منوی اصلی
Skip Navigation Links

تازه ترین ارسال ها
* بیعت کردن و دفاع امیرالمومنین

* آتش زدن درب خانه وحی

* هتک حرمت حضرت زهرا س

* ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها

* چگونه زینت امام زمان باشیم؟

* برنامه های مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشّریف در دوران ظهور

* شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها

* شهادت امام حسن عسگری علیه السلام

مناظره شیخ صدوق پیرامون امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشّریف


شیخ صدوق در کتاب "کمال الدین"، علاوه بر روایات و احادیث معتبری که در باب غیبت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشّریف روایت می کند به برخی از مناظرات و اقوالی نیز اشارت می کند که در زمانه ایشان برای اثبات حقانیت شیعه و مسئله غیبت امام صورت گرفته است. یکی از این مناظره ها، مناظره مرحوم شیخ صدوق با یکی از ملحدین دوره ی خود است. احاطه ی شیخ صدوق بر اکناف و زوایای دین و بینش والای او در باب سنت حقه الهی، ساری و جاری در تمام این مناظره است.

یکى از ملحدین در مجلس امیر سعید رکن الدّوله با من تکلّم کرده و گفت: بر امام شما واجب است که خروج نماید زیرا که قریبا رومیان بر مسلمین غلبه خواهند کرد.

و من به او گفتم: کفّار در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بیشتر بودند و آن حضرت به امر خداى تعالى امر نبوّتش را چهل سال مخفى داشته و در پرده نگاهداشت و بعد از آن به کسانى که اعتماد داشته اظهار نبوّت نمود و 3 سال از کسانى که اعتماد نداشت کتمان مى‏کرد سپس کار بدان جا کشید که پیمان بستند او را تبعید کرده و همه بنى هاشم و طرفداران او را نیز به خاطر او تبعید کنند و آنها به شعب ابوطالب رفتند و 3 سال در آنجا ماندند، و اگر گوینده‏اى در آن سالها مى‏گفت: چرا محمّد صلی الله علیه و آله و سلم خروج نمى‏کند و به واسطه غلبه مشرکین بر مسلمین واجب است که خروج نماید؟

 جواب ما این است که او به امر خداى تعالى به شعب رفته است و به اذن او غایب شده است و آنگاه که او فرمان ظهور و خروج دهد خارج شده و ظاهر خواهد شد، زیرا پیامبر(ص) این مدّت در شعب درنگ کرد تا خداى تعالى به او وحی کرد که موریانه را فرستاده و عهدنامه قریش را در هجران پیامبر و همه بنى هاشم که چهل مهر و امضا داشته و نزد زمعة ابن اسود ودیعه بوده خورده، تعهّدات قطع رحم آن از بین رفته و نام خداى تعالى را باقى گذاشته است. ابو طالب برخاست و به مکّه آمد و هنگامى که قریش او را دیدند، پنداشتند که او آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تسلیم کند تا ایشان او را بکشند یا از نبوّت برگردانند، پس او را استقبال کردند و گرامى داشتند و چون نشست به ایشان گفت: اى گروه قریش! من هرگز از برادرزاده‏ام محمّد صلی الله علیه و آله و سلم دروغى سراغ ندارم و او به من خبر داده است که پروردگارش به او وحى کرده که‏ موریانه بر عهدنامه مکتوب فیما بین فرستاده و آنچه راجع به قطع رحم در آن بوده خورده است و آنچه از اسماء الهى در آن بوده بجا مانده است. چون صحیفه را آوردند و گشودند، ملاحظه کردند که آن سخنان صحیح است و بعضى ایمان آوردند و بعضى دیگر بر کفر خود باقى ماندند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و بنى هاشم به مکّه بازگشتند. امام علیه السلام  نیز همچنین است، آنگاه که خداى تعالى بدو اذن خروج دهد ظاهر خواهد شد.

جواب دیگر آن است که خداى تعالى بر دفع کفّار تواناتر از امام است، و اگر گوینده‏اى بگوید: چرا خداوند دشمنانش را مهلت داده و نابود نمى‏سازد در حالى که آنها کافرند و مشرک؟ پاسخ ما این است که خداى تعالى از فوت وقت نمى‏هراسد تا در عقوبت ایشان شتاب ورزد و از کردارش پرسش نشود، امّا از ایشان پرسش شود و نمى‏توان به او گفت براى چه؟ و چگونه؟ ظاهر ساختن امامى که او را نهان ساخته است نیز چنین است، و هر وقت که اراده فرماید اذن ظهور خواهد داد و امام ظاهر خواهد شد.

ملحد گفت: من به امامى که او را نبینم ایمان نمى‏آورم و مادام که او را ندیده باشم حجّتش بر من تمام نیست.

و من گفتم: لازم است که بگوئى حجّت خداى تعالى هم بر تو تمام نیست زیرا او را نمى‏بینى و حجّت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم بر تو تمام نیست زیرا او را نیز نمى‏بینى.

 آنگاه به امیر سعید، رکن الدّوله رضى اللَّه عنه رو کرده و گفت: اى امیر! بنگر که سخن این شیخ چیست، او مى‏گوید: امام غایب است و دیده نمى‏شود زیرا خداى تعالى دیده نمى‏شود. آنگاه امیر رحمه اللَّه به او گفت: تو کلام او را نفهمیدى، و کلامى بر او بستى و این فرو ماندگى توست و اقرار و اعتراف تو بر عجز و ناتوانى.

و این طریق همه کسانى است که درباره صاحب الزّمان عجل الله تعالی فرجه الشّریف با ما مجادله مى‏کنند، سخنانشان در دفع و انکار صاحب الزّمان عجل الله تعالی فرجه الشّریف به هذیان و پریشان گوئى و خرافات مغشوش مى‏ماند.

ابوسهل اسماعیل بن علیّ نوبختى در آخر کتاب "التّنبیه" مى‏نویسد: بسیار اتّفاق افتاده است که دشمنان ما مى‏گویند: اگر ادّعاى شما درباره نصوص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در شأن ائمّه هدى درست بود، بى‏تردید علىّ علیه السلام  پس از درگذشت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم  آن را بازگو کرده و مدّعى آن مى‏گردید.

و به ایشان مى‏گوئیم: چگونه آن حضرت مدّعى آن نصوص شود و خود را در جایگاه کسى قرار دهد که نیازمند گواه است تا دعوى خود را اثبات کند، در حالى که آنان سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در باره او نپذیرفتند، و چگونه مى‏توان تصوّر کرد که چنین مردمى دعوى علیّ علیه السلام  را در باره خودش بپذیرند و موضوع سرباز زدن آن حضرت از بیعت کردن با ابوبکر و دفن فاطمه زهرا سلام الله علیها بى‏آنکه هیچ یک از ایشان را خبردار کند تا به غایتى که او را شبانه و پنهانى دفن کرد، اینها خود بهترین دلیل است که آن حضرت از اعمال خلفا خشنود نبودند.

و اگر بگویند: چرا علىّ علیه السلام امر خلافت را پس از عثمان پذیرفت؟ مى‏گوئیم:حقّ واجب او را به وى مى‏دادند و او هم پذیرفت و او را در این کار مانند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود آنگاه که منافقین و مؤلّفة قلوبهم را پذیرفت.

و بسا که مخالفین ما آنگاه که این دلایل ایشان را درمانده سازد و حجّت بر ایشان تمام شود و بگویند از امام منصوصى که عالم به کتاب و سنّت است و بر آن دو أمین باشد و آنها را فراموش نکند و در آنها خطا نکند، گریزى نیست، و روا نیست که با او مخالفت شود و طاعتش به نصّ امام پیش از او واجب است. امّا این امام کیست؟ نامش را به ما بگوئید و ما را به مکان او دلالت کنید.

به ایشان مى‏گوئیم: این سخن مربوط به اخبار مى‏شود و سخن ما در این باره نبود، بلکه سخن ما مربوط به حکم عقل بود آنگاه که پیامبر اکرم در گذشته است و اینکه آیا جایز است که جانشین تعیین نکند؟ و بر امام پس از خود تصریح نکند؟ و چون این مطلب با دلایل روشن ثابت گردید، ما و شما وظیفه داریم که در هر عصرى در تعیین امام تفحّص و تحقیق کنیم و از ناحیه اخبار و نقل نصوص طائفه شیعه به شناسایى امام بپردازیم و چون هم اکنون جمعیّت ایشان بسیار و وطنشان مختلف و مقاصدشان متفاوت است و با وجود این در اقوالشان اتّفاق دارند و این موجب علم و عمل مى‏گردد على الخصوص که در مقابل ایشان فرقه‏اى وجود ندارد که ادّعا کند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شخص دیگرى غیر علىّ علیه السلام  را براى امامت برگزیده و او را معرّفى کرده باشد.

اگر با ما معارضه کرده و آنچه را که زرتشتیان و دیگر از کفّار ادّعا مى‏کنند بگویند، در پاسخ ایشان مى‏گوئیم: این معارضه درباره معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم وارد است، هر جوابى را که آنجا بگوئید: اینجا ما هم همان را مى‏گوئیم، زیرا امروزه صورت عالم تشیّع، مانند صورت عالم اسلام از حیث کثرت است، یک دیگر را نمى‏شناسند و پیشینیان آنها هم همین طور بودند، بلکه بایستى اخبار-ایشان را صحیحتر بدانیم، زیرا شیعه در طول تاریخ گذشته حکومت و شمشیر و خوف و رجائى نداشتند.

و اخبار دروغ را براى خوف و یا رجا مى‏سازند و یا دولتهاى آنها اخبار را تحمیل مى‏کنند و در اخبار شیعه چیزى از این امور وجود ندارد، و چون نقل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر علىّ علیه السلام  درست است، به همین دلیل نقل علیّ علیه السلام  بر امامت حسن علیه السلام  و نقل حسن بر امامت حسین علیه السلام  و همین طور نقل هر امامى بر امامت پس از خود درست است تا امام حسن عسکرىّ علیه السلام  و امام غایب پس از آن حضرت که رجال طرفدار پدرش امام حسن عسکرىّ همه مورد وثوق بوده‏اند و گواهى داده‏اند که او امام است و غایب شده است زیرا که سلطان وقت آشکارا در طلب او بود، و دو سال مأمور بر منازل و حرم او گمارد.

و اگر بگویم که غیبت امام عجل الله تعالی فرجه الشّریف در این عصر، بهترین دلیل بر صحّت امامت اوست، سخن درستى گفته‏ام، زیرا اخبارى که در این موضوع پیشتر نقل کردیم همه درست و مشهور است.

و یکى از اشخاص موثّقى که در خدمت امام حسن عسکریّ علیه السلام  بوده، ذکرکرده است که سبب بین او و فرزند حسن بن علیّ علیه السلام  متّصل بوده است و او نامه‏ها و اوامر و نواهى آن حضرت را به دست خود به شیعیان مى‏رسانیده است، تا آنکه او از دنیا رفته و آن حضرت به شخص مستور دیگرى وصیّت فرموده، و براى او جانشین معیّن نموده است.

و در این مسأله غیبت از ما مى‏پرسند: اگر جایز باشد که امام سى سال یا بیشتر غایب باشد، چه دلیلى وجود دارد که در عالم موجود باشد؟

و به ایشان مى‏گوئیم: عدم وجود امام در زمین، موجب رفع حجّت خدا از زمین و سقوط دین الهى مى‏گردد، زیرا دیگر حافظ و نگاهبانى ندارد، ولى اگر امام براى خوف از جان خود به امر خداى تعالى پنهان گردد و سبب معروف و متّصلى داشته باشد، حجّت خدا قائم خواهد بود، زیرا شخص او در عالم موجود است و نایب و وسیله معروفى هم دارد، فقط فتوا و امر و نهیش ظاهر نیست، و این موجب بطلان حجّت الهى نیست.

و این مطلب نظائرى هم دارد: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مدّتى طولانى در شعب اقامت گزید و در اوّل امر رسالت مردم را پنهانى دعوت مى‏فرمود، تا آنکه امنیّت یافت و جمعیّتى براى وى پدید آمد و او در تمام این احوال پیامبرمبعوث و مرسل بود و پناهندگى و پنهانى او نسبت به بعض از مردم دعوت نبوّتش را باطل نکرد و حجّت او را مخدوش نساخت. آنگاه در غار پنهان شد و هیچ کس جایگاه او را نمى‏دانست، و این موجب بطلان نبوّت او نبود، امّا اگر وجود نداشت نبوّتش نیز باطل مى‏شد، امام نیز همچنین است. ممکن است سلطان او را مدّتى طولانى محبوس سازد و از ملاقات او جلوگیرى کند تا نتواند فتوا دهد و تعلیم و تبیین نماید، امّا حجّت الهى بر پا و ثابت و واجب است، گر چه فتوا ندهد و تبیین نکند، زیرا او در عالم موجود است و ذاتش ثابت است و اگر پیامبرى یا امامى فتوا ندهد و تعلیم و تبیین نکند، نبوّت و حجّتش باطل نخواهد شد، امّا اگر وجودش از میان برود، حجّت خداى باطل خواهد شد، همچنین جایز است که امام هر گاه که بهراسد مدّتى طولانى مستور باشد و حجّت خداى تعالى باطل نخواهد گردید.

و اگر بگویند: در این حال اگر کسى بخواهد از او پرسش کند چه باید بکند؟

مى‏گوئیم به او همان کارى را انجام دهد که اگر پیامبر در غار بود و شخصى مى‏خواست به نزد او بیاید تا اسلام آورد و از او تعلیم گیرد. اگر عدم دسترسى به پیامبر به لحاظ حکمت الهى روا باشد، عدم دسترسى به امام نیز همان گونه است.

و از واضح ترین ادلّه‏اى که براى امامت وجود دارد این است که خداى تعالى معجزه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را این قرار داده که داستان پیامبران گذشته را در قرآن ذکر فرموده و دانش تورات و انجیل و زبور را بیان کرده، بى‏آنکه نوشتن را آموخته باشد یا آنکه نصرانىّ و یا یهودى را ملاقات کرده باشد، این بزرگترین معجزه اوست. و حسین بن علیّ علیه السلام  به شهادت رسید و علیّ بن الحسین علیه السلام  را به جاى خود گذاشت در حالى که سنّ امام سجّاد از 20 سال تجاوز نمى‏کرد و آن حضرت از مردم کناره گرفت و با احدى ملاقات نمى‏کرد و جز خواصّ اصحابش او را نمى‏دیدند و او در نهایت عبادت بود و به واسطه سختى زمانه و ستم بنى امیّه، جز اندکى از علم از ناحیه آن حضرت منتشر نگردید، سپس فرزندش محمّد بن علیّ علیهما السّلام ظاهر گردید و او را باقر مى‏نامیدند چون شکافنده علم بود، و از علوم دین و کتاب و سنّت و تاریخ و مغازى بخش عظیمى را ظاهر ساخت.

و آنگاه جعفر بن محمّد علیه السلام  . پس از وى علوم بیشترى را ظاهر ساخته و منتشر ساخت و هیچ فنّى از فنون علم نماند جز آنکه مطالب بسیارى در آن بیان فرموده. و قرآن و سنّت را تفسیر نموده و از آن حضرت مغازى و اخبار انبیاء روایت شده است بى‏آنکه او یا پدرش امام باقر یا امام سجّاد علیه السلام  حتّى نزد یکى از راویان عامّه و اهل سنّت یا فقهاى ایشان دیده شده باشند و چیزى از ایشان آموخته باشند، و این خود واضح ترین دلیل است که ایشان علم را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و سپس از علیّ علیه السلام  و سپس از یک یک ائمّه فرا گرفته‏اند و همه ائمّه علیه السلام  چنین بوده‏اند و روش ایشان در علم بر این پایه استوار بود، ایشان را از حلال و حرام مى‏پرسیدند و آنها هم پاسخهاى هماهنگ مى‏گفتند بى‏آنکه از احدى تعلیم گرفته باشند.

پس کدام دلیل واضحتر از این بر امامت ایشان است و اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آنها را نصب کرده و موسوم ساخته و علوم خودش و انبیاء پیشین را به آنها سپرده است؟ و آیا در تاریخ، فردى مانند امام باقر و یا امام صادق علیه السلام  مشاهده کرده‏ایم که بى‏آنکه از احدى درس گرفته باشند، این همه علم و دانش از آنها ظاهر شده باشد؟

اگر کسى بگوید: ممکن است پنهانى درس آموخته باشند. مى‏گوئیم: مشابه این سخن را دهریّه در باره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفته‏اند که آن حضرت پنهانى کتابت را آموخته بود و کتاب قرائت مى‏کرد و چگونه مى‏توان به امام باقر و امام صادق علیه السلام  چنین گمان برد، در حالى که بیشتر علومى که ظاهر ساخته‏اند از احدى غیر ایشان دیده و شنیده نشده است.

و از ما پرسش کرده و گفته‏اند: فرزند امام حسن عسکرىّ علیه السلام  ظهور تامّ و تمامى براى عامّ و خاصّ نداشته است، از کجا به وجود او در این عالم پى برده‏اید، آیا شما خود او را دیده‏اید یا جماعتى که اخبارشان به تواتر رسیده او را مشاهده و دیدار کرده‏اند؟

به ایشان مى‏گوئیم: امور دینى به دلایل ثابت مى‏شود، ما خداى تعالى را به دلایل شناختیم و هرگز او را مشاهده نکرده‏ایم و کسى که او را دیده باشد ما را آگاه نکرده است. و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و وجود او را در این عالم به واسطه اخبار شناختیم و به نبوّت و صدق آن حضرت از طریق استدلال، معرفت حاصل کردیم و از طریق استدلال دانستیم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علیّ بن أبی طالب علیه السلام  را جانشین خود قرار داده است و دانستیم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمّه پس از او عالم به کتاب و سنّت‏ بوده‏اند و در این امر غلط و نسیان و دروغگوئى بر آنها روا نیست و همه این امور را با استدلال دانستیم، و دانستیم که حسن بن علیّ علیه السلام  امام مفترض- الطّاعة است و به واسطه اخبار متواتره از ائمّه صادقین آگاه شدیم که امامت پس از حسن و حسین علیه السلام  بایستى در اولاد امام باشد و در برادر و خویشاوند امام نیست و از این مقدّمات لازم مى‏آید که امام از دنیا نرفته باشد، مگر آنکه امامى را از فرزندان خود جانشین خود ساخته باشد و چون امامت و وفات امام حسن عسکریّ علیه السلام  درست است، ثابت مى‏شود که یکى از فرزندانش امام و جانشین او باشد، این استدلالى بر وجود اوست.

استدلالى دیگر: و آن این است که امام حسن عسکرى علیه السلام  جماعتى از موثّقین خود را جانشین خود قرار داد، کسانى که از او حلال و حرام را روایت مى‏کردند و نامه‏هاى شیعیان و وجوهات ایشان را به آن حضرت مى‏رسانیدند و پاسخها را دریافت مى‏کردند. آنها عالم به پشت پرده و عادل بودند و خود امام حسن‏عسکرىّ علیه السلام  در ایّام حیاتش آنها را تعدیل کرده بود، و وقتى که آن حضرت درگذشت همگى آنها اتّفاق داشتند که او فرزندى را جانشین قرار داده است که همو امام است و به مردم گفتند که از اسم او نپرسند و آن را از دشمنانش نهان دارند؛ و سلطان وقت به سختى در طلب او بر آمد و نگهبانانى بر خانه‏ها و کنیزان باردار امام حسن عسکرىّ علیه السلام  گمارد، سپس نامه‏هاى پسرش که جانشین وى بود و شامل اوامر و نواهى او بود به واسطه اصحاب مورد اعتماد پدرش در مدّتى بالغ بر 20 سال به شیعیانش مى‏رسید و بعد از آن مکاتبه منقطع شد و بیشتر یاران امام حسن عسکریّ علیه السلام  که شاهد امر امامت امام پس از او بودند درگذشتند و تنها یک تن باقى ماند که همگى اتّفاق بر عدالت و وثاقت وى داشتند و او به مردم دستور کتمان داد و اینکه چیزى از امر امام را منتشر نکنند و مکاتبه منقطع گردید. پس بنا به دلیلى که ذکر کردم و وصفى که از یاران امام حسن عسکریّ علیه السلام  و رجالش نمودم، و نقلى که ایشان در امر امامت فرزند- عسکریّ علیه السلام  کرده‏اند، وجود امام ثابت گردید و درستى غیبتش را به واسطه اخبار مشهوره‏اى که در باب غیبت امام علیه السلام  وارد شده و اینکه او دو غیبت دارد و یکى از آن دو دشوارتر از دیگرى است به اثبات مى‏رسانیم.

و مذهب ما در غیبت امام علیه السلام  در این عصر، مانند مذهب ممطوره- که همان واقفیّه باشند- در غیبت موسى بن جعفر علیه السلام  نیست، زیرا امام هفتم آشکارا در گذشت و مردم جسد او را دیدند و علنا او را به خاک سپردند و از درگذشت او متجاوز از یک صد و پنجاه سال گذشت و احدى ادّعا نکرد که او را دیده است و یا آنکه با او مکاتبه و مراسله کرده است، و ادّعاى واقفیّه که مى‏گویند او زنده است، تکذیب چشمانى است که او را مرده مشاهده کرده است.

و پس از امام کاظم علیه السلام  چندین امام دیگر آمده‏اند که مانند آن حضرت اظهار علم و امامت کرده‏اند. امّا در ادّعاى ما نسبت به غیبت امام عصر علیه السلام  تکذیب حسّ و یا التزام به محال و یا خلاف عقل و عادتى نیست و تاکنون هم بعضى از شیعیان موثّق و مستور، خود را باب او مى‏دانند و وسیله‏اى مى‏شمارند که دستورات او را به شیعیانش برسانند و غیبت هم آنقدر طولانى نشده که خارج از عادت کسانى باشد که غایب مى‏شوند. پس تصدیق به این اخبار موجب اعتقاد به امامت فرزند امام حسن عسکریّ علیه السلام  مى‏شود- چنان که شرح دادیم- و او همچنان که در اخبار آمده است غیبت خواهد کرد، و اخبار آن مشهور و متواتر است، وشیعه متوقّع آن غیبت است و به آن امیدوار است، زیرا رجاء واثق دارد که قیام کننده عجل الله تعالی فرجه الشّریف پس از آن قیام خواهد کرد و عدل و داد را ظاهر خواهد ساخت. از رحمت واسعه حقّ درخواست توفیق و صبر جمیل مى‏نمائیم.


آرشیو مطالب
Skip Navigation Links

دلنوشته ها
 این بخش در حال
به روزرسانی می باشد

تصاویر سایت
 این بخش در حال
به روزرسانی می باشد