روزی عبدالله دیصانی به محضر امام صادق آمد و عرض کرد: ای جعفربن محمد! مرا
به معبودم راهنمایی فرمایید ولی از نامم نپرسید. در این حین طفلی وارد مجلس شد و
در دستش تخم مرغی بود که با آن بازی میکرد. امام تخم مرغ را گرفت و رو به دیصانی،
ابتدا تخم مرغ را به دژی تشبیه کرده، بیان نمود که چگونه از این تخم طاووسی به آن
زیبایی بیرون میآید، آنگاه پرسید: آیا تصور میکنی طاووس مدبّر و صانعی ندارد؟
دیصانی به تفکر فرو رفت. سپس شهادتین گفت و از اعتقاد باطل خود برگشت و توبه نمود.
اهمیت
توحید و معرفت به پروردگار در حدی است که امام صادق فرمود:
اگر
مردم فضیلت خداشناسی را میدانستند، به آنچه از متاع و نعمتهای دنیا نصیب
دشمنان شد، چشم نمیدوختند و دنیا در نظر مردم کمارزشتر از آن میشد که قدمی
برای رسیدن به منافعش بردارند و هرگاه به نعمت معرفت دست مییافتند، لذتی نصیبشان
میشد که جز در باغهای بهشت آنهم برای اولیاء خدا حاصل نمیشود. به درستیکه
شناخت پروردگار مونس آدمی در هر وحشتی است و همدم انسان در هر تنهایی و
نور(هدایتگر) در هر تاریکی و قدرت و نیرو در هر ضعفی و شفای آدمی در هر بیماری است.
امام صادق فرمودند: اساس
دین، توحید است و توحید آن است که سزاوار نشماری پروردگارت را به آنچه خود شایسته
آن هستی (صفات مخلوقات را به او نسبت ندهی). بحار الانوار، ج ۵، ص ۱۷
نمونه دیگری از این نوع
احتجاج، بخشی از مناظره امام صادق با طبیب هندی است که منکر خدای نامحسوس بود.
امام به او فرمود:
- آیا جز این حقیقت است که یکی از ما راست میگوید
و دیگری دروغ؟
- نه،
جز این نیست.
_ اگر
گفته تو در واقع درست باشد آیا عقاب خدا که تو را از آن بیم میدادم، مرا هم
تهدید میکند؟
- نه.
_ اگر
حقیقت آنگونه باشد که من میگویم و حق با من باشد، آیا اینطور نیست که من قطعاً
گرفتار عقاب خالق که تو را از آن بیم میدادم نیستم و تو با انکار خود هلاک میشوی؟
- همین طور است.
_ بنابراین
کدامیک از ما عاقلانهتر عمل میکنیم و به نجات نزدیکتریم؟
- تو.
برای نمونه امام صادق در
جواب زندیقی که پرسید: چه دلیلی بر وجود خدای جهان هست؟ فرمود:
موجودات جهان، انسان را به
سوی صانع و خداوند جهان راهنمایی میکنند. آیا نمیبینی که هرگاه به ساختمان محکمی
نظر نمایی به وجود بنّا پی میبری (و تصدیق میکنی که بنّایی آن ساختمان را برپا
کرده است) با آنکه هنگام ساختن حضور نداشتی و بنّا را ندیدهای.[۴۶]
امام در مناظره دیگری که با
عبدالملک اتفاق افتاد، بیان زیبایی از ظهور قدرت خدا در آفرینش جهان دارد و میفرماید:
ای برادر مصری![۴۷] به
من گوش کن. ما هیچگاه در وجود خدا شک نمیکنیم. آیا نمیبینی آفتاب و ماه و شب و
روز در گردشاند ولی از مدار خود خارج نمیشوند؟ (این حرکتی جبری است) اگر حرکت
آفتاب و ماه به اختیار خودشان بود و میتوانستند بروند و در نقطه مغرب توقف کنند
پس چرا برمیگردند؟
مردی خدمت امام صادق(ع) آمد و عرض کرد:
_ ای
پسر رسول خدا! مرا به دلیلی بر وجود خدا راهنمایی کن که جدلکنندگان در این مورد
با من بسیار مجادله و مرا سرگردان کردهاند.
امام فرمود:
_ ای بنده خدا! هرگز
سوار کشتی شدهای؟
_ آری
_ هیچ اتفاق افتاده که
کشتی شما درهم بشکند در محلی که کشتی دیگری نباشد که تو را نجات دهد و در حالیکه
مهارت شناگری نداشته باشی که تو را بینیاز کند (و به ظاهر فریادرسی در کار نیست)؟
- آری، همین اتفاق افتاد.
_ آیا در آن حال قلب تو
متوجه قدرتی بودی که به فریادت برسد و تو را از غرق شدن نجات دهد؟
_ آری، ای پسر رسولخدا!
_ فَذَلِکَ الشَّیْءُ
هُوَ اللَّهُ الْقَادِرُ عَلَى الْإِنْجَاءِ حَیْثُ لَا مُنْجِیَ وَ عَلَى
الْإِغَاثَهِ حَیْثُ لَا مُغِیثَ (آن چیز (که به او دل بستی) همان خدای توانایی
است که میتواند تو را در جایی که هیچ منجی نیست، نجات دهد و در مکانی که هیچ
فریادرسی در کار نیست ،به فریادت برسد.
این جاست که وجود مطهر امام
اثبات می شود چرا که هیچ یک از بندگان نمی توانند بدون هادی به وجود خداوند پی
ببرند. و این هادی تنها وجود امام می باشد.
راغب اصفهانی در مفردات در
معنی لطف می نویسد: از حرکت بسیار نرم برای دستیابی به امور دقیق به
لطافت و لطف تعبیر می شود از آن چه به حس درک نمی شود به عنوان
لطافت تعبیر می گردد و صحیح است که بگوئیم لطف بر این وجه وصف خدای تعالی است و به
جهت معرفت خداوند به دقائق امور و هم به خاطر رفق و شفقت خداوند بر بندگان در
هدایت ایشان.
لطف
در جایی است که خداوند به بندگان اختیار داده باشد و ایشان را به پذیرش هدایت
مکلّف سازد در این صورت تعیین هادی و بیان طریق هدایت بر خداوند واجب
خواهد بود.
از
باب لطف بودن به وجود امام علیه السلام همین بس که عامل به دستورات الهی
که اعتقاد به وجود و امامت امام دارد موجب حصول کمال غیر متناهی برای او می گردد.
چرا که تنها از طریق امام می توان به رضا و سخط الهی دست یافت. با وجود امام و
هادی اخلاص در اعمال، ثواب و اجر آن عمل بیشتر است، زیرا با پیاده کردن ارشادات او
و تاسی به او انجام می شود، پس لطف در وجود است نه در عدم.
بر
اساس قول راغب اصفهانی، رحمت، شفقت و رفق لطف است، و مراد از لطف در لزوم عقلی
وجود امام نیز همین است. به عبارت دیگر: قاعده ی لطف بیان گر رحمت و شفقت
خداوند بر مخلوقات است. پس: این قاعده عموم بشریت – اعم از مسلمان و غیر
مسلمان- را شامل می شود، بلکه شامل همه ی مخلوقات است. پس اگر عالِمی در بین گروهی
باشد که آنها را به خدا متوجه کند، وجود او برای اطرافیانش لطف است.
تردیدی
در این نیست که تصرف امام لطف است و این تصرف جز با وجود امام تمام نمی گردد. پس
وجودش لطف و تصرف او لطفی دیگر است.
بین
انسان و خداوند متعال ارتباط طرفینی وجود ندارد یعنی انسان می تواند با خداوند
مناجات داشته باشد اما توانایی این را ندارد که از رضا و سخط الهی آگاه شود و این
ارتباط برای او میسّر نیست چون انسان رابطه ی مستقیمی با خداوند متعال نمی تواند
داشته باشد، پس در این جا نیاز به وجود رابطی بین خالق و مخلوق احساس می شود و این
صورت نمی پذیرد مگر به سبب وجود امام، امامی که از جنس نور خداوند است و با آن نور
سنخیت دارد و می تواند از رضا و سخط خداوند متعال آگاهی پیدا کند و آن را به
بندگان انتقال دهد.
در
باب معرفت و شناخت خداوند هم همین طور است، چرا که مخلوق درک معرفت خالق را ندارد
پس باز هم نیاز به وجود واسطه و امامی احساس می شود. معرفت خدای سبحان اصل و ریشه
ی همه معارف دینی است؛ اما این امر در صورتی امکان پذیر است که انسان توانایی و
استعداد آن را داشته باشد و خداوند برای این که بندگان استعداد این امر را داشته
باشند آنها را فطرتا خداجو نموده است اما وجود فطرت به تنهایی کافی نیست.
کلینی و ابن
بابویه به سند های معتبر روایت کرده اند از منصور بن حازم که گفت: به
حضرت صادق علیه السلام عرض کردم که خدا جلیل
تر و بزرگتر از آن است که او را به خلق بشناسند، بلکه خلق را به خدا می شناسند؟
حضرت فرمودند: راست گفتی. گفتم: انسان باید بداند که او را پروردگاری هست
که آن پروردگار را خشنودی و غضبی هست ، بعضی اعمال باعث خشنودی او می گردد و بعضی
باعث خشم و کراهت و غضب او و باید بداند که خشنودی و غضب او را نمی توان دانست مگر
به وحی یا رسولی. پس کسی که وحی به او نرسد باید از پیغمبران طلب کند پس هر
گاه ایشان را ملاقات کند می داند که به معجزات و علومی که خدا به ایشان داده
است آگاه اند و ایشان حجت خدایند و آن که اطاعت ایشان واجب است. (
حیوة القلوب ج3 ص9)
هیچ
انسانی پا به این دنیا نمی گذارد مگر اینکه معرفت خداوند را به همراه دارد و معرفت
با خلقت او آمیخته است. ولی انسان وقتی با این معرفت فطری به این جهان می آید غافل
و نادان است و وجود فطرت او به تنهایی موجب تصدیق و ایمان به خدا نمی گردد؛ چنان
که امام صادق علیه السلام فرمودند:
همانا
خدای عزوجل خلق را بر فطرتی که آن ها را بر آن مقطور کرده است. آفرید و آن ها نه
از ایمان به شریعتی آگاهی داشتند و نه از کفر به انکار. (علل الشرایع ص121؛
بحارالانوار ج11ص39)
بنابراین
خداوند متعال طبق سنت حکیمانه خویش نقشی برای پیامبران و امامان علیه السلام قرار
داده است، و انسان ها را در معرفت خویش به آنان ارجاع داده و تعلیم و تذکر آن ها
در یادآوری معرفت خویش مؤثر دانسته است.که امیرالمؤمنین علی علیه السلامفرمودند: رسولان
خویش را در میان آن ها مبعوث کرد و پیامبرانش را پی در پی فرستاد تا عهد فطرتش را
از آن ها طلب کنند و نعمت فراموش شده اش را به یاد آن ها آورد. (نهج
البلاغه خطبه 1)
به
همین جهت است که ائمه علیه السلام تاکید می کنند که:
امام
باقر علیه السلام فرمودند: خدا به واسطه ی ما عبادت می شود و به
واسطه ی ما شناخته می شود و به واسطه ی ما به یگانگی خوانده می شود.
امام
صادق علیه السلام می فرمایند: اوصیا ابواب خدای عزوجل هستند که از
ناحیه ی آن ها به خدا رسیده می شود و اگر آن ها نباشند خداوند شناخته نمی شود. (اصول
کافی ج 1ص193؛ تأویل الایات الطاهرة ص92)
و
امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند: همانا، خداوند متعال اگر می
خواست خود را به بندگان می شناساند اما ما را باب راه، طریق و جهتی قرار داده است
که باید از آن طریق به او رسید. (بحارالانوار ج24 ص253)