است، و خليفه من در ميان شما على
است.بدين امر از طرف پروردگار من، جبرائيل به من وصيت كرده است.
آگاه باشيد كه اگر مرا و شئون مرا در
على حفظ نكنيد، و با او مساعدت و اعانت نكنيد، و نصرت و يارى ننمائيد، شما در
احكام دينتان اختلاف خواهيد نمود، و امر دين شما بر شما مضطرب و مشوش خواهد شد، و
بدان شما و شريران از شما بر شما كومتخواهند كرد! بدين مطلب جبرائيل از طرف
پروردگارم به من خبر داده است.
آگاه باشيد كه: فقط و فقط اهل بيت
من ميراث برندگان امر ولايت من هستند، و قيام كنندگان به امر امت من مىباشند.
بار پروردگارا! هر كس از امت من كه از
اهل بيت من اطاعت كند، و سفارش مرا در آنها حفظ كند، ايشان را در زمره من محشور
فرما! و براى آنها نصيبى و سهميهاى از مرافقت با مرا قرار ده، كه بدين وسيله به
نور آخرت دستيابند! بار پروردگارا! و هر كس كه در خلافتى كه من در اهل بيتم
نمودهام به بدى رفتار كند، او را محروم بدار از بهشتى كه وسعتش به اندازه آسمانها
و زمين است، و براى مردمان متقى تهيه شده است
خالد
حجت را تمام کرد تا عمر خطاب برخاست و گفت: اى خالد،
ساكتباش! تو از اهل مشورت نيستى!
خالد
گفت: بلكه تو ساكت شو اى پسر خطاب! سوگند به خدا كه براى تو
در ميان قريش هيچ جهت افتخارى نيست، تا عمر بنشست.
و بعد از وى ابوذر غفارى
برخاست و حمد گفتبه خدا، و ثنا گفت بر مصطفى صلی الله
علیه و آله و سلم آنگه گفت:
اى جماعت مردم شما حقا مىدانيد، و برگزيدگان شما نيز
مىدانند كه: پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: امر
ولايتبعد از من براى على بن ابيطالب است، و پس از او براى حسن و حسين، و سپس براى
امامان از فرزندان حسين.شما گفتار پيغمبر را ترك گفتيد! و فرمان و وصيت او را دور
افكنديد، و همچنين امت هائى كه بعد از پيامبرانشان كافر شدند، ايشان نيز اين طور
رفتار كردند، پس تغيير دادند، و تبديل نمودند گفتار و وصيت پيامبرانشان را.شما نيز
به محاذات آنها و نظير آنها، همانند تشابهى كه يك لنگه كفش با لنگه ديگر آن دارد،
و همانند يك چوبه تير را كه در كمان مىگذارند، با چوبه ديگر كه از هر جهتيك قسم
و يك اندازه بريده شده
است، قرار گرفتيد، بزودى وخامت و سوء عاقبت امر خود را خواهيد چشيد، و پاداش آن
كردارى كه انجام داده، و به دستهاى خود پيش فرستادهايد به شما خواهد رسيد، و حقا
كه خداوند به بندگان خود ستم نمىكند. آنگاه بنشست.
بعد از آن سلمان فارسى برخاست و بعد از
حمد خداى تعالى و ثناى مصطفى صلى الله عليه و آله به آواز بلند گفت: اى ابابكر!
زمانى كه قضاى الهى بر تو نازل شود، تو امور خود را به كه مىسپارى؟ و به چه تكيه
مىزنى؟ و به كه پناه مىبرى، و رفع بليه از خود مىكنى، در آن وقتى كه از تو سؤال
شود چيزى را كه نمىدانى.
و عذر تو در سبقت گرفتن چيست و در ميان قوم كسى هست كه او از تو اعلم و
داناتر است، و قرابت او به رسول خدا صلى الله عليه و آله از قرابت تو بيشتر است،
پيغمبر او را در زمان حياتش مقدم داشت، و در هنگام مرگش سفارش و وصيت كرد براى
امامت او؟!
شما سخن پيغمبر را به دور انداختيد، و وصيت او را به روى خود نياورديد، و چنين وانمود
كرديد كه فراموش نمودهايد! و بزودى امر حكومتخالص و بىهيچ مزاحمتى براى تو
خواهد شد، در حاليكه تو پشتخود را به بارهاى سنگين، سنگين نمودهاى! و با دستخود
آنچه را كه پيش فرستادهاى به سوى قبر خودت مىبرى، زيرا كه حقا تو شنيدهاى آنچه
را كه ما شنيدهايم، و ديدهاى آنچه را كه ما ديدهايم.
بعد از آن، مقداد بن اسود الكندى
برخاست و گفت:
اى ابابكر بر عيب خود واقف شو، تو ضعيفى از كارى كه طاقت آن را ندارى
دستبردار، و شبر خود را با فتر خودت اندازه بگير، و از حد خود تجاوز مكن و ملازم
خانه خود باش، و بر گناهت و خطايت گريه كن! و اين امر امامت را برگردان به كسى كه
او در اين امر سزاوارتر از تو است! تو به دنياى خودت مغرور نشو، و قريش و غير قريش
نيز ترا گول نزنند و به غرور در نياورند! چون بزودى دنياى تو متلاشى و منحل
مىشود، و به سوى آخرتتبازگشت تو مىباشد! و حقا تو مىدانى كه صاحب اين امر
ولايت على است، آنچه را كه خدا و رسول او براى او قرار دادهاند به على بده! اين
براى دنياى تو بهتر است! و آخرتت را نيز براى تو بهتر حفظ مىكند، و سالم نگاه مىدارد!)و
فرو نشست.
بعد از وى بريدة الاسلمى برخاست و بعد از حمد
و ثناى خدا و مصطفى صلی الله علیه و آله و سلم گفت: اى
ابوبكر! آيا فراموش كردهاى، و يا خود را به صورت شخص فراموشكار جلوه مىدهى؟! مگر
تو ندانستهاى كه: پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ما را امر كرد كه به على، با
عنوان امير المؤمنين سلام كنيم در زمانى كه رسول خدا زنده بود؟ و ما سلام كرديم و
تو هم با ما بودى، و صورت پيغمبر از شدت فرح و سرور متلالا بوده و مىدرخشيد از
نظاره اطاعت امتخود نسبتبه پسر عمش! و اگر شما بعد از مردن پيغمبر نيز همانگونه عمل
مىكرديد، براى شما هم براى دنيايتان و هم براى آخرتتان بهتر بود! و حقا تو شنيدى
آنچه را كه ما شنيديم، و ديدى آنچه را كه ما ديديم! و السلام .
و بعد از وى عمار ياسر برخاست و بعد از
حمد و ثناى خدا و مصطفى صلی الله علیه و آله و سلم گفت: اى
جماعت قريش! شما مىدانيد كه: قرابت اهل بيت پيغمبر شما به رسول الله از قرابتشما
به رسول الله بيشتر است! پس امر خلافت را برگردانيد به آن كسى كه از شما به
خلافتسزاوارتر است! و شما به عقب بازگشت نكنيد و به قهقرى نرويد كه سرمايه وجودى
شما زيان كارانه، واژگون مىشود .
بعد از وى قيس بن سعد بن عباده برخاست و بعد از حمد
خدا و درود مصطفى صلی الله علیه و آله و سلم گفت: اى
ابوبكر! از خداوند بپرهيز! و نظر كن به آن سوابقى كه براى على نسبتبه رسول خدا
صلى الله عليه و آله و سلم بوده است! و اين امر خلافت را بازگردان به آن كسى كه از
تو به خلافت اولى و احق است! و از آنان مباش كه در اولين وهله، محمد را درباره اهل
بيتش مورد مخالفت و عصيان قرار دادند: و امر خلافت را به آنان بازگردان! گناهان تو
سبك مىشود، و بارهاى سنگين تو تخفيف مىيابد، و در صورتى كه محمد را ملاقات كنى
در حالى كه از تو راضى باشد بهتر است در نزد من از آنكه محمد را ملاقات كنى و بر
تو غضبناك باشد!
بعد از آن خزيمه ثابت ذو الشهادتين
برخاست و گفت: اى جماعت مردم! آيا شما نمىدانيد كه: رسول خدا صلی الله
علیه و آله و سلم شهادت مرا به
تنهائى مىپذيرفت، و با وجود شهادت من شاهد ديگرى نمىخواست؟! گفتند: آرى شهادت
بده به آنچه بر آن شهادت دارى! خزيمه گفت: من گواهى مىدهم بر رسول خدا صلی الله
علیه و آله و سلم كه فرمود: اهل
بيت من همانند ستارگان هستند، آنها را در امور پيشرو و راهنماى خود قرار دهيد! اگر
شما ايشان را بر خودتان مقدم بداريد [شما را در راه هدايت رهبرى مىكنند، و اگر
شما بر ايشان پيشى گيريد و مقدم شويد] بر طريق ضلالت و گمراهى خواهيد رفت.و نيز
شنيدم كه مىفرمود: مثال على در ميان شما مثال كشتى نوح است، هر كس سوار بر آن شود
نجات مىيابد، و هر كس از سوار شدن خوددارى كند غرق مىشود.و نيز شنيدم كه
مىفرمود: مثال على در ميان شما، مثال هارون در ميان بنى اسرائيل است [من او را
خليفه شما قرار دادم] همچنانكه موسى، هارون را در قوم خود خليفه قرار داد، و براى
مناجات پروردگارش رفت .
و بعد از آن ابى بن كعب برخاست و گفت:
اى جماعت مردم! من شما را موعظه مىكنم به آنچه كه در بسيارى از مواقع رسول
خدا صلی الله علیه و آله و سلم شما را بدان موعظه مىنمود! و شما از من
نمىشنويد مگر بزرگترين چيزى را كه از پيغمبرتان شنيدهايد! گواه باشيد بر اينكه:
من گواهى مىدهم بر رسول خدا كه من او را ديدم در اين مكان ايستاده بود - و دست
على در دست او بود - و مىگفت: اين امام شماستبعد از من، و جانشين من است در ميان
شما! او را بر خودتان مقدم داريد! و خودتان بر او مقدم نشويد! و به فرمان او گوش
فرا داريد! و اطاعت كنيد! زيرا كه شما اگر از او پيروى كند حقا داخل در بهشت
مىشويد، و اگر مخالفت او را بنمائيد حقا داخل در آتش مىشويد
بعد از آن سهل بن حنيف انصارى برخاست و گفت:
اى جماعت مردم! من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه مىگفت: على است امام شما پس از من، و
جانشين من است در ميان شما، [به اين امر] جبرائيل از جانب پروردگارم مرا سفارش
كرده است.
آگاه باشيد كه: على است كه در روز قيامت، مخالفان و منافقان را از حوض من
مىراند و طرد مىكند! و اوست قسمت كننده بهشت و دوزخ! داخل در بهشت مىكند هر كسى
را كه على را دوست داشته باشد و ولايت او را متعهد گردد، و داخل در آتش مىكند كسى
را كه على را مبغوض بدارد و با او دشمنى بنمايد
بعد از آن ابو الهيثم بن التيهان برخاست
و گفت:
اى جماعت مردم! گواه باشيد كه: من شهادت مىدهم بر رسول خدا صلی الله
علیه و آله و سلم كه از او شنيدم
كه مىگفت: هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست.
انصاريان چون كلام از رسول صلی الله علیه و آله و سلم بشنيدند،
گفتند: بدين لفظ خلافت مىخواهد، قريش گفتند: موالات مىخواهد.
رسول صلی الله علیه و آله و سلم از آن خلاف آگاه شد، بامداد از حجره بدر آمد و
دست على در دست گرفته و گفت: اى جماعت مردم! حقا على در ميان شما مثل آسمان هفتم
در ميان آسمانهاست، و على در ميان شما مثل خورشيد در فلك است كه بواسطه آن خورشيد،
ستارگان راه مىيابند و سير دارند.و على امام شماست، و جانشين من است در ميان
شما.بدين مطلب جبرائيل از جانب پروردگارم به من وصيت كرد.و خداوند براى ولايت على،
از اهل آسمانها و زمينها از جن و انس و فرشتگان ميثاق و پيمان گرفت.پس هر كس كه
به على اقرار كند و ايمان بياورد، مؤمن است [و او] در روز باز پسين در بهشت است.و
هر كس كه او را انكار كند و رد كند كافر است [و او] در روز بازپسين در آتش است -
تا آخر روايت.
بعد از آن ابو ايوب انصارى
برخاست و بعد از حمد
خدا و ثناى مصطفى صلی الله علیه و آله و سلم گفت : اى جماعت مردم! درباره اهل بيت پيغمبرتان تقواى خداى
را پيشه سازيد، و به آنها ستم مكنيد! شما شنيديد كه خداوند براى ستمكاران چه
چيزهائى را تهيه نموده است [آن چيزى را كه تهيه نموده است همانطور كه فرموده است:
ما براى ستمكاران تهيه كردهايم] آتشى را كه شعلهها و غبارها و دودهاى بلند و
افروخته آن از هر جانب ايشان را در برمىگيرد و احاطه مىكند، و خداوند فرموده
است: آن كسانى كه اموال يتيمان را از روى ستم مىخورند، فقط در شكم هاى خود آتش
مىخورند، و البته به سعير دوزخ سوخته خواهند شد .
چون سخن بدين موضع رسيد، نوحه و غريو و گريه از اهل مسجد برخاست، و يكبار
از مسجد بيرون آمدند.
ابوبكر متحير بر منبر بماند.ابو عبيده جراح با جماعتى بيامد و ابوبكر را به
خانه برد، و تا سه روز فتنه و آشوب بود، روز سوم عثمان بن عفان با صد مرد و مغيرة
بن شعبه با صد مرد و معاذ با صد مرد مسلح مستعد قتال شمشيرها كشيده بيامدند. و با آن جمع
انبوه عمر خطاب، دست ابوبكر گرفته به مسجد آورد، و تهديد كرد بر آن جماعت كه پرير
آن همه حجتها انگيخته بودند تا ديگر باره خالد بن سعيد بن عاص برخاست و گفت: اى
عمر! آيا شما با شمشيرهاى خودتان ما را تهديد مىكنيد؟! و يا اينكه به جمعيتخودتان ما را
مىترسانيد؟! سوگند به خدا كه اگر من نمىدانستم كه اطاعت امام من، از جهاد با
دشمن من واجبتر است، شما را با اين شمشيرم مىزدم! آنگه گفت: اى امير مؤمنان
به من رخصتبده، در جهاد كردن با دشمنانت!
احتجاج شيخ طبرسى، ج 1، ص 104 و خصال شیخ صدوق ج2 ص63
|