لزوم عقلی وجود امام
در مبحث لزوم عقلی وجود امام، دلایل بیشماری می توان برشمرد
که به اهمّ این براهین اشاره می نماییم:
دلیل اول: قاعده لطف
راغب اصفهانی در مفردات در معنی لطف می نویسد: از حرکت
بسیار نرم برای دستیابی به امور دقیق به لطافت و لطف تعبیر می شود از آن چه
به حس درک نمی شود به عنوان لطافت تعبیر می گردد و صحیح است که بگوئیم لطف بر
این وجه وصف خدای تعالی است و به جهت معرفت خداوند به دقائق امور و هم به خاطر رفق
و شفقت خداوند بر بندگان در هدایت ایشان.
لطف در جایی است که خداوند به بندگان اختیار داده باشد و
ایشان را به پذیرش هدایت مکلّف سازد در این صورت تعیین هادی و بیان طریق هدایت
بر خداوند واجب خواهد بود.
از باب لطف بودن به وجود امام علیه السلام همین
بس که عامل به دستورات الهی که اعتقاد به وجود و امامت امام دارد موجب حصول کمال
غیر متناهی برای او می گردد. چرا که تنها از طریق امام می توان به رضا و سخط الهی
دست یافت. با وجود امام و هادی اخلاص در اعمال، ثواب و اجر آن عمل بیشتر است، زیرا
با پیاده کردن ارشادات او و تاسی به او انجام می شود، پس لطف در وجود است نه در
عدم.
بر اساس قول راغب اصفهانی، رحمت، شفقت و رفق لطف است، و مراد
از لطف در لزوم عقلی وجود امام نیز همین است. به عبارت دیگر: قاعده ی لطف بیان
گر رحمت و شفقت خداوند بر مخلوقات است. پس: این قاعده عموم بشریت – اعم از
مسلمان و غیر مسلمان- را شامل می شود، بلکه شامل همه ی مخلوقات است. پس اگر عالِمی
در بین گروهی باشد که آنها را به خدا متوجه کند، وجود او برای اطرافیانش لطف
است.
تردیدی در این نیست که تصرف امام لطف است و این تصرف جز با
وجود امام تمام نمی گردد. پس وجودش لطف و تصرف او لطفی دیگر است.
متکلمان شیعه نیز با توجه به تعریف لطف، ضرورت وجود امام
جهت هدایت خلق و اتمام حجت را قاعده لطف نامیده اند. شیخ مفید در این باره می
فرماید: لطف چیزی است که مکلّف با آن به اطاعت نزدیک و از معصیت دور می شود ولی در
توانایی او در اطاعت و اجتناب از معصیت سودی به حال مکلّف ندارد و کار او به اجبار
نمی انجامد.
سید مرتضی می گوید: لطف چیزی است که با وجود آن مکلّف اطاعت
را اختیار می کند یا با وجود آن به انتخاب طاعت نزدیک تر می شود و اگر لطف نباشد
مکلّف به انتخاب اطاعت نزدیک نمی شود با این که در هر دو حال (با وجود لطف و بدون
لطف) مختار است.
مرحوم شیخ طوسی نیز می فرماید:لطف در عرف متکلّمان عبارت است
از چیزی که به فعل واجب می خواند یا از قبیح دور می سازد و آن بر دو قسم
است یکی آن است که با وجود آن واجب واقع می شود و اگر نبود واقع نمی شود پس این
قسم توفیق نامیده می شود.
بر اساس تعریف متکلمان، لطف به معنای " دعوت به واجب"
یا " داعی بر واجب" است. دعوت در لغت به معنای "خواستن" و
" ایجاد انگیزه" است. به عنوان مثال دعوت از یک شخص به یک مهمانی محرّک
وی برای شرکت در آن است. آدرس دقیق، نصب پرچم و روشن کردن چراغ شرایط را برای شرکت میهمان آماده می کند و بر انگیزه
وی می افزاید. هر چند این امور بر دعوت کننده واجب نیست اما او از سر لطف به
میهمان خود به این امور اقدام می کند.
بنابراین تکلیف بندگان به احکام شرعیه جهت رسیدن به کمال
و نیز ارسال رسل و وجود امام برای هدایت خلق به سوی این هدف، هر یک لطفی جداگانه
از سوی خداوند متعال است.
لطف یعنی قرار دادن دلایل، کامل کردن عقل، فرستادن رسولان
در عصر خودشان و باقی گذاشتن امام بعد از انقطاع رسولان تا این که ریسمان رساندن
به غرض الهی قطع نگردد.
لطف فقط مسیر را برای نیل به کمال هموار می سازد، اما انسان
را به طاعت مجبور نمی کند. بنابراین لطف
فقط در کسانی موثر است که روحیه عبودیت دارند. اما در مورد افرادی که قلوب آن ها مهر
خورده باشد تاثیری نخواهد داشت:
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ
ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا
يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ
مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ
بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ. سپس دلهاى شما بعد از اين [واقعه] سخت گرديد همانند
سنگ يا سختتر از آن، چرا كه از برخى سنگها جوي هايى بيرون مىزند و پارهاى از
آنها مىشكافد و آب از آن خارج مىشود و برخى از آنها از بيم خدا فرو مىريزد و
خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست. بقره 74
و همچنین در قاعده ی لطف بر بندگان، خداوند از رحمت خود سخن
می گوید که رحمت من همه چیز را دربرگرفته است:
وَاكْتُبْ لَنَا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا
حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ
مَنْ أَشَاء وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ
يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ . و
براى ما در اين دنيا نيكى مقرر فرما و در آخرت [نيز] زيرا كه ما به سوى تو
بازگشتهايم فرمود عذاب خود را به هر كس بخواهم مىرسانم و رحمتم همه چيز را
فرا گرفته است و به زودى آن را براى كسانى كه پرهيزگارى مىكنند و زكات
مىدهند و آنان كه به آيات ما ايمان مىآورند مقرر مىدارم .اعراف 156
این آیه نیز دلیل روشن بر قاعده لطف است. بر اساس این آیه
مبارکه رحمت و لطف خداوند فراگیر است؛ برخلاف غضب الهی که ممکن است گاهی قومی را
فراگیرد. عمومیت لطف الهی در آیه ای دیگر به این صورت بیان شده است:
اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ
مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِيُّ العَزِيزُ. خدا نسبت به بندگانش مهربان است هر كه
را بخواهد روزى مىدهد و اوست نيرومند غالب. شوری آیه 19
خداوند در این آیه رزق بندگان را بر لطف خویش مترتب کرده
است. این رزق انواع روزی ها اعم از مادی و معنوی و شخصی و نوعی را در برمی گیرد.
به عبارت دیگر هر آن چه که خیر باشد و از ناحیه خدای تعالی برسد، عنوان رزق بر آن
صدق می کند و از باب لطف و رحمت الهی است، پس هدایت نیز رزق الهی و از سر لطف
خداوند متعال است. به همین جهت خدای تعالی می فرماید:
إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى. همانا هدايت
بر ماست. لیل 12
بر اساس این آیه شریفه،
هدایت خلق بر خدا و هر کس که به نحوی در هدایت خلق موثر باشد قطعاً عامل خدای
تعالی و منصوب از ناحیه اوست. هدایت خداوند متعال نیز همه ی مخلوقات را در
برمی گیرد. در کتاب خدا آمده است:
قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ
شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى. گفت پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه
درخور اوست داده سپس آن را هدايت فرموده است. طه 50
خدای تعالی جهت هدایت و تربیت بندگان حجت هایی قرار داده تا
آنها را به راه درست فراخوانند. در این راستا به بندگان مطیع و فرمانبردار هم وعده
ی بهشت داده و نافرمانان را از عذاب جهنم ترسانیده است. از این روی خدای تعالی می
فرماید:
مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدي
لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ
وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا. هر كس به راه
آمده تنها به سود خود به راه آمده و هر كس بيراهه رفته تنها به زيان خود بيراهه
رفته است و هيچ بردارندهاى بار گناه ديگرى را بر نمىدارد و ما تا پيامبرى برانگيزيم
به عذاب نمىپردازيم. اسرا 15
پس در نتیجه لطف
خداوند فراگیر است و هدایت الهی نیز لطفی دیگر است که آن هم تمامی بندگان را دربر
می گیرد که وجود امام بر اساس همین هدایت الهی ست اما تنها کسانی می توانند از لطف
وجود امام بهره مند شوند که خود خواسته باشند و در مسیر اطاعت از امام قرار گرفته باشند؛
وجود امام در هر صورت لطف است چه کسی اطاعت کند و طالب هدایت باشد و چه کسی تمرد
کند و از مسیر هدایت الهی منحرف شود.
دلیل دوم: اتمام حجّت
حجت در لغت به
معنای دلیل، برهان و راهنماست به عبارتی دیگر آن چه به آن دعوی یا مطلبی را ثابت
کنند حجت گویند. مرحوم راغب اصفهانی نیز حجت را این گونه معنی کرده است : راهنمایی
آشکار به راه مستقیم و آن چه که به وسیله ی آن می توان به درستی یکی از دو مخالف
پی برد.
رُّسُلًا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ
لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ
عَزِيزًا حَكِيمًا. پيامبرانى كه بشارتگر و هشداردهنده بودند تا براى مردم پس
از [فرستادن [ پيامبران
در مقابل خدا [بهانه و] حجتى نباشد
و خدا توانا و حكيم است .نسا 165
حجت های الهی مایه
ی بسته شدن راه بهانه جویی بر مردم هستند. خداوند زمینه ی
اطاعت را با وجود پیامبران و فرستادگان برای بندگان فراهم می سازد تا آن کس که با
وجود این زمینه ها عصیان می کند از روی برهان هلاک شود و مطیع از روی برهان حیات
یابد و بهانه و حجتی نداشته باشد، خدای تعالی می فرماید:
إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُم بِالْعُدْوَةِ
الْقُصْوَى وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَلَوْ تَوَاعَدتَّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ
فِي الْمِيعَادِ وَلَكِن لِّيَقْضِيَ اللّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا لِّيَهْلِكَ
مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللّهَ
لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ. آنگاه كه شما بر دامنه نزديكتر [كوه] بوديد و آنان در دامنه
دورتر [كوه ] و سواران [دشمن] پايينتر از شما [موضع گرفته] بودند و اگر با يكديگر
وعده گذارده بوديد قطعا در وعدهگاه خود اختلاف مىكرديد ولى [چنين شد] تا خداوند
كارى را كه انجام شدنى بود به انجام رساند [و] تا كسى كه بايد هلاك
شود با دليلى روشن هلاك گردد و كسى كه [بايد] زنده شود با دليلى واضح زنده بماند و خداست كه در حقيقتشنواى داناست. انفال 42
پس برهان رسا، نصب ادله ی آشکار، ارسال رسل و وجود امام همگی
برای اتمام حجت و از سر لطف خداوند است. چرا که همواره از بدو تولّد انسان با او
حجتی زنده موجود بوده و تا زمانی که بر انسان تکلیف باقیست زمین هم بدون وجود امام
نخواهد ماند.
حضرت صادق علیه السلام می فرمایند: قبل از آفرینش
انسان و با او و بعد از او باید حجت موجود باشد. (کمال الدین ج1 ص343)
امام صادق علیه السلام می فرمایند: اگر در زمین بیش
از دو نفر نباشد یکی از آنان حتماً امام خواهد بود. آخرین فردی که از دنیا می رود
امام است، تا هیچ کس نتواند در مقابل خداوند احتجاج (دلیل و برهان آوردن) کند
که مرا بدون امام گذاشتی. (اصول کافی ج 1 ص180)
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ
عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ. آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده
آفريدهايم و اينكه شما به سوى ما بازگردانيده نمىشويد. مومنون 115
با توجه به این آیه محققاً خداوند تنها هدف از خلقت بندگان
را بر روی کره زمین استفاده از نعمت ها، همچون استفاده از خوراک و پوشاک، شادی و
غم و سپس برطرف کردن این نعمت ها نبوده است و این آیه هم دلالت می کند بر آن که
اگر بازگشت قیامت به سوی خداوند است و اگر در قیامت ثواب و عقاب نباشد خلقت عبث و
بیهوده خواهد بود. بنابراین معلوم می شود خلقت انسان برای چیز دیگر است و تحصیل آن
به هر روشی نمی تواند باشد پس باید حق تعالی حجتی با آن نصب نماید که روش تحصیل
معرفت را برساند. (
حیات القلوب ج3 ص11)
بر اساس حکم عقل نقض غرض خلاف حکمت است. از آن جا که خدای
تعالی بندگان را برای رسیدن به کمال خلق کرده است. لذا باید مقدمات و اسباب رسیدن
به این هدف را فراهم سازد، چرا که خودداری از آن نقض غرض است. و نبود حجت سبب نقض
غرض الهی می شود.
با وجود این که خداوند در هر زمانی حجت را با وجود برگزیدگان
خود بر مردمان تمام کرده ، امّا به سوی حجت او رفتن به عهده ی انسان هاست. چرا که حجت
خدا به منزله کعبه است، پس چنان که رفتن به سوی کعبه وظیفه بندگان است. همین
طور شتافتن به سوی حجت خدا جهت یاد گرفتن اوامر و نواهی الهی و عمل به آنها بر همه
ی کسانی که از وجود حجت آگاهی یافته اند، واجب است. اما حجت خداوند موظف نیست به
سراغ مردم برود. در نتیجه کسی که روحیه تسلیم و پذیرش داشته باشد، با مراجعه به
حجت خدا تکلیف خود را مشخص می سازد، و آن که طریق عناد و سرکشی راه می پیماید
از نعمت هدایت و لطف الهی بی بهره خواهد بود حتی اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به در خانه او برود. در این صورت هرگز به غرض
الهی نایل نخواهد شد.
حضرت صادق علیه السلام می فرمایند: اوصیای پیغمبر درهای ارتباط با خداوند هستند اگر آنان نباشند
خدا شناخته نمی شود به واسطه آنان خدا بر بندگانش احتجاج می کند. (اصول کافی ج1 ص193)
دلیل سوم: امام حافظ شریعت رسول خدا
از لحاظ عقلی شریعت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم را نیاز به حافظ است که از تحریف
و تغییر و زیادت و نقصان آن جلوگیری کند و همان طور که آیات قرآنی نیاز به تفصیل
دارد و اکثر احکام از ظاهر قرآن معلوم نمی باشد و از جانب خدا نیاز به مفسری است
که بتواند از قرآن احکام را استنباط کند.
امام صادق علیه السلام فرمودند: همانا اگر خدای تعالی
در رأس امت کسی را امام و قیّم و امین و حافظ و مستودع (مخزن علوم دینی) قرار نمی
داد، قطعاً شریعت مندرس می شد و دین از بین می رفت و سنّت و احکام تغییر
داده می شد و بدعتگزاران در آن می افزودند و ملحدان از آن می کاستند و امر را بر
مسلمانان مشتبه می کردند. زیرا ما می بینیم خلق بهره شان کم است و نیازمند و غیرکامل
هستند، علاوه بر اینکه در میان آن ها هواهای نفسانی و روش های مختلفی وجود دارد.
پس اگر خداوند متعال کسی را قیّم آن ها قرار ندهد، که نگهبان آن امری باشد که رسول
خدا صلی الله علیه
و آله وسلم از سوی خدا آورده است، به یقین تباه می شود و
شرایع و سنتّ ها و احکام و عهدها همه دچار
تغییر می شود، چنان که بیان کردیم و این امر موجب تباهی همه ی خلق است. (عیون الاخبار الرضا علیه السلام ج2 ص102 ؛ بحارالانوار ج23ص32)
کلینی و شیخ طبرسی روایت کرده اند از یونس بن یعقوب که مردی
از اهل شام به خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید و گفت: من مردی صاحب علم
کلام و علم فقه و علم فرایض و میراث هستم آمده ام با اصحاب شما مناظره و مباحثه
کنم. حضرت فرمودند: کلام تو از کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است یا از پیش خود می گویی؟ گفت: بعضی از کلام آن حضرت است و بعضی از پیش
خود می گویم حضرت فرمودند: پس تو شریک رسول هستی؟ گفت: نه. گفت: پس وحی را از خدا
شنیده که تو را خبر داده است به احکام خود؟ گفت: نه. فرمودند: پس اطاعت تو واجب
است چنانچه اطاعت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم واجب است. گفت:
نه. یونس گفت:پس حضرت به سوی من نگریستند و فرمودند: ای یونس این مرد پیش از آنکه
سخن بگوید کلام خود را باطل کرد. زیرا کسی که وحی الهی به او نرسد و خدا او را
واجب الطاعه نکرده باشد سخن گفتن او در امور دین باطل خواهد بود بلکه خود را شریک
خدا گردانیده. پس هشام بن حکم داخل مجلس شد حضرت جائی از برای او گشود و فرمود: تو یاری کننده ما
به دل و زبان و دست می باشی. حضرت به مرد شامی فرمود: با این پسر مناظره کن. پس
شامی گفت: یا هشام! با من گفتگو کن در باب امامت این مرد؟ هشام از این سخن بی
ادبانه او در غضب شده گفت: ای مرد آیا خدا نسبت به مردم مهربان تر است یا مردم
نسبت به خود؟ گفت: بلکه خدا مهربان تر است؛ هشام گفت به مهربانی خود نسبت به مردم چه
کرده است ؟ شامی گفت از برای ایشان حجت و راهنمایی قرار داده است که پراکنده
نشوند و اختلاف در میان ایشان نباشد و امور ایشان را منظم گرداند و خبر دهد
ایشان را به فرایض پروردگار ؛ هشام گفت آن مرد کیست؟ گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم؛ هشام گفت بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چه کسی می باشد؟
گفت کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، هشام گفت: آیا
کتاب خدا و سنت به ما نفعی بخشیده است امروز در آن که اختلاف را از ما برطرف کند؟
گفت بلی. هشام گفت پس چرا ما و تو اختلاف داریم و از جهت این اختلاف از شام به سوی
ما آمده ای که مناظره کنی؟ پس شامی ساکت شد و جواب نتوانست بدهد پس حضرت به مرد
شامی فرمود: که چرا سخن نمی گویی؟ شامی گفت: اگر گویم که اختلاف نداریم دروغ گفته
ام و اگر بگویم که کتاب و سنّت از رجوع آنها رفع اختلاف از ما می کند، غلط گفته ام
زیرا که احتمال بسیار دارد و هر کس از آن ها مطابق مطلب خود عمل می کند و اگر گویم
که اختلاف داریم و هر دو پا برجائیم. پس کتاب و سنت به ما نفعی نبخشیده است، اما
من نیز می توانم همین سخن را به او برگردانم حضرت فرمودند: برگردان تا جوابش را بشنوی!
شامی گفت: خدا مهربان تر است به خلق یا خلق نسبت به خود مهربان تر است؟ هشام گفت:
خدا مهربان تر است؛ شامی گفت: آیا کسی را باز داشته است که اختلاف را از میان
ایشان برطرف کند و امور ایشان را اصلاح کند و حق و باطل را برای ایشان جدا کند؟ هشام
گفت: زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را می گویی یا امروز را؟
شامی گفت: در آن زمان آن حضرت بود امروز را بگو کیست؟ هشام گفت:این بزرگوار است که
اینجا نشسته است و از اطراف عالم سفر می کنند و به سوی او می آیند و ما را خبر می
دهد به اخبار آسمان به میراثی که از پدر و جد خود دارد. شامی گفت از کجا این بر من
معلوم می شود؟ هشام گفت: بپرس از او هر چه خواهی. شامی گفت: عذر من را قطع کردی!
اکنون بر من است که سؤال کنم؛ حضرت فرمودند: ای شامی تو را خبر دهم که سفر تو
چگونه بوده و در راه بر تو چه واقع شده است. چون حضرت همه را خبر داد. گفت: راست
می گویید. الحال به تو ایمان آوردم و مسلمان شدم...
(حیوة
القلوب ج3 ص8)
دسترسی به حقایق احکام و اسرار شریعت از آثار وجودی امام است
و کسی غیر از امام نمی تواند حقایق و اسرار احکام و شریعت را بیان کند، و تنها
امام است که می تواند امت را از تحیّر و شک خارج سازد و به منزله ی قلب تپنده ی
جامعه به آن حیات بخشد.
امام صادق علیه السلام فرمودند: و بدانید که در علم
خدا نگذشته است و خداوند امری نکرده است که احدی در دین خدا اِعمال هوای نفس و رأی
و قیاس کند. خداوند قرآن را نازل کرده و از بیان چیزی در آن فروگذار نشده و برای
تعلّم آن اهلی قرار داده است. اهل علم
که خدای تعالی علم قرآن را به آن ها داده است حق ندارند در آن هوای نفس و رأی
و قیاس اعمال کنند. خداوند علمی به آن ها اختصاص داده و جایگاه آن را در نزد آنها
قرار داده و آنان را با آن گرامی داشته است.
در گواه سخن امام صادق در مورد اهل علم، امام باقر علیه السلام فرمودند: خدا دو علم دارد: علمی
که جز خود نداند و علمی که به فرشتگان و رسولان آموخته باشد. آن چه به فرشتگان
و رسل آموخته، ما آن را می دانیم. (اصول کافی ج1 ص493)
و در جایی دیگر امیرالمومنین علی علیه السلام می فرمایند: ما پیراهن تن پیامبر و یاران و
مقیمان آستانه و درهای علم و حکمت اوئیم و جز از در وارد خانه نشوند. پس کسی که
غیر از در وارد شود ،دزد می باشد. ( غررالحکم و دررالکلم ج2 ص779)
در ادامه امام صادق علیه السلام می فرمایند: خداوند آنان را از اعمال رأی و قیاس
بی نیاز کرده است آنان اهل ذکر هستند که خداوند این امّت را به سؤال از آن ها
امر کرده است. (عیون
الاخبار الرضا علیه
السلام ج1 ص239 ؛
بحارالانوار ج23 ص173)
در سوره انبیا آیه 7 امر شده که اگر نمی دانید از اهل ذکر
بپرسید. که روزی زراره از امام باقر علیه السلام پرسید اهل ذکر چه کسانی هستند؟ امام علیه السلام فرمود: به خدا قسم آن به ما اشاره دارد. سپس زراره پرسید: پس باید از شما
سوال شود؟ فرمود: آری. پس دوباره پرسید: پس بر ما واجب است که از شما سئوال
بپرسیم؟ حضرت فرمود: آری. (تفسیر قمی ج2 ص39)
بدیهی است اگر در میان امّت امام نباشد، مردم دچار پراکندگی و
تفرقه می شوند، دین دستخوش تغییر و تحریف می گردد، و فساد جامعه ی دینی را فرا می گیرد، الفت، دوستی
از میان رخت بر می بندد و دیری نمی پاید که دین و امت همه نابود می شوند و از میان
می روند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: در هر نسلی
از امّت من دادگری از اهل بیت من حضور دارد که تحریف زیاده روان و در لباس دین در
آمدن مبطلان و تأویل جاهلان را از این دین دور می کند و امامان شما همان رهبران
شما هستند به سوی خداوند عزوجل، پس بنگرید که در دین و نماز خود به چه کسی
اقتدا می کنید؟!. ( کمال الدین ج7 ص221؛ المناقب ابن شهر آشوب ج1 ص245؛ کنزالفؤاد ج1 صلی الله علیه و آله 330)
پس همان گونه که مردم در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ایشان مراجعه می کردند،باید بعد از رحلت پیامبر هم کسی به عنوان حجت
خدا وجود داشته باشد که تا مردم به او مراجعه کنند. پس بر خداوند متعال واجب است
که او را نصب فرماید و بر مردم نیز واجب است آن امام را بشناسند، زیرا پیروی کردن
بدون معرفت و شناخت امکان ندارد. اگر کسی اشکال کند که علت برانگیختن پیامبر با
این مورد فرق می کند، زیرا که مردم در امور معاش و شئون زندگی مادّی و جنبه های
اخروی و امور مربوط به معاد، به پیامبر نیازمندند تا از جانب خداوند قانونی برای
آنان بیاورد و مطابق آن عمل کنند و چون پیامبر آن چه مورد نیاز مردم است برای آنان
آورده و قواعد و احکامی بر ایشان فرموده و مردم آنان را شناختند و عمل کردند، دیگر
نیاز بر طرف می شود و برای بیان و آموزش قواعد و احکام دین وجود علماء و کتاب های
مربوط بسنده است، پس وجود وصی و جانشین پیامبر لازم نیست.
حال پاسخ این اشکال:
اگر فرض کنیم تمام علما و دانشمندان به تمام احکام عمل کنند باز هم وجود
ایشان ما را از وجود امام بی نیاز نمی سازد زیرا که آنان از سهو و اشتباه معصوم نیستند.
پس در هر زمانی از وجود حجت معصومی که از خطا و اشتباه محفوظ باشد ناگزیر هستیم تا
مرجع و پناه مردم بوده و حقایق احکام را بر ایشان بیان فرماید. آن شخص معصوم هیچ
کس جز امام نیست. (مکیال
المکارم ج1 ص41)
و از امام صادق علیهالسّلام نقل است که فرمودند: اگر در زمانی کسی
نماند جز دو نفر یکی از آن دو، امام است و دیگری رعیت و یکی امام و دیگری ماموم.(اصول کافی باب حجه)
این کتاب خدا و آیات مبارکش مبیّنی می خواهد که آن چه را که
در این کتاب تبیان آن است استخراج کند و محیط بر ظلمات فکری و اخلاقی و عملی بشر و
راهنمای او به عالم نور باشد و در تمام آن چه مورد اختلاف نوع انسان است مبیّن حق
و باطل باشد که مرز آن اختلافات از عمیق ترین مسائل وجود در مبداء و معاد است ؛
آیا می توان پذیرفت که کاربرد این کتاب در هدایت عمومی و تربیت انسانی و حلّ
مشکلات و رفع اختلافات با رحلت پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله وسلم تمام شده
است؟ آیا خدا و پیغمبرش این قانون و تعلیم و تربیت را بدون مربی و معلم و مفسر رها
کرده و تعیین مفسّر و معلم را به انتخاب مردم بی خبر از علوم و معارف و قوانین و
احکام این کتاب واگذاشته است؟
وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ
إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً
لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ. و نازل کردیم بر تو کتاب را مگر برای این که بیان کنی
برای آن ها آن چه را که در او اختلاف کردند. نحل 64
مقتضای حکمت الهی آن است که پیامبران را برای هدایت انسان ها
و اجراء قوانین اجتماعی دین مبعوث کند. همچنین که دین مقدّس اسلام همگانی و
جاودانی است. و جاودانگی دین و ختم نبوّت در صورتی می تواند تحققّ یابد که آخرین
شریعت آُسمانی، پاسخگوی همه ی نیازهای بشر باشد، خداوند تفاصیل احکام را به عهده ی
پیامبر اکرم صلی
الله علیه و آله وسلم گذاشته است. و با علمی که به پیامبر عطا فرموده، حجّتیت
و اعتبار آن حضرت را به عنوان یکی از منابع اصیل برای شناخت اسلام، اثبات کرده
است.
اما با وجود این امر در شرایط دشوار زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، مجال
این که همه ی احکام و قوانین اسلام را برای عموم مردم بیان کند، نبود و همان
اندازه هم که اصحاب فرا می گرفتند ضمانتی برای محفوظ ماندن نداشت و حتی کیفیّت وضو
گرفتن آن حضرت که سالها در مرئی و منظر مردم بود مورد اختلاف واقع شد. آن گاه چگونه
احکام و قوانینی که با هوس های افراد و گروه ها برخورد می کند مورد اختلاف واقع
نشود؟
با توجه به این نکات، روشن می شود هنگامی دین اسلام می تواند
به عنوان یک دین کامل و پاسخگوی نیازهای همه ی انسان ها تا پایان جهان باشد که در
متن دین، راهی برای تأمین مصالح ضروری جامعه، پیش بینی شده باشد. مصالحی که با شهادت
پیامبر اکرم صلی
الله علیه و آله وسلم در معرض تهدید قرار می گرفت. همان طور
حضرت صدیقه الطاهره سلام الله علیها بعد از گذشت چند روز از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و غصب خلافت امیرالمومنین علیه السلام در میان مهاجر و انصار این
آیه را خواندند:
اگر او (یعنی پیامبر) بمیرد یا کشته
شود شما به کذشته خود بازمی گردید؟ آل عمران 144
و این دین جز به نصب
جانشین شایسته برای رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم کامل نخواهد شد،
یعنی ختم نبوّت هنگامی موافق با حکمت الهی خواهد بود که توأم با نصب امام معصوم
باشد. امامی که همه ی ویژگی های پیامبر اسلام ( منصوب بودن از طرف خدا، علم خدا، عصمت
الهی) به جزء نبوّت و رسالت را دارا باشد.
پیغمبر اکرم این گونه بود که هر گاه دو یا سه روز از مدینه
به سفر می رفت کسی را به جای خود قرار می داد تا امر مسلمانان را به دست گیرد و
کسی که شآنش این گونه است چگونه می توان گفت که امت خود را در خطیرترین، درخشنده
ترین، بلند مرتبه ترین، سودمندترین و مورد نیازترین امور ایشان یعنی سرپرستی امور
امت پس از پیامبر به حال خود رها کرده باشد؟
پس از روش و منش آن حضرت لازم می آید که امام پس از خود را
نصب و بر او نص کرده و وی را به مردم شناسانده باشد.
اگر امام نباشد، به مدت
زمانی شریعت آن پیغمبر از میان رفته و هرج و مرج در عالم واقع شود. و نیز قرآن که
مشتمل است بر محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ،عام و خاصّ،مطلق و مقیّد، و به غیر از
امام که متعّلم از لسان وحی و تنزیل است و شایبه ی خطا و سهو و نسیان و خدعه ی نفس
و خودپسندی در او نیست،کسی دیگر نمی داند و تفسیر و بیان معانی شریعت پیغمبر و
کتاب خدا جز امام، که متّصف به صفات مذکوره باشد، کسی عالم نیست.
در خاتمه سخن مرحوم
مقدس اردبیلی را در این باب بیان می کنیم: زمانی که خداوند اراده ی فرستادن نبی و
رسول را نمود تا آن چه مقصود او از اوامر و نواهی بدون زیاد و کم به بندگان رساند
و بندگان در هر چیز محتاج خدایند از مصالح و مفاسد و هر چیزی که به ایشان نفع و یا
نقصان رساند باید به پیغمبران رجوع کنند. و همین هدف و غرض الهی بعد از شهادت پیغمبران
به حال خودش باقی است و هر پیغمبری را بعد از آن که از دار دنیا وداع نمود نایب و
جانشینی به حکم خدا در کار است که احکام شریعت او را پاسبانی کند تا کم یا زیاد
نشود و دزدان راه و شیاطین جن و انس که در کمین و منتظر فرصتند که در بنای ایمان
بندگان خللی اندازند به آن احکام راه نیابند. (کتاب الحدیقه الشیعه مقدس اردبیلی ص 4)
دلیل چهارم: معرفت خدا
بین انسان و خداوند متعال ارتباط طرفینی وجود ندارد یعنی
انسان می تواند با خداوند مناجات داشته باشد اما توانایی این را ندارد که از رضا و
سخط الهی آگاه شود و این ارتباط برای او میسّر نیست چون انسان رابطه ی مستقیمی با
خداوند متعال نمی تواند داشته باشد، پس در این جا نیاز به وجود رابطی بین خالق و
مخلوق احساس می شود و این صورت نمی پذیرد مگر به سبب وجود امام، امامی که از جنس
نور خداوند است و با آن نور سنخیت دارد و می تواند از رضا و سخط خداوند متعال
آگاهی پیدا کند و آن را به بندگان انتقال دهد.
در باب معرفت و شناخت خداوند هم همین طور است، چرا که مخلوق
درک معرفت خالق را ندارد پس باز هم نیاز به وجود واسطه و امامی احساس می شود. معرفت
خدای سبحان اصل و ریشه ی همه معارف دینی است؛ اما این امر در صورتی امکان پذیر است
که انسان توانایی و استعداد آن را داشته باشد و خداوند برای این که بندگان استعداد
این امر را داشته باشند آنها را فطرتا خداجو نموده است اما وجود فطرت به تنهایی
کافی نیست.
کلینی و ابن بابویه به سند های معتبر روایت کرده اند از منصور بن
حازم که گفت: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم که خدا جلیل تر و
بزرگتر از آن است که او را به خلق بشناسند، بلکه خلق را به خدا می شناسند؟ حضرت
فرمودند: راست گفتی. گفتم: انسان باید بداند که او را پروردگاری هست که آن
پروردگار را خشنودی و غضبی هست ، بعضی اعمال باعث خشنودی او می گردد و بعضی باعث
خشم و کراهت و غضب او و باید بداند که خشنودی و غضب او را نمی توان دانست مگر به
وحی یا رسولی. پس کسی که وحی به او نرسد باید از پیغمبران طلب کند پس هر گاه
ایشان را ملاقات کند می داند که به معجزات و علومی که خدا به ایشان داده است آگاه اند و ایشان حجت خدایند و آن که اطاعت
ایشان واجب است. ( حیوة القلوب ج3 ص9)
هیچ انسانی پا به این دنیا نمی گذارد مگر اینکه معرفت خداوند
را به همراه دارد و معرفت با خلقت او آمیخته است. ولی انسان وقتی با این معرفت
فطری به این جهان می آید غافل و نادان است و وجود فطرت او به تنهایی موجب تصدیق و
ایمان به خدا نمی گردد؛ چنان که امام صادق علیه السلام فرمودند:
همانا خدای عزوجل خلق را بر فطرتی که آن ها را بر آن مقطور
کرده است. آفرید و آن ها نه از ایمان به شریعتی آگاهی داشتند و نه از کفر به
انکار. (علل
الشرایع ص121؛ بحارالانوار ج11ص39)
بنابراین خداوند متعال طبق سنت حکیمانه خویش نقشی برای
پیامبران و امامان علیه
السلام قرار داده است، و انسان ها را در معرفت خویش به آنان
ارجاع داده و تعلیم و تذکر آن ها در یادآوری معرفت خویش مؤثر دانسته است.که
امیرالمؤمنین علی علیه
السلام فرمودند: رسولان خویش را در میان آن ها مبعوث کرد
و پیامبرانش را پی در پی فرستاد تا عهد فطرتش را از آن ها طلب کنند و نعمت فراموش
شده اش را به یاد آن ها آورد. (نهج البلاغه خطبه 1)
به همین جهت است که ائمه علیه السلام تاکید
می کنند که:
امام باقر علیه السلام فرمودند: خدا به واسطه ی ما عبادت می شود و به
واسطه ی ما شناخته می شود و به واسطه ی ما به یگانگی خوانده می شود.
امام صادق علیه السلام می فرمایند: اوصیا ابواب خدای عزوجل هستند که از
ناحیه ی آن ها به خدا رسیده می شود و اگر آن ها نباشند خداوند شناخته نمی شود. (اصول کافی ج 1ص193؛ تأویل
الایات الطاهرة ص92)
و امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند: همانا،
خداوند متعال اگر می خواست خود را به بندگان می شناساند اما ما را باب راه، طریق و
جهتی قرار داده است که باید از آن طریق به او رسید. (بحارالانوار ج24 ص253)
ابتدا وظیفه ی پیامبر و امام است که انسان غافل را از غفلت
بیرون آورده و او را به خدا متوجه کند و وقتی انسان به واسطه ی تذکر معصوم، خدا را
شناخت در می یابد کسی که او را به معرفت خدا رساند، کسی جز معصوم نیست، پس خدا با
وجود و از طریق معرفت امام انسان ها را به معرفت خود نائل می کند.
دلیل پنجم: فرماندهی همه موجودات
کدام دلیل بهتر از آن است که بگوییم؛ اراده خداوند به این
جاری شده است که هیچ موجودی از موجودات را بی سرکرده و سرداری نمی گذارد. حتی در
بدن انسان برای حواس ظاهری و باطنی فرماندهی را که دل است قرار داده که اگر در
آنها اشتباهی شود به دل رجوع نمایند و اگر دل صحیح و سالم است تمام اعضا صحیح و
سالمند و اگر او را فسادی روی دهد تمام جوارح به فساد می افتند.
تا روز آخر دنیا این
همه مردم را خداوند بی سردار و سرکرده و بی راهبر و دلیل نخواهد گذاشت و این همه
خلق را در این مدت دراز در ضلالت و حیرت نخواهد پسندید و همچنین در قرآن فرمود:
أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ
سُدًى. آيا انسان گمان مىكند بىهدف رها مىشود. قیامت 36
یعنی آیا گمان می کنند آدمیان را بی سردار و صاحب اختیاری
گذاشته اند، که آن چه اراده کنند از سر هوای نفس انجام دهند. نه، چنین نیست و این
خیال فاسد است. و بی وجود امیری و سرکرده ای نه مقاصد خدا از بندگان و نه مطالب
بندگان از خدا صورت نمی پذیرد. و اگر امر بندگی و بنده پروری بدون وجود شخصی که به
صفات حسنه متصف باشد صورت می یافت و عقل تنها کافی بود به پیغمبران هم احتیاجی
نبود.
به طور مثال اگر مخترعی کارخانه ای تاسیس کند که محصول آن
کارخانه گرانبهاترین گوهر است، و غرض از اختراع، ادامه ی آن محصول است، و در حضور
و غیاب و حیات و موت مخترع نباید کار متوقف شود، و برای حصول آن محصول در ساخت
ابزار آن کارخانه و کیفیت عمل آن ها ظرافت ها و دقّت هایی اعمال شده که اطلاع بر
آن ها جز به راهنمایی آن مخترع میسّر نیست، آیا می شود باور کرد که آن مخترع کسی
را که دانا به اسرار ابزار آن کارخانه و توانا بر به کار انداختن آن ابزار است
معیّن نکند؟! و مهندسی آن کارخانه را به عهده ی کسی بگذارد که از شناخت ابزار و ظرافت
های کاربرد آن بیگانه است؟! آیا دقت و ظرافت معارف و سنن و قوانین الهی در جمیع
شئون حیات انسان که ابزار کارخانه ی دین خداست و محصولش ارزشمندترین گوهر خزینه ی
وجود است. که آن کمال انسانیت به معرفت الله و عبادت الله و تعدیل شهوت انسان به
عفت و غضب او به شجاعت، و فکر او به حکمت و ایجاد مدینه ی فاضله براساس قسط و
عدالت است کمتر از دقت و ظرافت اعمال شده در اختراع آن مخترع است؟ ( آشنایی با اصول دین، آیت الله
وحید خراسانی، ص120)
پس هرگز چنین نیست، چرا که در حکم عقل قبیح می نماید که
خداوند حکیم بدون سرکرده ای که به حکمت تربیت و با حکمت مبعوث کرده انسان را رها
نموده باشد. در این صورت هرگز انسان به هدف الهی و آفرینش خود نایل نخواهد شد.
دلیل ششم: جهان هستی وابسته به وجود امام
یکی از براهین بر ضرورت عقلی وجود امام لزوم واسطه فیض است. هدف
غایی نفس انسانی، نیل به کمالات ماورالطبیعه و اتصال به عالم غیب و تخلق به اخلاق
الله است. خداوند کشش و میل به سوی این هدف را در فطرت انسان قرار داده است. اگر
انسان در خودش نیک تعمق کند چنین میلی را وجدان خواهد کرد و خواهد دید زبان فطرت
او را همواره به سوی کمالات لایق او فرا می خواند. طریق وصول به این کمالات همان
صراط مستقیم است که توسط شرایع آسمانی ارائه شده است.
از طرفی پیمودن صراط مستقیم بدون راهنما امکان ندارد از سوی
دیگر کسی می تواند در مسیر راهبری را به عهده گیرد که خود این راه را رفته و به
هدف غایی واصل شده باشد. لازم است در میان نوع انسانی چنین فردی برگزیده وجود
داشته باشد تا رابطه فیض میان عالم ربوبی و جهان انسانی گردد و گرنه حرکت استکمالی
نوع انسانی بی غایت خواهد بود و میان عالم ربوبی و نوع انسانی،ارتباطی نخواهد بود.
بدیهی است که نوع بی غایت ضرورتا محکوم به انقراض است. این فرد برگزیده همان امام
است که بی وجود او هیچ انسانی در هیچ زمان و مکانی به کمال و غایت الهی نخواهد
رسید.
امام واسطه ی بین خالق و مخلوق است. امام جایگاه افاضات الهی
و واسطه ی بین انسان و عالم غیب است، امام پیشرو و جلودار قافله ی انسانیت و غایت
تکامل نوع انسانست. باید همیشه در بین نوع انسان فرد کاملی باشد که همواره مورد
هدایت و تاییدات و افاضات خدایی بوده و به واسطه ی افاضات معنوی و جذبه های باطنی
هر فردی از انسان ها را بر طبق استعدادش به کمال مطلوب برساند.
وجود مقدس امام بدون واسطه با عالم ربوبی ارتباط داشته و
درهای حکمت غیبی به رویش گشوده شده و تحت هدایت و ولایت مستقیم پروردگار جهان
زندگی می کند. و همین امر او را حجت بر بندگان نموده است.
وابستگی هستی و بقای سایر ممکنات به وجود امام از طریق عقل قابل
اثبات است چرا که تقدیر خداوند بر آن است که امام واسطه فیض به سایر ممکنات باشد.
وقتی که امام مجرای فیض شد خواه و ناخواه وجود و بقای سایر ممکنات که به فیض الهی
حدوث و بقا دارند به مجرای فیض او که از آن مجرا به آنها فیض می رسد، مرتبط و
وابسته خواهد بود. اگر چه در فرض عدم این مجاری فیض باز هم فیاضیت خدا اگر قصوری
در مفاض نباشد برقرار است. اما مشیت الهی بر این این است که فیض به بندگان از طریق
واسطه و وسیله ی به آنها برساند.
همه ممکنات استعداد ندارند که بدون واسطه تلقی فیض نمایند.
قصور خودشان مانع از سبب فیض به طور مستقیم است لذا امام واسطه ایصال برکات می
باشد چنان که بسیاری از نعمت های الهی در این عالم با واسطه به ما می رسد. بدیهی
است که چنین واسطه ای غیر از امام نخواهد بود و مساله یک مساله تکوینی است که تخلف
از آن معقول نیست.
دلیل هفتم: لزوم وجود امام همچون لزوم وجود نبی
علت احتیاج به وجود نبی همان علت احتیاج به وجود امام و نایب
است پس مادامی که تکلیف بندگان برجاست از امام و نایب و سرکرده و صاحب اختیار گریز
و چاره ای نیست. (کتاب
الحدیقه الشیعه مقدس اردبیلی ص 7)
وجود پیغمبر و حجت در همه ی زمان ها واجب است، به گونه ای که
خالی بودن هیچ زمانی از دین پیامبری روا نمی باشد. زیرا در بعثت پیامبر بازداشتن
از کارهای زشت و ترغیب به طاعت است. به خاطر آن که در بعثت، هشدار به غافل و برطرف
ساختن اختلاف و از میان بردن هرج و مرج است و همه اینها واجباتی است که جز با بعثت
به تمامیت نمی رسد، از این رو وجود حجت در همه ی زمان ها واجب است.
پس برای عقل روشن و واضح است و بدیهی و معلوم است که عقلا هر
گاه رئیس و زعیمی داشته باشند که آنان را از غلبه و هجوم و درگیری با یکدیگر مانع
گردد، از گناهان بازدارد آنان را برای انجام طاعات آماده سازد، و بر انصاف و عدالت
ورزی با یکدیگر برانگیزد به صلاح نزدیک تر و از فساد دورتر خواهند بود و این امری
ضروری است و هیچ عاقلی در آن تردید ندارد.
در لطف بودن، مامور الهی و هادی بودن، برخورداری از دو مقام
تبیین وحی و تدبیر امور دینی و دنیوی مردم از مشترکات وجود نبی و امام در هر زمان
است.
دقت و بررسی در لزوم فرستادن انبیاء و نبوّت عامه، ما را به
واقعیت نیاز به وجود امام معصوم آگاه می سازد، زیرا روشن است که هر گونه تحرّک، چه
مادی و چه معنوی نیاز به زمامدار و رهبر داناست، زیرا ممکن است بر اثر نداشتن
زمامدار و رهبر که نقش مهم و عمده در گرو اطاعت اوست، انحراف در مسیر پدید آید،
نیروها هدر و هدف از دست رفته و به مقصد نرسند. اگرچه خدا انسان را با نیروی فکر و
خرد مجهز کرده، پیامبر و کتاب آسمانی برای او فرستاده. اما انحراف پذیری انسان،
تأثر او در شرایط خاص زمانی و مکانی و تأثیر فشار جوّ حاکم بر محیط سبب می شود که
در تعیین راه خود اشتباه کند و به جای ترقّی و رسیدن به سر منزل سعادت و تکامل، مسیر
قهقرایی و شقاوت را بپیماید پس تنها امام معصوم است که جامعه را از خطر گمراهی و
انحراف مصون می سازد. وجود امام معصوم مانند پیامبر لزوم بر رسیدن هدف آفرینش
است.
لاجرم این امور سبب احتیاج است به وجود امام که بدون او
در نظام کلّ، خلل و در مزاج عالم امکان، هزار گونه امراض پدید آید. لذا وجود امام
برای بقای نظام امت، واجب و لازم خواهد بود. ( اصول دین، آیت الله سید حسین اثنا
عشری شاه عبدالعظیمی،ص173)
|